سرِ آقا سید

دسته: محیط زیست، منابع طبیعی، گردشگری , مقالات
۴ دیدگاه
یکشنبه - 10 شهریور 1398

مدتی است به تفرج گروهی نرفته ایم.به قول اطبا تفرج خونمان پایین افتاده.اقای قاسم زاده در تدارک سفری جدید است.می گوییم این بار به کجایمان می بری .می گوید سر آقا سید!!
عجب همه جا رفته بودیم جز اینجا.
می گوید روستایی بکر در چارمحال بختیاری است.

گروهی متشکل از چند پدر و پسر که البته مادرهایشان به عنوان محافظ همراهمان کرده اند! در صبح جمعه اول شهریور راهی سفر شدیم. مادر خرج یا به اصطلاح مامان گروه آقای قاسم زاده است. اشکذر تدارکات صبحانه تهیه شده و حرکت به سمت اصفهان آغاز گشت.
بچه ها گرسنه اند و کِرکِرشان می آید.گردنه ملااحمد صبحانه صرف شد و دوباره به راه افتادیم.از اتوبان کنار گذر صفه اصفهان که میگذشتیم خیابانهای زیبای اصفهان از دور دلربایی می کرد و آب حیات در رگهای زنده رود جاری بود.اما وقت اندک بود و اعمال بسیار.
به شهرکرد زیبا رسیدیم.صحبت در باب زیبایی های شهرکرد مجالی دیگر می خواهد. به سمت شهرستان کوهرنگ به مرکزیت چلگرد حرکت کردیم. ناهار را در رستورانی صرف و عازم روستای سپید دانه شدیم. تا چلگرد حدود ۸۵ کیلومتر است و روستای سپیددانه نزدیک چلگرد‌. به در منزلی که قرار سکونت یک شبه  آن توسط آقای قاسم زاده هماهنگ شده بود رسیدیم .مادربزرگی مهربان با پوشش زیبای عشایر و چهره ای گشاده در را به روی ما باز کرد.

photo_2019-09-01_14-26-11

خودروها داخل حیاط متوقف شد.

image_2019_9_1-14_38_57_187_91R

همه خسته بودند هرکسی گوشه ای ولو شدچند ساعت بعد صدای تق وتوق استکان های چای بیدارمان کرد.عجب چای خوش طعمی.در عمرم هیچ گاه این قدر چای ننوشیده بودم.آقای قاسم زاده گفت بلند شوید باید به دیدار عشایر برویم.دوست عزیزم آقای رضایی با خودرو پیکاپ همه سرنشینان را یکجا بار زد و در جاده ای سنگلاخ و صعب العبور به سمت دشت های زیبای کوهرنگ راهی شدیم. من جلو نشسته بودم و تخمه میل می فرمودم.و افاضات حکیمانه ارایه می دادم.

چنان که گفته اند:
از افاضات شیخ ما این است
شیره را خورد وگفت شیرین است

.دوستانی که عقب پیکاپ نشسته بودند خاک میخوردند و بالا وپایین میپریدند و ناسزا میگفتند.

photo_2019-09-01_14-28-24

جای ما که خوب بود آنها چرا ناشکری میکردند نمیدانم.از پخش ماشین صدای تصنیفی زیبا و البته مجاز!!! گوش جان را مینواخت فقط مشکل سرو صدای عقب نشینان بود که نمیگداشتند ما در صندلی جلو به تصنیفمان گوش دهیم.
آقای رضایی به پشت سری ها گفت بعد از رد شدن ازین پیچ های حساس کنونی مسیر پیشرفت هموار خواهد شد.. هرچه از صراط مستقیم دورتر میشدیم مسیر سخت تر و پیچ های حساس کنونی صعب العبور تر می شدند.نمیدانم عیب از  پیچ بود یا از قیر یا از قیف.
خدایا این عشایر چه زندگی سخت و کم امکاناتی برای خود انتخاب کرده اند.
پس از طی طریق طولانی سیاه چادر های عشایر  پیدا شد.
سرنشینان عقب با کله هایی پر ازخاک و دل وپهلوی ضرب دیده و با خوشامد گویی بع بع گوسفندان از خودرو پیاده شدند‌.
احشام دیگر نیز آن طرف تر مشغول چرا بودند.و برایمان دم تکان دادند.
آسمان آبی نزدیک غروب به  سرخی میگراید.و منظره ای زیبا می سازد.چه خوب است همیشه رنگ های سرخ و ابی دست در دست هم و در کنار هم زیبایی بیافرینند.
ابرهای سفید به اطراف سرک می کشیدند.و تصویرشان در جویبار وسط دشت هوایی بسیار عاشقانه وبه قول امروزی ها دو نفره داشت.
چند مرد لر با دیدن خودرو از چادر ها بیرون امدند.ابتدا فکر میکردند خود رو مربوط به یک نهاد دولتی است.اما وقتی ما را در هیات زیر شلواری و سرپایی مشاهده کردند فهمیدند که ما از اوناش نیستیم!!!
سلام واحوالپرسی کردیم.به گرمی از ما استقبال کردند و به سیاه چادرشان دعوت شدیم.

