نمک خوردیم نمکدان نشکنیم
بی شک مردم فهیم هر شهر و کشوری می دانند جوانان مخصوصا جوانان تحصیل کرده سرمایه ی انسانی و معنوی یک شهر و کشور هستند و اگر کشوری منابع عظیم خدادادی داشته باشد ولی جوانان تحصیل کرده و پای کار نداشته باشد یا مردم این کشور در فقر بسر می برند یا بیگانگان سرمایه های آنان در روز روشن به یغما می برند نمی خواهد فکر خود را مشغول کنید و دچار خود مشغولی گردید همین کشور همسایه شرقی ما، افغانستان که یکی از کشورهای غنی در زمینه معادن و کشاورزی هست و دره ی پنچ شیر می تواند غذای بیشتربرادران ما را در این کشور تامین کند ولی به خاطر نداشتن جوانان تحصیل کرده امروز شاهد هستیم اکثریت مردم این کشور غنی آواره و فقیر هستند و بر عکس اگر کشوری سرمایه معدنی و خدادادی نداشته باشد ولی نیروهای جوان و تحصیل کرده اش دلشان برای کشور شان بسوزد علیرغم نداشتن منابع معدنی می توان کشوری پیشرفته و مطرح در دنیا داشت مگر بر کسی پوشیده است که کشور ژاپن کمترین زمین را دارد زمین کشاورزی که هیچ ، مردمش برای زندگی کردن و داشتن حداقل سرپناه با کمبود شدید زمین مواجه هستند کشور ژاپن نفت ندارد منابع سنگ آهن ندارد ولی به مدد تلاش جوانانش امروز از غول های اقتصادی جهان و دارای ثبات اقتصادی بالایی است بگذریم اینها را نوشتم که غصه های خودم را کم کنم شما که اینها را بهتر از من می دانید همه هدفم از تحریر این سطور این بود بافقی هایی که مدعی هستند لشکریانشان فتح الفتوح کرده اند شّر اشرار را از سرِیزدی ها کم کردند و مردم کرمان و کوهبنان را نجات دادند چرا خودشان سیر قهقرایی طی کردند؟ کجایند نواده گان آن مردان شجاع و خط شکن عصر عبدالرضاخان بافقی ؟ کجایند فرزندان شیخ محمد تقی بافقی که یک تنه در مقابل رضا خان قلدُر ایستاد ؟ یا تاریخ نویسان بلوف کردند یا فرزندان این مردانِ بزرگ الان به خواب رفته اند بارها شاهد بودم که بچه های بافق با چه شور و شوقی به گذشته خود می بالند ولی دوستان بافقی به قول شاعر بیکار و شیرین سُخن ( گیرم پدر تو بود فاضل ** از فضل پدر تو را چه حاصل ) گیرم که عبدالرضا خان بافقی جد اعلای شما همسنگرو همسفره ی نادر شاه افشار بوده گیرم که پدران شما افسران و سربازان شاه اسماعیل صفوی در جنگ چالدران بودند آنان در عصر و زمان خود افتخار استان یزد بود ند آیا شما در عصر و زمانه ی خود افتخاری برای استان که نه برای شهرستان خود بودید ؟ یا با سرمایه ی این مردم محروم تحصیل کردید و به محض فراغت از تحصیل فرار را بر قرارترجیح دادید و به امید یافتن زن و زندگی بهتر به همین محرومین پشت کردید و شاید پسوند با فقی را از فامیل خودتان حذف کردید ودر شهرهای خوش آب و هوا لم داده دلی به حال مردم فلک زده بافق نمی سوزانید بیایید برگردیم به خانه پدری و زادگاه مادری و به استواری نخلهای بی کارون سوگند بخوریم ودست در دست هم دهیم به مهر و مهین خویش را کنیم آباد و قریاد بزنیم دوباره می سازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش *** ستون به سقفت می زنم اگر چه با استخوان خویش آقایان تحصیل کرده راستی کمی فکر کنید شما بچه ی همین کیش خیر آباد ، محله ی لَرد ، محله قلعه ، میانگاه هستید اگر دست ما را بگیرید چه قدر زود بافق آباد می شود اون موقع دیگر شرمنده وحشی بافقی ، شیخ بزرگ بافقی و عبدالرضا خان بافقی نمی شویم راست دست بوس کسانی هستیم که می توانستند بروند ولی مردانه موندند درود بر شرفشان اینک که کالای ناچیز خود را به بازار نقد اهل دانش عرضه می دارم چشم آن دارم که لغزشهای مرا به چشم بی اعتنایی ننگرند و از سرِ خطاهایی که کمتر نویسنده ای از دایره ی ابتلائش بیرون می ماند و طبعا حقیر را از آن گریزی نبوده است بگذرند و با گذاشتن کامنت و نظرات و با یاد آوری آنها از لطف و مکرمت خود سرافراز و سپاسگزارم فرمایند باشد که بی کینه و رنجش این صفحه را ترک نمائید
قصه گوی غصه های شما
عباس ابراهیمی خوسفی
Abbasebrahimi74@yahoo.com
جناب اقای ابراهیمی عزیز
همیشه از تراوش قلم و غیرت ادبی شما به وجد می امدم ولی اینبار ناچارم نیش انتقاد تند وتیز و بعض کلمات زننده شما را جا خالی داده تا زخمیم نکند چرا که شاید یکی از آن مصادیق شما باشم!!!
