چشمها و خشمها و رشکها

دسته: عمومی , مقالات
۲ دیدگاه
دوشنبه - 23 اردیبهشت 1398

photo_2019-05-13_14-04-57

اصلا مگر قرار است همه چیز همیشه وفق مراد باشد؟مگر قرار است همیشه نتیجه تلاشمان بیست باشد و هیچ کس نتواند ایرادی به کارمان بگیرد آن هم در کار خبر؟ حرفه ای که از مشاغل سخت دنیا محسوب می شود و کمتر کسی حاضر است تن به سختی هایش بدهد. سختی هایی که معمولا در نوشته و تصویر نمی آید، هرگاه خبر و گزارش درخشید این لبخند رضایت مخاطب است که تمام خستگی ها را از جسم و جان خبرنگار می زداید و اگر در مواردی که شاید گاهی هم پر تعداد باشد و به دل ننشست این سختی کار است که در جان خبرنگار می ماند و تا عمق وجود رسوخ می کند.

چند روزی است کلیپی در فضای مجازی درباره گزارشی از دوست و همکار عزیزمان محمد علی عبداللهی که از یک توریست هلندی در بافق تهیه شده در شبکه های پربیننده مجازی در حال انتشار است. کلیپی که با شیطنت زیرنویسی و تقطیع جزء از کل، در صدد تمسخر خبرنگار برآمده بی آنکه از بازخورد مثبت همین مصاحبه توسط مصاحبه شونده در یوتیوب آگاه باشد.(برای اطلاع پی نوشت مطلب را مطالعه فرمایید).
در اینکه یک گزارش رسمی که قرار است منتشر شود باید از وجوه مختلف بی نقص و بی اشکال باشد شکی نیست اما قدر مسلم این املای نانوشته است که بی غلط است.
در این نوشته نمی خواهم وسیله را به خاطر هدف توجیه کنم و  ایرادی را به خبرنگار آن هم خبرنگار باتجربه ای مثل عبداللهی نسبت ندهم، اما آنچه مسلم است دیدن نیمه پر لیوان تلاشهای این خبرنگار ساعی در زمینه های مختلف خبری برای بافق است و به دوست عزیزم علی عبداللهی پیشنهاد می کنم مصمم و با تلاش روافزون و با بکارگیری نوآوریهایی از جنس تصویر و کلام در گزارش ها، شیطنتی که چه بسا از سوی یک دوست برایش رقم خورده را به فراموشی سپرده و دو درس از این اتفاق برایش مهم جلوه کند:

یکی این آیه از قرآن کریم که: … عَسی أن تکرَهوا شَیئاً و هو خیرٌ لکم وَ عسی أن تُحِبّوا شیئاً و هو شَرٌّ لکم… (سوره بقره/ آیه ۲۱۶)

و دیگر این ابیات از مولوی:

هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد

چشمها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها

دشمنان او را ز غیرت می‌‌درند
دوستان هم روزگارش می‌‌برند

محمد علی قاسم زاده بافقی

————————————————–

پی نوشت:پست یوتیوب جهانگرد موتور سوار هلندی و توصیف بافق
🔷همگی صبح بخیر ،ساعت ۸:۰۴ صبحه،به کانال(چَنل) خوش اومدین.همینطور که توی نقشه می بینید جایی که من الان هستم ،کرمان، و میخوام که به سمت یزد موتور سواری کنم.
🔷من باید که از این جاده برم چون اون جاده ی بزرگ یه بزرگراه خیلی بزرگه و این جاده یکم از اون کوچیکتره (طول مسیر کمتره) پس باید این مسیر رو طی کنم.
🔷این مسیر حدود ۵ ساعت طول میکشه و فکر می کنم که تمام روزمو بگیره.
🔷خب بیاید بریم اما قبل از اینکه بریم میخوام یچیزی رو بهتون نشون بدم.
🔷می خوام اینو بهتون نشون بدم،درواقع الان که من اومدم اینجا سال جدید ایرانی هاست و هرکسی این میز رو چیده که در کنارش یه سبزه است.اون ها ماهی دارند و سکه و فکر می کنم عسل و گیاه(سبزه)،تعدادی تخم مرغ  و اینو نمی دونم چیه و سیر.
🔷خب این ها چند تا چیزه که با حرف ‘س’ شروع میشن و معتقدم که اینها در فارسی برای خوشبختی هستند.این میز هم در سال جدید برای خوشبختی و موفقیت چیده میشه.البته من اینطوری متوجه شدم.
من اهل هلند هستم
_هلند؟
آره
_به بافق خوش اومدین
مرسی
_لطفا اینجا یه دور بزنین
اطراف اینجا دور بزنم؟
_آره
باشه
کلاهمو در بیارم؟
_آره
باشه
_سلام
سلام
_به بافق خوش اومدین
خیلی ممنون
_شما اهل کجا هستین ؟
من اهل هلند هستم
_نظرتون در مورد بافق چیه؟
اینجا رو دوست دارم،من الان رسیدم اینجا،امروز دارم از کرمان میام و توی مسیرم به یزد هستم(دارم میرم یزد).و اینجا توقف کردم که یه چیزی بخورم.
_چه چیز های زیبایی در بافق،یزد و کرمان دیدین؟؟
همه چیز زیبا بود و من یه سری مساجد زیبا این اطراف دیدم.
_لطفا جلوی دوربین بگین به بافق خوش اومدین
فقط همینو بگم؟
_بله
به بافق خوش اومدین
_این برای منه؟
آره
عه مرسی ،ممنون،من اینو اینجا میزارمش
🔴خب امروز جزء یکی از اتفاقاتی بود که انتظارشو نداشتم.نمیدونم از کجا شروع کنم.من الان یه جایی بیرون یه شهر هستم که  بافق نامیده می شود،جایی که ۱۰۰ کیلومتر با یزد فاصله داره ،جایی که من امروز هستم،توی شهر من یه ساندویچ بزرگ گرفتم که میخام اینو دقیقا همینجا بخورم.اما بگذریم،قبل از رسیدن به اینجا حدود ۱۰۰ کیلومتر قبل از بافق من توی  ایستگاه پلیس ۳ بار توقف کردم ،دوبار اول که منو نگه داشتند وقتی کلاه رو  از روی صورتم برمیداشتم میپرسیدند که تو تنهایی؟؟و میگفتند که برو اما فکر میکنم ماشین پلیس اول یا دوم بود که….چون ماشین پلیس سوم بود که وقتی داشتم توی جاده میرفتم و اون داشت به سمتم میومد،دور زد و به سمت من برگشت و من توی آینه اینو دیدم و گفتم که این حتما به خاطر من داره میاد پس صبر کردم تا بیاد .
🔴وقتی رسید از من پرسید کجا میری و این از این حرفا و من همه ش داشتم لبخند میزدم.وقتی دیدند که من تنها موتور میرونم منو حدود ۶۰ کیلومتر اسکورت کردند و دقیقا همه ی این مدت پشت سر من میومدند،و بعد از یه مدت دوباره گفتند که بایست  و باید اینجا منتظر بمونی و یه اسکورت دیگه میاد اینجا و من همه ش اینجوری بودم و گفتم باشه و ما یکم منتظر بودیم تا یه ماشین پلیس دیگه بیاد اینجا و وقتی اومد گفتن تو میتونی بری و این خیلی خوب بود که منو اسکورت کرده بود.
من تو جاهای زیادی بودم که خیلی هم زیبا بود و ایستاده بودم تا عکس بگیرم اما هیچوقت یه همچین احساسی نداشتم که اینها اینجوری پشت سر من بودند.
اینها قبل از اینکه به بافق برسم برام اتفاق افتاد و وقتی اینجا رسیدم ازم خواستن جلوی یه تلویزیون ک فکر کنم تلویزیون محلی بود بگم به بافق خوش اومدین،اینجا خیلی قشنگه و اینو هم به من دادند یه پرچم که نوشته به بافق خوش اومدین..اینجوری یا شاید اینجوری من نمیدونم چطوری  باید اینو بگیرم و اون ها به من چای دادند و به همین خاطر فکر میکنم که امروز جزء یکی از روز ها و اتفاقات دور از انتظار بود.
من اینجا یکم توقف کردم که ساندویچم رو بخورم .
🔴خیلی ساکت و آرومه.هرجایی که توقف کردم شلوغ بود و همشون اینجوری با تعجب به من نگاه میکردند .
🔴پس ناهارمو همینجا توی  سکوت و آرامش میخورم و ۱۰۰ کیلومتر دیگه تا یزده و تا رسیدن به اونجا وقت زیادی هم دارم .پس اول ناهار
،چه جای قشنگی!! خیلی باحاله،خب اینجا ….. است خیلی مکان خوبیه،خیلی ساکت.فکر میکنم همه ی مهمون ها توی شهر دارند گردش میکنند پس الان هیچکس اینجا نیست.خیلی ساکته و من اینجا رو خیلی دوست دارم .
🔴اینجا خیلی آرامش داره این سفر برای امروز بود و امیدوارم که واقعا این ویدئو رو دوست داشته باشین ،لطفا به من رای بدین و ویدئوی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۶۳۰
برچسب ها:
دیدگاه ها
مظفر این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 - 9:56 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

این که همه می خوان از خبرنگار شهرمون دفاع کنند خیلی خوبه ولی بیایم همه همونی باشیم که هستیم اگر زبان بلدیم بریم با یه خارجی حرف بزنیم به هر حال این کلیپ هر جا پخش می شه اسم بافق هم کنارشه خوبه اداره ارشاد کمی به هنرمنداش کلاس بگذاره یا فرماندار معظم به جای این که گاه و بیگاه همراهشون بره سفر یا ببردشون شهر خودش مهمونی بیاد براشون کلاس زبان بگذاره خودشم که بلده انگلیسی

بافقی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 - 12:58 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

اصلا بحث چیز دیگریست . مساله اینه که وقتی توانایی و سواد کاری را نداریم نباید انجام بدیم . حالا هر چقدر دوستان بخوان توجیه کنن اصل ماجرا عوض نمیشه .

You cannot copy content of this page