photo_۲۰۱۹-۰۸-۲۶_۱۲-۵۶-۰۹
چای آتشی و زندگی ساده وبی پیرایه در دشت های سرسبز استغنا اندکی ما را از فضای دود الود و زندگی ماشینی امروزی رها کرده بود.سیاه چادرها از پشم بز بافته می شود و تا حدودی در مقابل باران نفوذ ناپذیر است.
مردان لر از کوچشان گفتند.که موسم آن ابتدای پاییز است و حدودا یک هفته طول میکشد تا از موقعیت حساس کنونی به سمت شهرستان ایذه در استان خوزستان بروند.آن جا زمستان خوش آب وهوایی دارد.
چند بانوی جوان سوار بر نیسان ابی در حالی که از سرچشمه باز میگشتند برایمان  اب اشامیدنی اوردند.
چای نوشیدیم با احشام عکس های به قول امروزی خویش انداز و غیر خویش انداز گرفتیم و برای ملاقات گله های اسب و الاغ که دورتر بودند راهی چشمه شدیم.تا ابی به صورت بزنیم.

photo_2019-09-01_14-26-22

هوا تاریک شده بود.قصد بازگشت کردیم .پشت سری ها مجدد مستقر شدند.
.اقای رضایی گفت همینکه قبول کردیم این راه بیراهه است و باز می گردیم خدا راشکر کنید.و اگراعتراض کنید دوباره در همان مسیر پیشرفت قبلی ادامه خواهیم داد.از ترس اینکه بد بدتر نشود همه ساکت شدند.اگر آن زمان مسیر را در روز طی کرده بودیم اکنون د رتاریکی شب مجبور به بازگشت از جاده سنگلاخ شدیم.از دور چراغ های سپید دانه پیدا شد.
اقای قاسم زاده مقام مادرخرجی خود را به آقای اکبری واگذار کرد تا جهت تدارک شام به شهر برویم من و اقای رضایی نیز همراه مادر رفتیم و جهت شام و صبحانه فردا مواد غذایی تهیه شد.
یکی از اعضای گروه آقا دانیال بود.دانشجوی مهندس معدن که در پختن املت تبحر فراوان دارد.آدم مهندس معدن باشد و املت پز ماهر دیگر یقینا آینده شغلی مناسبی در انتظارش هست.
با کمک آقای اکبری پیازها خورد می شد و من که از سختی کار ایشان اشک درچشمانم حلقه زده بود دورتر نشستم و منتظر خوردن شام.

