بـوسیده ام ضــــریح طــلاگون مــادرم امـا هنـوز عـــــاطفه ام جـار می زند
وقـتی عبـــور پر گله ام جار می زند
کـوک تمام حــــــوصله ام جار می زند
انجـا که هنگ کــــرده ته چشم لعنتی
پهنای بــــــاند جمجمه ام جار می زند
سوسوی چشمــــــهای قشنگت چوبرفکیست
تار حضور فــــــاصله ام جار می زند
بانوی واژه در چت پــاییز ی است ومن
چرت جنــــــاس چلچله ام جار می زند
وقتی کتــــاب جمــجمه ام میخورد زمین
عمق وجـــــــود مسئله ام جار می زند
بغضی از آن نگاه بـه البرز قـــله ات
بر شانه های خــــاطره ام جار می زند
“باران”چو پای خـود ز گلیمش کند دراز
جنس حــــــراج زمـزمه ام جار می زند
بـوسیده ام ضــــریح طــلاگون مــادرم
امـا هنـوز عـــــاطفه ام جـار می زند
سیدمحمدمیرسلیمانی
92/5/11 بافق
**********
پس از 45 سال خانه ای که مرحومه مادر؛ کودکیش رادرآن گذرانده بود زیارت کردم.
صلوات ودرود الهی به روح روحفزای تمامی مادران و پدران شما دوستان ادیبم.
درود و سلام بر شما بزرگوار و فرزانه