وقتی ما درس می خوندیم
اون قدیم قدیما در کتاب های فارسی ابتدایی می خوندیم قصه ی دهقان فدا کار و تصمیم کبرا رو ، کوکب خانوم و پطرس ….. اما حالا دهقان فداکار هست ولی قطارش نیست یه جایی عکس دهقان فداکار رو دیدم با فانوسش دلم سوخت که دهقان فداکار پير شده و احتياج به کمک داره می گن بعد از هشتادسال تازه صاحب خونه شده اون موقع دهقان فداکار زیاد بود همه ی دهقان ها فدا کار بودند اما حالا فدا کاری کم رنگ شد وقتی میری چیزی می خری می بینی دهقان خلافکار روی گونی با ته گونی فرق گذاشته و مردم رو فریب داده .
کوکب خانم های حالا حوصله مهمون رو ندارن و جواب تلفن رو نميدن دیگر کوکب خانم مادر عباس زن باسلیقه ای نیست و دیگر از کنار لب تاپ بلند نمی شه با تخم مرغ محلی نیمرو درست کنه کوکب خانم هم یاد گرفته طلا بخره و دائما در گشت و گذر اینترنت دنبال قیمت ارز و طلا باشه و حتی گوش به حرف کربلایی حسن هم نمیدهد کوکب خانم های امروزی حوصله غذا پختن ندارند ساعت یازده از خواب بلند میشن وقتی ازجلوی آیینه کنار اومدن دو تا قابلمه دست کربلایی حسن میدن می گن برو رستوران علمدار یا بی علم غذار بگیر بیار
دیگر گوشت مرغ محلی پیدا نمی شه مرغا هورمون خوردن خروس شدن، خروسا ماماني شدن براي مرغا عشوه ميان و ناز ميکنن، اگر در کتاب فارسی کلاس دوم زمان ما یک چوپان دروغگو بود و فقط به خاطر بیرون آمدن از تنهایی دروغ می گفت حالا چوپان دروغگو فراوان شده و برای چپا ول مال مردم دروغ میگه تازه کلی هم عزيز شده و کلي طرفدار داره.
اگر زمان ما دارا انار داشت و سارا انار نداشت اما امروز دارا دارا تره شده علاوه بر انار همه چیز داره هرسال آنتالیا میره تو دبی مهمونی برگزار می کنه تو پاتایا ماساژر خصوصی داره ولی سارای بد بخت همون انار ی اون موقع نداشت الان هم نمی تونه بخره شوهرش معتاد شده و خودش مجبوره بره کارکنه تا خرج بچه ها رو در آره ولی شوهر دارا رفته شرکت باز کرده و با پرداخت نکردن درست حق و حقوق کارگرانش و پولشویی دارا تر شده .
کبري دیگر نیازی نداره تصمیم بگیرد چون همه چیز اتوماتیک شده با یک تلفن همه چیز ردیف می شود کبری فقط تصمیم گرفته موهاشو مش کنه و دماغشو عمل کنه .
راستی دیگر روباهه کلاغ را گول نمی زند به خاطر یه قالب پنیر بی ارزش حالا دیگه با هم دعوا نمی کنند کلاغ وروباه دستشون تو يه کاسست، برای دزد ی و اغفال دیگران و تازه کلاغه به جای پنیر پیتزا دارد باهم می خورند و باهم فریبکاری می کنند اینها هم متوجه شدند اگر متحد بشند موفق ترند تا حتی بتونند سرزمین هم بدزدند.
حسنک می داند که به واق واق سگش اعتمادی نیست او می داند سگش همدست چوپان دروغگوست و قراردادی با کدخدا بسته و گرگ را شریک کردند تا گوسفندان را بکشند و بین هم تقسم کنند نه چوپان صدایش در آید نه سگ حسنک واق واق کند گرگ و کدخدا هم که خودشان ذینفع هست و اصولا دینفع ادعایی ندارد به همین خاطر حسنک گوسفنداشو فروخته و پيکان خريده مسافرکشي ميکنه راستی اهالی ده از روزی که کدخدا ، چوپان دروغگو و گرگ سگ گله موبایل خریدند خیلی ضرر کردند و هر روز چند تا از گوسفندانشان گم می شوند به همین خاظر به هیچکس اعتماد ندارند و در حال فروش گله شان هستند.
آرش کمانگير معتاد شده، و تازه تو این چند سال آرش نزدیک بیست نفر از رفیق هایش رو که تزریق کردند بودند و مردند تشیع کرد همه در تشیع جنازه ی دوستای آرش شرکت کردند ولی کسی حاضر نشد آرش را نجات بده ،شيرين، خسرو و فرهاد رو پيچونده و با دوست پسرش رفته پیست سخود اسکی بازی می کنه ، رستم و اسفنديار اسباشونو فروختن و موتور خريدن ميرن کيف قاپي، و اونقدر در شهرشون محرومیت هست که مجبور میشن غروبا بیان تو خیابون و تک چرخ بزن و چند تا شو ن کشته شدن ، راستي در این دنیای صنعتی چي به سر ما اومده؟ چقدر چوپان دروغگو و دهقان خلافکار زیاد شدند ، راستی چرا کسی تصمیمی نمی گیرد ؟
قصه گوی غصه های شما
عباس ابراهیمی خوسفی
ممنون به خاطر ذوق بی غل وغشتون