امام خمینی به ربابه بافقی چه می گفتند؟

دسته: عمومی
۱۲ دیدگاه
سه‌شنبه - 14 خرداد 1392

“امام خمینی به ربابه بافقی چه می گفتند؟”
انگار حضور بافقی ها بنابر صداقت وشجاعت ومعرفتشان در مراکز قدرت و حتی امنیتی ترین مکانها پایانی ندارد اگر چه بهره مناسبی برای شهر بافق نداشته است. این حضور در دربار زندیه ,صفویه و قاجاریه هم نمود بارزی داشت وچیز تازه ای نیست.ربابه بافقی یکی از زنان بافقی است که در طول زندگی امام در جماران آزادانه به اندرونی ایشان رفت و آمد داشت و در خدمت ایشان و خانوداه شان بود والبته بارها مورد لطف ومرحمت ایشان قرار گرفت.او خاطرات شیرینی از رفتار ومنش امام (ره) بازگو کرده که زیبا وشنیدنی است:
1-
یک روز خانم کسالت داشتند.امام مرا صدا کردند و گفتند:((خانم که تشریف آوردند اینطرف ،با خانم همراهی کن تا اینجا بیایند))امام خیلی مهربان بودند.ایشان بین من که کارگرشان بودم با دخترانشان فرقی قایل نبودند.خیلی به من محبت می کردند.*

2-یک روز در آشپزخانه ظرف می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ شستم و شیر آب را باز کرده بودم، آقا آمدند و گفتند: «چرا اینقدر شیر آب باز است؟» در حالی که شیر خیلی کم باز بود، با اینکه من خیلی ملاحظه می ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏کردم، باز ایشان به ما تذکر می ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏دادند. گاهی کاهو برایشان می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ بردم که برگهای دور آن را کنده بودم، آقا سفارش می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ کردند: «مبادا اینها را دور بریزید.» عرض می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏کردم: «آقا خاطرجمع باشید ما با اینها سالاد درست می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ کنیم. آقا وقتی برای کاری از اتاق بیرون می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ آمدند اول تلویزیون را خاموش می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ کردند و بعد از برگشتن دوباره روشن می ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏کردند. خیلی ملاحظه می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ کردند که اسراف نشود.

3-کبری خانم ،مسئول پذیرایی از امام رفت مرخصی.چون مسئولیت آقا جوری بود که باید درست رفتار بشود و هیچ چیز فرق نکند ،من خیلی ناراحت بودم که آیا می توانم این کار را انجام بدهم یا نمی توانم.ما چهار روز مرخصی داریم.کبری خانم می خواستند چهار روز بروند مرخصی.بعداً مسئولیت گردن من بود.من وقتی رفتم پیش امام ،سرشان را بالا کردند و گفتند:((ربابه زحمتت زیاد شده))گفتم:((آقاجون من جونم را می خواهم فدایتان کنم.فقط می خواهم جوری باشد که شما راضی باشید)).و روزی هم که کبری خانم برگشتند من می دانستم ،ولی پیش آقا چیزی نگفتم.آب میوه را که بردم آقا گفتند:((ربابه!حالا برو استراحت کن.کبری خانم تشریف آوردند))گفتم:((آقاجون از دست من راضی هستید؟))سرشان را بالا کردند و خندیدند گفتند:((خوب بودی.من راضی هستم)).کتابی که دستشان بود من حواسم بود بروم از دستشان بگیرم.می رفتم دنبالشان بگیرم به من می گفتند:((نه ،من خودم میاورم)).ولی من بازهم دنبالشان می رفتم تا دم اتاقشان.من چون با احترام می خواستم بگیرم جلوتر نمی رفتم.پشت سر ایشان بودم.همین جور که می رفتم ،برگشتند و گفتند:((ربابه ،سحری چیز خوب می خوری؟اینجا ناراحت نباشی یا بهت بد نگذره))من می گفتم:((نه ،آقاجون ،اینجا منزل شما که به کسی بد نمیگذره)).همه اش حواسش به کارگرش بود.همه اش می خواست یه جوری باشد که من راضی باشم.غذاهایی که برایشان می بردم ؛مثلاً وقتی سیب را برایشان پوست می کندم یک خورده اش زیاد می آمد یا کلاً هرچی برایشان می بردم می گفتند:((این برای من تنها نیست ها،برای شماها هم هست.
سید محمد میرسلیمانی بافقی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۲۰۵
برچسب ها:
دیدگاه ها
حسین این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 14 خرداد 1392 - 11:50 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سید جان دستت درد نکنه که به فکر بافقیها هستی ممنون

رنجبر این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 15 خرداد 1392 - 9:53 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

با سلام و تشكر از شما
ربابه بافقي را بيشتر معرفي كنيد

ميرسليماني بافقي این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 - 9:18 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

نمي شناسمشان.

