داستان “زباله سمج”

دسته: عمومی
یک دیدگاه
پنج‌شنبه - 20 آذر 1399

خواهر بزرگتری دارم که خواب خط قرمزش به حساب میاد. همیشه در زندگی من نقش پتروس فداکار رو داشته مگه اینکه پای خوابیدنش وسط باشه؛ اونوقته که یادش میاد چندسالی کلاس کاراته رفته و از هنرهای رزمی ش به بهترین شکل ممکن استفاده میکنه…..
ایام امتحاناتش بود و خواستم در ازای تمام محبت هاش اتاق خوابش رو تمیز کنم. ساعت ۹ صبح پاورچین به اتاق خوابش رفتم و جاروبرقی رو هم با خودم بردم. میدونستم برخوردم با اشیا اطراف تولید صدا میکنه ولی کسی نگفته بود وسایل هم با صدا کار می کنند!
به محض شروع عملیات جاروکشی پتو رو روی سرش کشید و غلت زد. غافل از اینکه این حرکتش اعتراضی به سر و صداست، خوشحال شدم که متوجه حضورم تو اتاق نشده. برای اینکه وقتی بیدار میشه از تمیز بودن اتاق خواب غافلگیر بشه سرعت دستمو بیشتر کردم و زباله هارو یکی پس از دیگری از سطح فرش پاکسازی کردم. به زباله ای کنار پایه تخت رسیدم که جاروبرقی نمی تونست اونو بکشه. از من اصرار و از زباله انکار. با تمام قوا میله جاروبرقی رو عقب و جلو می بردم وعرق به پیشونیم نشته بود. خودم رو قهرمان میدان نبرد و میله جارو رو سلاحم میدیدم و زباله دشمن سرسختی بود که داشت مقاومت می کرد. در عالم خیال با زباله سمج کلنجار می رفتم که ضربه پای قهرمان رو روی ساق پاهام حس کردم و سیه شد جهان پیش آن نامدار….
برگشتم دیدم سیم جاروبرقی از پریز برق در اومده و من غافل از خاموش شدن جارو دارم تقلا می کنم. خواهرمم که دیده صدای جارو نمیاد اما یه چیزی هی به تختش کوبیده می شه فکر کرده دارم اذیتش میکنم که بیدار شه در نتیجه از زیر پتو منو مورد عنایت قرار داده. دمم رو همراه سیم جارو برقی روی کولم گذاشتم و مغموم و شکست خورده در جنگ با جناب زباله از اتاق خواب خواهرم بیرون اومدم.
ازین داستان آموزنده یاد گرفتم بصورت پیش فرض تمام چیزهای دنیا با صدا کار می کنند…….
راستی؟ چطور تو این همه شلوغی دیوونه نمی شید؟!😉

تهیه: امیرعلی رسولی فرد
مسئول فرهنگی هنری جامعه معلولین بافق


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۲۵
برچسب ها:
دیدگاه ها
مهدی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. جمعه 21 آذر 1399 - 5:29 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

جناب آقای رسولی زیبا بود…

You cannot copy content of this page