این ضرب المثل را همه شنیده اید که کاچی بعض هیچی است. یعنی ﺁدم کاری بکند و حرفی بزند بهتر از ﺁن است که هیچی نگوید و دیگران فکر کنند طرف هیچی نمی فهمد.
 حکایت نوشتن و گفتن ما، مانند داستان دو گدایی است که وارد شهری شدند تا گدایی کنند یکی نقش مرده را بازی می کرد و دیگری بر جنازه او مثلا گریه و مویه کرد که برادرم دیشب از دنیا رفته و من در این شهر غریبم و پولی هم ندارم تا جنازه را به شهر برگردانم و مردم هم از روی دلسوزی به ﺁن ها کمک می کردند.
 فردی که زیر ملحفه بوده کم کم گرسنه اش می شود و به او چیزی داده می شود تا بخورد .وقتی که مشغول خوردن بوده ،رندی سر می رسد و می بیند که دست و دهان مرده می جنبد. معترضانه می گوید این که نمرده و دست و دهانش دارد تکان می خورد.گدا هم به او جواب میده :«حالا این قدرهم که تو فکر می کنی  ،نمرده »
پس ما با نوشتن می خواهیم  بگوییم که این شهر ﺁن قدر هم که شما فکر می کنید، نمرده است و مردمانش چیزکی می فهمند وگرنه بعید می دانم خیلی تاثیر داشته باشد.
فقط این را بگویم که این همه مطلب ونظر در این سایت درمورد عملکرد ارگان ها و سازمان های مختلف نوشته شدولی دریغ از این که یکی بگوید «بله حق با شماست یا نه شما اشتباه می کنید»به جز شرکت گاز استان که چند بار جواب داد و ﺁن هم بیشتر برای توجیه کارهای خودشان واین که بگویند نه این طور که شما می گویید نیست و زمستان 92 مردم بخاری های گازی خود را روشن خواهند کرد!!!!!!!!!!!
چقدر برای  تعریض خیابان مسجد جامع و عملکرد شوراها، مردم درمانده ومعترض با اسامی مستعار و صریح حرف زدند و مطلب نوشتند ولی دریغ از یک جواب؟
چقدر در مورد غصب معدن چادرملو و چاه گز و ﺁریز و دی نوزده و.. نوشته شده ولی دریغ از یک جواب که حداقل بگویند ای ﺁقایان شماها اشتباه می کنید یا ببخشید ما اشتباه کردیم و حق شما را تضییع کردیم.
چقدر در مورد  حوادث اردیبهشت90 نوشته شد ولی دریغ از یک معذرت خواهی خشک وخالی که حداقل بگویند ما اشتباه کردیم.چقدر در مورد کارخانه کاشی و سرمایه برباد رفته مردم، گفتیم و نوشتیم و دریغ از این که یکی بگوید نه این طوری که شما می گویید نیست.چقدر درمورد بیکاری و اعتیاد و هزار درد و مرض دیگر گفتیم ونوشتیم ولی دریغ از یک پاسخ منطقی.
فقط تا حرف می زنی می گویند این ها سیاه نمایی است واگر شما بهتر می زنید، بستانید بزنید. اگر راست می گویید راهکار ارائه کنید و بگویید ما باید چکار کنیم؟ ﺁخر زمام امور در دست شماست ﺁن وقت ما بگوییم شما باید چه کارکنید.
مثلا 20سال پیش می ﺁیند نقشه بافق را تغییر می دهند و قسمت هایی از ﺁن را جدا می کنند . بزرگان ماهم حتما در ﺁن زمان خواب بودند یا اطلاع داشتند و دم نزدند. بعد از بیست سال ما می فهمیم که کلاه سرمان رفته است .خب شروع می کنیم به ﺁه و نفرین و داد و فریادکه « ای جماعت بیاید ببینید که حق مارا خوردند و بردندو اینها ستمکار و ظالم و خیانتکارند. »وعده ای هم می گویند « ما حقمان را می گیریم و ﺁن را از حلقومشان بیرون می ﺁوریم و حقشان را کف دستشان می گذاریم»  عده ای هم می گویند« بابا ول کنید به ما چه؟ سیاست پدر ومادر ندارد. به من وتو چه که چکار کردند؟ بروید خداراشکر کنید که تنتان سالم است»
چند صباحی می گذرد .ﺁتش اعتراض ها اندک اندک به سردی می گراید و مردم هم کم کم خسته می شوند و می روند دنبال کارشان یا رییس فلان اداره  عوض می شود و یکی دیگرمی ﺁیدواین مسئله هم چنان لا ینحل باقی می ماند.
یا این که بنا بر فرض محال ،بعد از کلی کشمکش و جنگ و جدال ما می توانیم  در نهایت حقمان را بگیریم اما مانند فیلم های تخیلی که قهرمان فیلم در لحظه های ﺁخروقتی فکرمی کند تمام هیولاها را از بین برده ناگهان صدایی بلند می شود و این نوشته در انتهای فیلم می ﺁید: «این داستان ادامه دارد»
ماهم وقتی که فکر می کنیم پیروز شدیم وحقمان را گرفتیم ناگهان می گویند فلان معدن یا منطقه را هم 15 سال پیش گرفته اندو دوباره این داستان ادامه می یابد.
پس با کمی تغییر در فلسفه دکارت باید بگویم که «من می نویسم پس هستم»و «تو می گویی پس هستی»همین و بس ودیگر نباید خاصیت چندانی داشته باشد و به تعبیر مولوی:
سال ها راه می رویم ودر اخیر / هم چنان در منزل اول اسیر.
دکتر حسین ارجمند