صبا نامه ( چند تیکه طنز )(1)
*من هیچ وقت پایم را جلوی پدر و مادرم دراز نمی کنم چون که من اصلاً پا ندارم . راستش من بدونِ پا متولد شده ام .
*هرگز نفهمیدم که چرا تا به حال هیچ کس برای تصاحبِ من ، خودش را به آب و آتش نزده است . به نظرِ خودم که کوری و کچلی و پیری و بدقیافه بودنم و چند موردِ نه چندانِ مهمِ دیگر اصلاً نمی توانند دلیلی بر این امر باشند . به نظرِ شما چطور ؟
*گورخرها در مورد خط های روی بدنشان با خدا به جرّ و بحث پرداختند . هیچ کدام از آن ها در موردِ خر بودن و خریت شان از خدا گلایه و شکایتی نداشتند .
*بچه که به دنیا آمد پدر هر روز بیشتر از روز قبل به فکر فرو می رفت و غمگین تر می شد . قیافه ی بچه ، هر روز بیشتر از روز قبل به قیافه ی یکی از دوستانِ نزدیکِ پدر شبیه می شد .
*آخرش نفهمیدم بی شعور کیه . موقعِ دعوا همیشه مادرم به پدرم می گوید : بی شعور . و پدرم جوابش می دهد : آره من بی شعورم . اگر بی شعور نبودم هرگز نمی آمدم تویِ بی شعور را بگیرم.
*رازِ خوشبختی در این است که معنیِ بدبختی را ندانی و یا اصلاً ندانی که بدبختی !!!
*می گویند : پول ، چرکِ کفِ دست است . بگذریم که بعضی ها یعنی همان آدم های بی پول ، کف دست هایشان به تمیزیِ صورتِ آدم های پولدار است . و باز بگذریم که بعضی ها اصلاً دست ندارند که چرکی کف اش باشد .
* می گویند : پول ، چرکِ کفِ دست است . کدام مغازه دار حاضر است تا این همه چرکی که در کفِ دستِ من است بردارد و به جایش جنس تحویلم دهد .
جلیل زعیمیان ( صبا بافقی )
بازدید: ۵۸
بچه که به دنیا آمد پدر هر روز بیشتر …
این مطلبتان خیلی بد بود.
جناب آقای زعیمیان ما نمی توانیم به بهانه طنز هر چه خواستیم بگوئیم و هر چه خواستیم بنویسیم.
خصوصا در وبلاگ خبری که بازدید کننده زیادی از قشرهای مختلف دارد.