پرسید : وضو داری؟!

دسته: مقالات
۶ دیدگاه
سه‌شنبه - 23 بهمن 1397

ساعت ۹ صبح بود و انبوه جمعیت بسمت محل شروع راهپیمایی در حرکت بودند پیرزنی را دیدم که رویش را پوشانده بود و گوشه ای در میدان امامزاده عبدالله (ع)نشسته بود؛ با صدای لرزانی از من پرسید: ” آقا ساعت چنده؟ ”
گفتم: “۹.”
گفت : “دیر شد.”
گفتم : “اگر برای راهپیمایی می روید و منتظر کسی هستید هنوز وقت دارید. اصلاً همین جا بنشینید تا جمعیت بیایند و همراهشان شوید.”
گفت:
“نه.از اول مسیر باید باشم تا آخر کار!”
تعجب کردم؛ حس کنجکاوی ام گل کرد با خودم گفتم بگذار یکسری سئوال چالشی و غیر منطقی ازش بپرسم تا ببینم چه در سراین پیرزن می گذرد و هدفش چیست!
پرسیدم: “مادر جان تو مگر چکاره ای که می خواهی در راهپیمایی شرکت کنی؟ نکند مسئولیتی داری!؟”
پاسخ داد: “به نظرت پیرزن فرتوتی مثل من مسئولیتی دارد؟نه مادر جان ! من به فرمایش امام آمده ام.”
گفتم: “امام (ره) که در بین ما نیستند .”گفت:” امام خامنه ای که هستند.” گفتم:”
مسئولین که خراب کردند! مگر وضع اقتصاد و بازار ومملکت را نمی بینی؟! فقر را نمیبینی؟ فساد و رانت و دزدی ها را چطور؟! پارتی بازی بیداد میکند مادر جان.دلت خوش است! “گفت:”
حساب اینها از نظام و انقلاب جداست.دزدی و فساد مسئولین بی کفایت چه به نظام و رهبری؟
مگر آنها که هشت سال از دنیا و خانواده خود گذشتند حق بر گردن ما ندارند؟ مگر همین الان ما شهید نمی دهیم؟ حالا اگر چند مسئول خائن و بی لیاقت خلافی کردند ما بایستی جبهه را خالی کنیم و پشت رهبرمان نباشیم؟
ایمانت همین قدر است جوان؟!”
پاسخی ندادم و فقط نگاهش کردم! ناگهان یکی از پشت سر من آمد و رو به پیرزن گفت مادر برویم؟ پیرزن پاسخ داد بله پسرم.
مردی ‌که یکی از پاهایش بشدت آسیب دیده بود و به سختی راه می رفت.چند ثانیه به او نگاه کردم .پیرزن رو بمن کرد و گفت:” پسرم هست . ماهها اسیر بوده و جانباز جنگ است. تو شاید نبودی . به شوخی از من پرسیدی مسیولیتی دارم .پسرم هم مسیولیتی ندارد! یک حقوق بخور و نمیر و یک خانه اجاره ای و البته یک پرایدمدل ۸۵.بیمه اش هم درست و حسابی نیست! در ضمن گفتمت پستی هم ندارد و از سفره انقلاب هم نه پولی عایدش شده، نه خانه ای و نه ماشینی و نه حقوق خش و خوبی مثل برخی آقایان!”
سکوت کردم؛ من که میخواستم پیرزن را به چالش بکشم خودم مات و مبهوت فقط گوش می کردم.
پیرزن در ادامه گفت: “جوان ! برای این انقلاب خون ها ریخته شده و هزینه ها داده شده اما الان بخاطر انحراف برخی مسئولین ضربه به نظام وارد شده.شماها نباید بگذارید این انقلاب به دست نااهلان بیفتد.”
و من باز سکوت کردم و لبخندی زدم.
از من پرسید: “راستی تو کجا می روی؟ آمدی راهپیمایی؟”
و من پاسخ دادم : بله
پرسید : “وضو داری؟”
…و من بازهم سکوت کردم و این بار او لبخندی زد و با پسرش رفت و من فقط نگاهشان کردم.
محمد رسول رحیمی پور
۲۲بهمن۹۷


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۶۲۰
برچسب ها:
دیدگاه ها
ناشناس این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 23 بهمن 1397 - 2:44 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

وضو

ناشناس این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 23 بهمن 1397 - 3:12 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

جمع کن این اراچیف رو.

ناشناس این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 23 بهمن 1397 - 10:37 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

چه دل خوشی داری بنده خدا

منصور فتاحی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 23 بهمن 1397 - 1:36 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

احسنت.متن قابل تامل و تاثیرگذاری بود.درود بر شما

ناشناس این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 24 بهمن 1397 - 12:01 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

وضوووو؟؟😂😂مسخرشو درآوردید

منوچهر این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 24 بهمن 1397 - 1:25 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

این داستان بود یا واقعیت؟

You cannot copy content of this page