آه، چقد دلمگرفته!
آه، چقد دلمگرفته!
دلم تنگ شده.
دلم تنگ شده برای یسری چیزا ،
دلم سوخته برا ؛
فضای مدرسه،
دانش آموزان،
صف صبحگاه،
دفتر و کلاس و همکاران خوبم.
دانش آموزانی که دیر اومدن مدرسه ،
باچشای خواب آلود و دکمه های جابجا بسته،
بعضا صورت نیم شسته و یا چهره حق به جانب گرفته.
برا صف صبحگاه،
وقتی به بچه های گل ، صبح بخیر میگفتم، اونهاهم یکپارچه و همصدا ،میگفتن:
صبح شماهم بخیر .
دلم تنگ شده برا اوناییکه مرتب وای نمیسن،
به جلویشون ضربه میزنن و گاهی جابجا میشن.
اون اول دومیهایی که هنگام رفتن به کلاس ،سریع و قاچاقی، به صف کناری رفته و زودتر از بقیه بکلاس میرن.
اوناییکه هرچه به کلاسشونمیفرستی ، تا دور میشی، دوباره از کلاس میپرن بیرون یا یواشکی از لای در و یچشمی ،من میپاین.
برا اونایی که کمتر از پنج دقیقه بعد از حضور معلم. به دفتر گسیل میشنو بدو ورود ،قسم و التماسشون شروع میشه که :
آغا ،به کی بگی قسم ، نوشتیم ،نمیدونیمکجاس ،
یا،
دیشب خونه ننه بی بیم بودم ،یادم رفته،
یا ،
نوشتم ، آباجیم پارش کرده ،
و و و
(درست همون دروغایی که اونوقتا خودمونممیگفتیم به آغای ناظم)
دلم سوخته برا اولیایی که خودشونمیومدن برا پیگیری درس بچشون و یا ما زنگ زده بودیمکه بیان، چهره اخم کرده اونا و چشم اشکبار بچشون یا صورت خجل و زیر انداخته او.
دلم سوخته برا سلام صبح بخیری که به همکارا میگفتم و اونا با چهره متبسمشون پاسخ میدادن،
یکی ،صبح شمام بخیر،
یکی، سلامت باشین،
ودیگریهم ، صباح الخیر،صباح النور
ووو.
دلم سوخته برا دیر اومدن بعضی همکارا که تند وتند میومدن ، سرشون پایین و زیر چشی نگاه میکردن ومستقیم میرفتن کلاس.
برا اونهمکار جانباز و آزاده ای که با مجوزش، نیم الی یساعت دیرتر از بقیه میومد.
دلم سوخته برا دستگاه کپی ، کلبه جایزه و صدای زنگ تفریح و هورای بچه ها،
برا چلق چلق برخورد لیوان چای که بابای مدرسه میاورد برا معلما،
برا دانش آموزی که آموزگار میفرستاد برا گچ ،ماژیک،تخته پاکن یا آوردن غایبیای کلاسشون،
برا زنگ اول، دوم و…زنگ خونه،
اونموقع که صدای سوت و جیغ بچه ها بلند میشد،
بعضی اولیا دست بچه یا نوه ی خودرا گرفته و میرن،
دانش آموزی که با معلمش داره حرف میزنه و راه میره و به دیگری برمیخوره، ولی آموزگارش و سوالش یا حرفشو ول نمیکنه.
دلم سوخته برا اوناییکه، زیپیا بند کوله پشتیشون باز هست و یا کاپشنشون روی دوششون و قسمتیشم روی زمین آویزون.
دلم سوخته برا کوچه مدرسه، ترافیک وگره سردر گم ماشینا، بوق زدنا و بند آوردن کوچه.
دلم سوخته برا وقتی که خسته و مونده میومدم خونه وقتی نشستیم و چای مینوشیم ، یهو میزنم زیر خنده ،به خاطر اون جریان خنده آور وشنیدنی مدرسه و بعد تعریف میکنم برا اهل خونه و اونام را در خندیدن خودم شریکمیکنم.
دلم سوخته برا همه خاطرات خوشایند و ناخوشایند مدرسه.
آه کرونا !!!؟
تو چقدر بدی !؟
بد ،بد، بد.
منصور صلاحی
آموزشگاه چمران بافق
اسفند ۹۸
انشا… بخیر بگذره و قدر این همه خاطرات رو بدونیم