وقتی محافظت جماران به بچه های بافق داده شد…

دسته: فرهنگی، هنری، مذهبی
۸ دیدگاه
دوشنبه - 17 تیر 1392

در سال های اول انقلاب که تمام حرف ها از امام(ره) و انقلاب بود و جماران نیز برای خود برو بیایی داشت دیدن امام و رفتن به جماران آرزو و رویایی شیرین برای هر کسی بود بخصوص عده ای از ما جوان های بسیجی و انقلابی بافق که شاخص و سرآمد ما تو اون روز ها سردار اکبریان بود و تظاهرات ها و خرابکاری هایی هم که در زمان شاه تو بافق انجام میگرفت همه به رهبری و طراحی سردار شهید اکبریان بود.

بعد از پیروزی انقلاب یک روز من رو دعوت کردند و گفتند ما میخوایم یه ماموریت خیلی مهم به تو و چند تا دیگه از جوان های بافق بدهیم اهل عمل هستید یا نه؟؟ قبول میکنید یا نه؟ راستش رو هم بخواهید به ما نمی گفتند این ماموریت مهم و سنگین چیه؟ کجا باید انجام بدیم؟ اصلا چی به چیه؟

بعد از این که من اون ماموریت رو قبول کردم یه پاکت نامه بهم دادن و گفتن باید با این بچه ها برید تهران و فقط یه آدرس به ما دادن و گفتن پاکت نامه رو باز نمی کنید و نامه رو صحیح و سالم میبرید به این آدرس اونوقت بهتون میگن باید چیکار کنید؟؟

من و چند تا از بچه های بافق با این پاکت نامه با قطار راهی تهران شدیم بین راه هر چقدر بحث میکردیم که بابا ما باید چیکار کنیم؟ چه خبره؟ هیچ چیز به ذهن ما نمی رسید تا خدا بیامرز شهید اکبریان گفت بچه ها هیچ چاره ای نیست بجز اینکه این پاکت رو باز کنیم …!

من میگفتم حاجی محمود ول کن بیا و دندان رو جگر بگذار ،هیچ اثری نداشت و حاجی محمود گوشش بدهکار نبود خدا فقط میدونه وقتی داشت پاکت رو باز میکرد همه مون چه ترس و لرزی داشتیم !! چقدر اضطراب داشتیم.

وقتی شهید اکبریان پاکت رو باز کرد و نامه را خواند یکباره فریاد و زد و از خوشحالی و داد قطار را گذاشته بود روی سر ما هم که داشتیم می مردیم …! هرچی میگفتیم بابا چی شده؟ چه خبره ؟ به ما هم بگو؟ اصلا نمی فهمید ما ی داریم میگیم…اصلا انگار یه جای دیگه بود …

بعد از چند لحظه گفت رفقا تو این پاکت نوشته ماموریت محافظت از امام و جماران به عهده ما شده و ما بچه های سپاه بافق به عنوان پاسداران و محافظان حضرت امام انتخاب شدیم… مگه ما باور میکردیم تا اینکه نامه رو با چشم های خودمون خوندیم.

دیگه اینقدر تا تهران خوشحالی کردیم که نفهمیدیم کی رسیدیم!!!!! همه هم سفری ها تعجب کرده بودن اینا چه مشکلی دارن؟؟ ولی نمیدونستن ما به بزرگترین آرزومون که همون دیدار امام بود رسیده بودیم اون هم نه برای چند دقیقه بلکه چندین روز….

و خدا میدونه چه خاطراتی که از روز های تو جماران برای ما نموند ولی صد حیف که حاج محمود به خواسته اش رسید و در نهایت شهید شد اما من تنها شدم…

صد البته که این دنیا برای پاکی و ایمان راسخ سردار اکبریان و بقیه شهدا خیلی خیلی کوچک بود….

 

 

شـــادی روح 

شـــهـــدا صـــلـــوات

وبلاگ شهدا شرمنده ایم


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۷۷
برچسب ها:
دیدگاه ها
محسن این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 17 تیر 1392 - 8:59 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام
خیلی زیبا و عامیانه نوشته اید
واقعا مایه افتخار ما بافقی هاست من که از این جریان خبر نداشتم
خداقوت

صادق نعمتی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 17 تیر 1392 - 9:35 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

زیباو خواندنی بود
واقعا ای کاش این خاطرات برای ما نقل میشد و زبان به زبان میگشت .

فتاحی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 17 تیر 1392 - 9:38 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

راستی من با خواندن این مطلب به یاد این افتادم که حالا چطور بچه های بافق جایی نفوذ دارند؟؟؟؟؟؟

حالا هم ماموریت ها و پست های حساس به آنها داده میشود

رحمت خدا بر شهدا

بافقی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 17 تیر 1392 - 10:16 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام ای کاش کسی این خاطره را تعریف کرده بود را هم معرفی میکردید.

    بسیجی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 18 تیر 1392 - 11:37 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

    در جواب به هدف و وسیله
    فک کنم شما قصد تخریب داری بیشتر تا قصد تذکر
    رفیق من اینقدر خاطره به این قشنگی خدا میدونه چقدر وقت گذاشته این خاطره رو جمع و جور کرده حالا شما نیمه خالی لیوان رو میبینی؟

    حاشا به انصافت
    یه کاری نکن این هم مثل بقیه وبلاگ نویس ها دلسرد بشه و ول کنه

هدف و وسیله این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 18 تیر 1392 - 9:10 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

“. . . خرابکاری هایی هم که در زمان شاه تو بافق انجام میگرفت همه به رهبری و طراحی سردار شهید اکبریان بود”

این بدترین تعریفی است که می توان از یک نفر کرد.

مدیون شهدا این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 18 تیر 1392 - 11:24 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام ممنون از همه شما که این مطلب رو خوندید
منظور ما از این جمله رساندن روحیه انقلابی و خلاقیت سردار اکبریان بوده است و ای کاش شما کل جمله را می دیدید و از تکه ای از آن استفاده نمی کردید شما مثل اینکه تظاهرات ها رادر ابتدای جمله ندیده اید
اگر کسی هست که در زمان جنگ و انقلاب در بافق بوده باشد صحت صحبت ما را تایید میکند و میداند سردار اکبریان مغز متفکر و نیروی فوق فعال انقلابی بافق بوده است.
اگر نقصی هم هست که قطعا هست به حساب بی تجربگی ما بگذارید و خواهشا ما را در زنده نگه داشتن یاد شهدا یاری کنید.

بر خامنه ای امام خوبان صلوات
بر پیکر بی سر شهیدان صلوات

بهابادی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 18 تیر 1392 - 3:47 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام
در زمان جنگ وقتی از بهاباد اعزام میشدیم در سر راه به زیارت امامزاده عبدا… میرفتیم تا وقتی سردار اکبریان زنده بود همیشه به پیشواز ما می آمد و ما را همراهی میکرد واقعا روحیه وصف ناپذیری داشت خیلی زیاد معتقد به امام و انقلاب بودو عجیب شجاع بود درضمن هر وقت در بسیج بهاباد با مشکلی بر می خوردیم سریعا به شهیداکبریان مراجعه میکردیم و او با همت والایی که داشت خیلی ما را کمک میکرد همین عزم و همت او باعث شد بافق یکی از اولین شهرهایی باشد که کمیته انقلاب در آن تشکیل شود.

باتشکر – دهقان بهابادی

You cannot copy content of this page