photo_2019-09-01_14-26-42
املت ها در تولید انبوه حاضر شد.جای همگی خالی در ایوان حیاط مادربزرگ زیر درختان گردو وخنکای نسیم شبانگاهی شهریور ماه کوهرنگ.
دوغ محلی با سبزیجات معطر مرتب اصرار داشت بیشتر شام میل کنیم.
شام خوردیم وخاموشی زده شد.قبل از طلوع افتاب با صدای تق و توق بیدار شدیم.اخر یکی نبود بگوید مرد مومن صبح زود وقت ظرف شستن است.چرت ملوکانه ما را مشوش کردی.
برپا زده شد. فریضه صبح به جای اورده شد.حمام خانه مادر بزرگ گرم بود.دوش گرفتیم و غبار از تن زدودیم. از مادر بزرگ مهربان و میهمان نواز  خداحافظی کردیم و راهی ابشار کوهرنگ شدیم.فاصله ای نبود.
عملیات انتقال اب از سرشاخه های کارون به زاینده رود حاصل تقکر شاه طهماسب اول است.پس از او در زمان  شاه عباس مقداری خاک برداری انجام شد اما با مرگ وی ناتمام ماند.وقسمت اصلی کار در سال ۱۳۳۲ در زمان پهلوی دوم به بهره برداری رسید.سنگ بنایی وجود داشت که روی ان تاریخ بهره برداری حک شده است.و زبانم لال اگر بگویم سنگ نوشته عمدا مخدوش شده است.
بالای ابشار صبحانه خوردیم و به سمت شیخ علیخان رفتیم.روستایی که امکانات گردشگری  در ان استقرار یافته و ابشاری زیبا دارد.
از انجا تا روستای سر اقا سید ۳۵ کیلومتر جاده خاکی است.مجددا اقای رضایی همه اعضای گروه را در خودرو پیکاپ جا داد و به جاده خاکی زد.
حدود یکساعت طی طریق کردیم.برخی از قسمت های مسیر فقط یک خودرو توانایی تردد دارد.جاده به سمت قله کوه امتداد داشت.در قسمتی از مسیر کوهی از برف متراکم در کنار جاده رخ می نمود.

photo_2019-09-01_14-26-34
یاد شعر سعدی افتادم
عمر برف است ک افتاب تموز
اما اینجا افتاب تموز نیز یارای اب کردن  کوه برف را نداشت.
شاید به همین دلیل عمر مردمان منطقه طولانی است!!
روستا در زمستان ارتباط خود را به صورت کامل از دست میدهد و مردمان در زندانی از یخ و برف محصور می شوند.و اگر اتفاق اضطراری پیش اید و شرایط جوی نامساعد نباشد امداد رسانی هوایی توسط بالگرد انجام می شود.خوشبختانه امکانات تلفن همراه اول در روستا وجود دارد.

image_2019_9_1-14_55_19_163_voN
پس از طی نشیب و فرازهای سخت به روستا رسیدیم.سر آقا سید پیدا شد.امامزاده در پایین ده است و ساکنین روستا در واقع بالای سر اقا سید ساکن هستند و همگی خود را از سادات می دانند.

photo_۲۰۱۹-۰۸-۲۶_۱۲-۵۲-۳۶
به گفته پایگاه اطلاع رسانی اوقاف چارمحال سید عیسی فرد مدفون در امامزاده از فرزندان امام هفتم است.عالم علم دین و جفر وجبر بوده و صاحب کرامات.
در ضریحی به ابعاد ۲×۳ که مردم نذورات خود را در ان میریزند.خادم امامزاده می گوید ماهیانه صدهزارتومن حقوق میگیردو نذورات داخل ضریح توسط اوقاف برده می شود.
روستا حالت پلکانی دارد به گونه ای که حیاط هرخانه پشت بام خانه دیگر است.خانه های ساده خشتی با سقف مستحکم چوبین.کوچه ها گاه انقدرتنگ که از اشتی کنان گذشته است.وفقط یک نفر میتواند تردد کند.روستا  فاقد سیستم فاضلاب است .فاضلاب در جویبار رها و همراه اب در کشاورزی استفاده می شود.

۲۰۱۹۰۸۲۴_۱۴۳۶۴۵
عکاس گروه اقا بنیامین است .مهندس جوان وتازه فارغ التحصیل رشته معماری برایمان از بافت روستا می گوید.روستایی بی نظیر در فلات مرکزی ایران و زاگرس که پوشش محلی زنان و مردان ان بسیار زیباست.به کمک پسر بچه های محلی چرخی در کوچه پس کوچه های ده زدیم .در برخی کوچه های نزدیک به باغ از تمام عرض کوچه اب رد میشد.وما مجبور به عبور از داخل جوی اب بودیم درختان گردوی سر به فلک کشیده سایه ساری زیبا داشت و در کنار ان سروها قامت افراشته بودند.مزارع کشاورزی به صورت پلکانی از نوک قله تا ته دره کشیده شده بود.وومن در تعجب که چگونه در چنین ارتفاع شیب داری کار کشاورزی می شود.

photo_2019-09-01_14-05-46

گروه فیلم بردار مستند نیز داشت اقای اکبری و پسرش مرتب از وقایع اتفاقیه فیلم تهیه میکردند.
سپهسالار گروه حضرت اقای قاسم زاده که در همه جای دنیا از عربستان سعودی گرفته تا تایلند یک آشنایی دارد در اینجا نیز با دهیار ارتباط برقرار کرده بود.چند بانوی َشاغل در  بومگردی برایمان سفره ناهار گسترانیده بودند پس از صرف ناهار برخی از بانوان روستا که متوجه همراهی پزشک با تیم شده بودند و به خیالشان طبیب حاذقی یافته اند به طبابت امدند.

photo_2019-09-01_14-27-19
شاید هم از انجا که در بیابان لنگه کفش کهنه غنیمت است شرفیاب شده بودند!!