رنجبر این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 - 11:37 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

با تشكر

همکار این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 - 3:24 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

ضمن عرض تشکر لطفاً،ذکر نماييد اين خاطرات درچه کتابي چاپ شده والان ربابه بافقي کجاست وچه کارمي کند؟

جواد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 - 7:23 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام
اقای میرسلیمانی
این مطالب بدون بیان سند و مدرک چیزی برای ما ندارد
و من نمیدانم با این حرفها به چه چیزی بناست برسیم و هدف شما چیست؟

مهرگان این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 - 8:31 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام
با سپاس فراوان از جناب آقای میرسلیمانی به خاطر مطالب زیباو جذابی که فراهم می آورند . خدمت دوستان عزیزو بزرگوار عرض کنم بسیاری از نوشته های تاریخی و مهم، دهان به دهان نقل شده سپس در کتابها به ثبت رسیده است .نوشتن کتاب علاوه بر اسناد و مدارک موجود بیشتر با خاطرات و سخنان اطرافیان شکل می گیرد. همانگونه که در آغاز ،بیشتر تاریخ بشر بصورت زبانی و حافظه افراد از نسلی به نسل دیگر منتقل گردید بعد مکتوب شد. به طور حتم سید بزرگوار و همشهری ما با تلاش خستگی ناپذیر در پی جمع آوری مطالبی هستند که اگر ثبت نگردد فراموش می شود از این گروه افراد چون ربابه بافقی و افراد مشهور دیگر بسیار بوده اند که باید شناختشان چون هویت شهر ما را شکل می دهند.

همشهری این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 - 10:05 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

گیرم که تورا پدر فاضل از فضل پدر تورا چه حاصل
فقط میخواستید مطلبی نوشته باشید . چون نه مفهوم داشت نه درس بزرگی داشت نه شخصیتی را معرفی کرده بود

میرسلیمانی یافقی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. جمعه 17 خرداد 1392 - 1:01 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

از انتقاد جناب همشهری عزیز که همیشه چنین لطف دارند و نیز محبت و عنایت عزیزان دیگر نهایت سپاس را دارم و نکاتی را خدمت همشهری محترم می نگارم:
1- شعری که نوشتید صحیح ان چنین است:
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟
2-بنده به مناسبت سالروز رحلت امام (ره)خاطراتی از آن بزرگ مرد را آوردم تا به عنوان الگوی عملی کسی که بعد از ائمه اطهار(ع)تا کنون مانندش را نداشتیم وحتی در جزیی ترین مسایل روزمره زندگی هم مطابق سیره پیامبر و سنن دین عمل می نمود الگوبرداری داشته باشیم.
3- امام از نظر شما شخصیت بزرگ نیست؟شما بگردید خود شخصیت بزرگ پیدا کنید.شاید سنتان اقتضا ندارد و یا با ایشان مشکل دارید که دلیل بر ننوشتن نیست.
4- احتمالا سنتان کم است .سالهای 1358 بود که شهید بهشتی به استان یزد امدند و همه جا با مخالفتهایی مواجه شدند و حتی در یکی از شهرهای اطراف همراه با توهین نعلینشان را در مسجد بردند!!!ولی شب اقای رفسنجانی بر صفحه تلویزیون ظاهرشده از بافق به عنوان شهری که به شهید بهشتی توهین کرده اند نام برد؟؟؟؟؟این همان زمانی است در امنیت رین مکان ایران یک بانوی بافقی بدون هیچ محدویتی در کنار امام قدم می زند و صدها میلیون نفر از سراسر جهان در حسرت یک لحظه زیارت ایشان ولو از راه دور هستند.این خاطره کوچک ؛درس بزرگی به ان نفهمهایی است که مردم بافق گاهی به عنوان معاند وحاشیه ساز برای انقلاب معرفی کرده اند که آخرینش ارددیبهشت دو سال پیش بود در حالی که انها زمانی که در شکم مادرشان بودند امام خمینی به ایت الله سید محمد میرغنی زاده بافقی به عنوان مجتهد؛ اجازه مصرف وجوهات شرعی را به سال 1343 شمسی می دهند!!اگر مردم بافق پاک و وارسته نبودند مطمئناامثال ربابه بافقی راهی بدان جا نداشت.
5- خاطراتی از امام از زبان این بانو در کنار افرادی همانندابراهيم خارنجفي، حجت الاسلام سيدمحمود دعايي، حسين سليماني، جواد صفويان، مقام معظم رهبري آيت الله سيد علي حسيني خامنه‌اي ، آيت الله سيد جلال آشتياني، حجه الاسلام صادق احسان بخش و آيت الله علي اراكي در منابعی که خواهم آورد ذکر شده وعقلای قوم و فرهیختگان این مملکت با افتخار میلونها بار بازگو وچاپ کرده اند حال یک نفر از گوشه بافق می نویسد این چیست که نوشته اید؟این همشهری ما درست فکر می کند یا آنها نفهمی کرده اند نمی دانم؟؟؟؟
6- منابع:
– گفته ها وناگفته ها از زندگی امام خمینی (ره).نشر موسه تنظیم ونشر آثار امام.
– مجله سروش. ش 476 ص 23
– سیره امام خمینی از غلامعل رجایی -نشر عروج ج4 ص 105
– پایگاهای اینترنتی بیان- حوزه نت – موسسه امام دفتر اصفهان – مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی و غیره.

در پناه حق ؛حق گو بمانید

محمد برزگری این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 18 خرداد 1392 - 1:01 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

اقای میر سلیمانی سید بزرگوار گرفتی از این منتقدین نکنید این دسته ادمها همینقدر می فهمند که از قدیم گفته اند حسود، نیاسود

الهام این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 25 خرداد 1392 - 10:04 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام:لطفابیشتربنویسیدازبزرگواران بافق.متشکرم

علی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 12 تیر 1392 - 11:20 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام
ربابه الان در قید حیات است ؟

You cannot copy content of this page