قرار بود نرنجد دلی ز گفتن حقی
ای پروردگار قسط ،قرائت و قلم بیش از این جریده ها را دریده مپسند و آسمان ابری روستا های اشغالی را آفتابی کن و بر مزرعه ی خشک دلهای بعضی از دوستان ما باران مدار و مروت بفرست ( آمین ) .
باسلام بر کسانیکه بدون حب و بغض متنی را می خوانند و مطلبی را می نویسند درود بر شرف نادره مردانی باد که باوردارند دنیا از قانون کارما پیروی می کند وایمان دارند هر عملی را عکس العملی هست و اگر یک درفش به مردم می زنند یک سوزن هم به خود می زنند .
همیشه برایم جالب بود شخصیت کسانیکه دم از انصاف می زدند ولی مرگ را برای همسایه می خواستند و هنوز هم برایم جالب است که چرا انسانهایی هستند که حاضر نیستند یک لحظه خود را به جای ستمدیده گان بگذارند و بر بستری از پر قوی خوابیدندو خارج از گود نشستند می گویند لنگش کن و چقدر غیر منصفانه است این دیدگاه کسانیکه از رنج مردم 35 روستا خبر ندارند و فقط مانند اعراب دوران جاهلیت بدون روشن بینی بر طبل تعصب خود می کوبند.
دوست عزیزم جناب آقای م- ملکیان هر چند افتخار آشنایی با حضرتعالی ندارم ولی بدون تعصب به نقد و قلم شما احترام می گذارم آرزومند م با گذشت ایام از شما مطالب و نقد ها بهتری را شاهد باشیم ضمن عذر خواهی از محدویت وقت با کسب اجازه از محضرتان خواستم نقدی بر نقدتان بنویسم امید است نقدهایی که مکتوب می شود به مروز زمان دیگ انصاف و عدل مسئولین را به جوش آورد و با تشکیل کارگروهی حق را به حقدار برسانند نه مانند اصحاب سقیفه بنی ساعده غصب خلافت کنندٰ .
دوست عزیز بله من معلم خوسفی هستم همون خوسفی که به برکت آمار نداشته اش زادگاه پدری ( بخش بهاباد ) شما با 15600 نفر شهرستان شد ، نمی دانم چرا موقع نوشتن نقد خود ذهنتان پریشان بوده و جملات و کلمات هیچ گونه ارتباطی به موضوع ندارد و از این شاخه به آن شاخه پریده اید البته برای بار اول اشکالی ندارد ناامید نباشید ظاهرا هنوز جوانید و آرزو بر جوانان عیب نیست شما نباید افسوس بخورید افسوس را ما باید بخوریم زمانیکه اصحاب سقیفه ی بنی ساعده نشستند و حق زندگی را از مردم روستا گرفتند ما هیچ اطلاعی نداشتیم و لعنت بر روزگاری که دغل بازی و نیرنگ جزئی از مدیریت آن دوره بود .
نمی دانم چه چیزی را از غرب تقلید کردم که بی محابا مرا در مظان اتهام قرار دادید شاید دوستانتان در مجموعه ی کاریتان مطالب را برایتان انشاء کردند بازهم خدا را شکر ننوشتید دلارهای آمریکایی از غرب گرفتم در مکتوبه خود مرقوم فرموده بودید چه فرقی دارد که این ور مرز باشید یا اونور مرز اگر این چنین است همنوعان و همکیشان ما و شما در سرزمین های اشغالی فلسطین بیش از 50 سال بی خودی فرزندان خود را در انتفاضه قربانی می کنند چه فرقی دارد این طرف دیوار ساحلی زندگی کنند یا طرف دیگر.
نمی دانم این را بنویسم یا نه ولی برای روشن شدن مطلب می نویسم جناب آقای م- ملکیان اگر بافقی ها یک آغل گوسفند از شما تصاحب می کردند تمام جمعیت بهاباد کف پوش می شدید و بیرق ها علم می نمودید و فریاد وا مظلوما و واغریبا سر می دادید ( البته درود بر این همت و شرف شما و اینجانب این خصلت پسندیده را می ستایم چون برااین باورم که حق گرفتنی است نه دادنی ).
عالیجناب م- ملکیان در خصوص مطالعه ی نامه ی چارلی چاپلین باید به شرف عرض برسانم زمانیکه شما هنوز قادر نبودید حروف الفبا را هجی کنید این بنده حقیر 11 سال قبل بر همین نامه شرحی نوشتم و در هفته نامه محلی چاپ شد البته متن نامه ارتباطی به موضوع نداشت ولی خواستم بدانید که نقد شما را خط به خط خواندم و یادتان نرود اگر من حق نداشته باشم در خصوص خانه پدری ام اظهار نظر کنم چه کسی حق دارد ؟ آیا این تاکید شما دال بر تفکر دیکتاتور مابانه ندارد ؟ آیا کسانیکه در 18 مرداد 88 نشستند و بدون اطلاع مردم در نهایت خود خواهی 35 روستا را از بافق جدا کردند تا خانه ی پدری شما شهرستان شود حق داشتند به شعور مردم توهین کنند ؟ البته در دولت عدالت محور دهم این چنین مدیرانی داشتیم که فقط از مدیریت میزش را می خواستند.
به عنوان معلمی پیر تنما دارم از تجربه پیران جهاندیده ی بهاباد استفاده کنید و هرچقدر می توانید با سعدی و نثرش آشنا شوید تا بهتر بتوانید کلمات و واژه ها را بهم ارتباط دهید در غیر اینصورت در دام سفسطه بازی اطرافیانتان گرفتار می شوید و عمرتان بر باد می رود بدون ره توشه ای جناب آقای م- ملکیان ( اندکی پیش تو گفتم غم دل ، ترسیدم // که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است )
قصه گوی غصه های شما
عباس ابراهیمی خوسفی
مطلب م ملکیان درج شده در هفته نامه امین بافق
شاگرد حق استادی رو جا نیاورده