قنوت پایان

دسته: عمومی
یک دیدگاه
شنبه - 4 خرداد 1398

پاک و بی ادعا قدم می زد، شب به شب کوچه های عصیان را
در شب شهر مرده می پاشید،بانکاهش شکوه ایمان را

در قدم های سبز او هر شب، کوفه رنگ بهشت با خود داشت
در دیاری پر از ریا آورد، با خودش نغمه های باران را

بازهم در شبی پراز تزویر، دست ها بذر فتنه می پاشید
مرد، با یک نگاه می دانست، نقشه های سیاه شیطان را!

کوله باری پر از غم تزویر، روی آن شانه ی ستبرش بود
شانه ی مرد مهربانی که داشت با خود غم یتیمان را

باز هم عطر آشنایش را، باد در کوچه ها رها کرده
بوی مردی که با خودش می برد، روی دوشش به خانه ها نان را

شرم می ریزد از نگاه شهر، مردی از جنس آسمان می رفت
می رود تا نبیند او دیگر، دست های کثیف پنهان را

قامتش کوه استواری که توی محراب عشق پا برجا
آمده رو به سمت معبودش، تا بخواند قنوت پایان را

این همان اتفاق تاریخیست، مسجدی تا ابد سیه پوش است
بعد از او در رکوع،کی بخشد مردی انگشتر سلیمان را؟

#اختر_عبداللهی_بافق


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۲۳۷
برچسب ها:
دیدگاه ها
جواد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 4 خرداد 1398 - 11:14 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

بسیار زیبا وعالی.
هزاران درود. اجرتان با صاحب شبهای قدر

You cannot copy content of this page