سخن دراز نکنم.پس از ناهار گروه قصد بازگشت نمود.
پشت سر نشینان  پیکاپ در جایگاه خویش مسقر شدند و حقیر وردست اقای رضایی جلوس نمودم.همین جا لازم است از اظهار لطف دوست خوبم که بدون هیچ چشمداشتی با خود رو خویش مارا در این سفر همراهی کرد کمال تشکر و امتنان را داشته باشم‌.در مسیر بازگشت قبل از رسیدن به روستای شیخ علیخان غار یخی است.دشتی زیبا و سرسبز کنار کوه که در دهانه ان برف های زیادی انباشت شده اند و رودخانه ای که از زیر برف ها جریان دارد.ابی به شدت سرد وخوشگوار که از نوشیدن ان سیر نمیشوی.بچه ها در میان رودخانه به سمت  شکاف غار یخی حرکت کردند.واقعا ایستادن در ابی چنین سرد تحمل وافر می خواهد.

photo_2019-09-01_14-27-50

در حال نزدیک شدن به دهانه غار ناگهان لنگ سرپایی اقای قاسم زاده در اب رها شد و جلو چشم همگان با سرعت از ما دور گشت .علی رغم تلاشهای صوتی پسر اقای اکبری و امین قاسم زاده انچه البته به جایی نرسید فریاد بود.
.اینجا بود که بار دیگر به اهمیت لنگه کفش در بیابان واقف شدیم.
به کنار خود رو باز گشتیم .در سیاه چادر های بومگردی گسترانیده در پهنه دشت و کنار رودخانه جاری و در حالی که در حسرت لنگ سرپایی مادر خرج گروه بودیم هندوانه ای نوش جان کردیم .
امیدوارم معظم له پول سرپایی خود را هنگام تقسیم مخارج گروه بر دوش ما نیندازد.
نقطه پایان سفر گروهی  در روستای شیخ علیخان رقم خورد اینجا فروشندگان محلی محصولات خود را در معرض فروش میگذارند عسل  و کشک و سبزیجات معطر کوهی از جمله این محصولات است.

از خودرو  اقای رضایی پیاده شدیم.خداحافظی کردیم .گروهی به سمت بافق حرکت کردند و گروه  دیگر شب را در اصفهان بیتوته نمودیم . نور شهر منطره ای زیبا به زنده رود داده بود و سی وسه پل به تمام معنی چشم نوازی میکرد
و من با خویش چنین زمزمه میکردم

نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت ماندگار

و این داستان همچنان ادامه دارد……

دکتر محمد رضا آیت اللهی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۸۹۳
برچسب ها:
دیدگاه ها
طیبه قاسم زاده این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 11 شهریور 1398 - 12:15 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

با سلام.
جناب آقای دکتر آیت اللهی ،احسنت به این قلم زیبایتان….
شما آنقدر زیبا این سفرنامه را به رشته ی تحریر درآوردید که آدمی با خواندن سطر به سطر آن خود را با شما همسفر می بیند و گویی در تمام این مناطق وصف شده کنار شما حضور دارد…قلمتان سبز و عمرتان پر سفر

مهدی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 11 شهریور 1398 - 11:53 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

درود
زیبا بود
چرا ما را نبرود

حاجی ابوالحسنی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 11 شهریور 1398 - 1:06 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام و عرض ادب

مثل همیشه بسیار عالی و جذاب بود جناب دکتر
سپاسگزارم

رویا کمیلیان این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 11 شهریور 1398 - 4:50 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

بسیار عالی وجذاب بود چقدر دلم میخواست اونجا بودم واز نزدیک شاهد این طبیعت ومردمانش بودم دستمریزاد دکتر جان

You cannot copy content of this page