مترسک
مترسک می خواست با پرنده حرف بزند
اما نتوانست .
مترسک می خواست حرف های دلِ پرنده را بشنود
اما نتوانست .
مترسک می خواست پرنده را ببیند
اما نتوانست .
مترسک می خواست پَرهای پرنده را بو کند
اما نتوانست .
مترسک می خواست طعمِ نوکِ پرنده را بچشد
اما نتوانست .
مترسک می خواست پرنده را لمس کند
اما نتوانست .
مترسک می خواست با پرنده پرواز کند
اما نتوانست .
مترسک می خواست با پرنده دوست شود
اما نتوانست .
مترسک می خواست به پرنده عشق بورزد
اما نتوانست .
مترسک می خواست اما نتوانست .
آری نتوانست
چرا که مترسک
نه دهانی داشت برای حرف زدن ،
نه گوشی داشت برای شنیدن ،
نه چشمی داشت برای دیدن ،
نه بینی ی داشت برای بوییدن ،
نه زبانی داشت برای چشیدن ،
نه پوستی داشت برای لمس کردن ،
نه بالی داشت برای پرواز کردن ،
نه دلی داشت برای دوست داشتن
و نه قلبی داشت برای عشق ورزیدن .
مترسک فقط یک مترسک بود .
بیچاره مترسک .
جلیل زعیمیان ( صبا بافقی )
بازدید: ۴۶
زیبا بود.