شعری که زبانزد ادم وعالم است چونان وحی نازل شده بر شاعری شیوا سخن از حرمت برخوردار است ونسبت دادن به “” شاعر بیکار؟؟؟”” سخن زننده و اسائه ادب است نازنین؟چرا چنین؟همانگونه که قلم شما هم حرمت دارد.
بنده هم از بافق هجرت و در شهر دیگری ساکنم ولی فکر می کنید بدم می آید در شهرم بودم؟یا خود را گم کرده ام؟خدا را شکر نگاشته های کوچکم سر درونی را بازگو و رسوای دوستانم نموده است به نظر شما علت چیست؟
یاد شعر مرحوم وحشی بافقی افتادم که پس از یادگیریها و دانش آموزی ها در کاشان و یزد و کرمان و….به زادگاهش باز میگردد.ده ماه یعنی 300 روز در خانه اش هوای زادگاه را تنفس می کند ولی بجای اکسیژن از دود نامردمی و تنهایی و بی زبانی که چونان سلول انفرادی آزارش می دهد بافق را ترک و جلای وطن می کند.اگرچهفقط از بی هم زبانی می نالد وبس:
بدان ده مجاور شدم ده ماه
نپرسید حالم نه دشمن نه دوست!!!
بیاد داشته باشیم 300 سال بعد یکی از نوادگان او هم بنام مرحوم وکیلی متخلص به ناجی سالهای سال بین این مردم آمد وشد ونشست وبرخاست می نمود ولی نه او به کسی کاری داشت ونه کسی به او کاری؟؟؟؟در حالی که غزلیاتی که از آن مرحوم بجا مانده از غنی ترین غزلیات به سبک خراسانی است و اگر مردم انموقع بافق او را احترام وتکریم در خور می نمودند به این راحتی او را از صحنه تاریخ بافق از دست نمی دادیم؟؟
جناب ابراهیمی بگذارید مثال عینی تری بزنم تا آخر خط را بخوانید :
در انجمن شعر وادب یاس در بافق حدود 30 نفر از شعرای معاصر بافقی (فقط آقایان)عضو بودند و متناوبا در جلسات شعر خوانی آن شرکت می کردند.در ختم یکی از اعضای انجمن دو تن از تمام این عزیزان شرکت نمودند!!!بماند که چندین سال قبل که بنده بافق بودم و دوستان شاعر احترامی برایم قیل بودند و همه این دوستان مرتبا در جلسات حضور داشتند در مجلس فوت مادر اینجانب هم سه نفرشان آمدند!!!
بگذریم بنده با تمام نامهربانی ها هیچ وقت از بافق غافل نبوده ونیستم ودر بزرگترین سامانه های تاریخی وادبی اینترنتی کشور هم با پسوند بافقی و با افتخار تمام حضور دارم و پی همه عوارضش را هم به تن مالیده ام ولی مد نظرتان باشد که همه چنین آستانه تحملی ندارند و همه از روی بی تعصبی به شهرشان یا کم اهمیتی به زادگاهشان از بافق نرفته یا جایی غیر آنرا وطن قرار داده اند.
“”مردانه بودن”” همیشه در آنجا ماندن نیست نازنین این چنین کلمات زشت وزننده ای را برای دوستانی که خارج از بافق بوده و به غیر از بنده افتخار آفرین گوشه گوشه ایرانند نسیم خوشایندی در پی ندارد.
آنان که مانده اند چه کرده اند؟چند نفرشان به بافق و مردم شریفش مردی کردند؟یادتان باشدآنهایی که در بافقند و در چادرملو و چاه گز و آریز و دی نوزده وگمرک و فولاد نامردی کردند هنوز هم در بافقند آیاچشمانتان آنها را ندید یا چشمانتان را بسته اید؟آنها که تکه های بزرگی از بافق عزیز ازجمله زادگاه پر افتخار شما را برای مانده دو روزه بر صندلی زپرتی مدیریت به بیگانگان بخشیدند و نامشان را تاریخ بافق به خیانت جاودانه ساختند مگر ساکن خارج بافقند؟؟؟
گاهی باید دید افق را در مطلبی که می نویسیم فراتراز فراتر نگاه داریم تا خلط مطلب نکنیم.
واما در آخر از آنچه تاکنون نوشته اید و خوانده ام به غیرت بی مثال شما در بافق؛ به حمیت غرورآفرینتان در بافق؛به تاوک شرف و آزاد مردانگی شما وبه قلم سحر انگیز تان در زدودن تبعیضها و نابرابریهای اجتماعی ورسوا نمودن خائنین به مردم بافق هزاران وهزارن درود می فرستم و بدان مباهات می کنم.
با احترم -سید محمد میرسلیمانی بافقی