مؤلفین بافقی همکار بافق فردا تجلیل شدند
باحضوراعضای هیئت تحریریه؛
نویسندگان بافقی همکار بافق فردا تجلیل شدند
هیئت تحریریه” بافق فردا” به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی در مراسمی از 2 تن از نویسندگان و مولفین بافقی دارای کتاب که با این رسانه همکاری دارند تجلیل و تقدیر کرد.
سردبیربافق فردا، در این نشست، عنوان کرد: فرهنگ تجلیل و تقدیر از فعالین عرصه فرهنگ شهرستان بوِیژه نویسندگان و مولفین کتاب بسیار با اهمیت است.
محمدعلی قاسم زاده، ادامه داد: انجام این مهم باعث تشویق نسل جوان برای توجه بیشتر به زمینه های مختلفی چون تحقیق و پژوهش می شود.
وی افزود: بیان بخشی از دانستنی ها، آگاه سازی و شفاف سازی در زمینه های مختلف برای مردم و جامعه از طریق نویسندگان چیره دست، خبره و آگاه میسر می شود.
عالیه نقیب الذاکرین نویسنده کتاب های؛ دل شکسته، اسب سفید، شهریاران و شاه و وزیر و سید محمد میرسلیمانی، نویسنده کتاب مفاخر بافق، از همکاران و نویسندگان بنام شهرستان بافق هستند که با سایت خبری_تحلیلی بافق فردا همکاری دارند.
بدلیل عدم سکونت فعلی سیدمحمدمیرسلیمانی بافقی در شهرستان در این نشست ارتباط تلفنی از سوی هیئت تحریریه برقرار و مراتب تقدیر و تجلیل از وی نیز انجام شد.
اعضاي محترم و فرهيخته سامانه بافق فردا
سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار
چون ذينفع بوده ام نمي توانم راحت چيزي بنويسم ولي به سهم خود از اين حركت زيبا؛ارزشمند؛فرهنگي؛ودر خورتحسين شمابزرگمردان گستره فرهنگ واطلاع رساني كه در تاريخ اجتماعي بافق سابقه اي از او نديده ام نهايت سپاس و امتنان را دارم. گاهي بعض رويدادها وحركتها انسان را شگفت زده مي كند و اين يكي از آنها بود كه نشانگر فرهنگ و شعور والا وبالاي فرهنگي و ديد شكوهنده اعضاء محترم هیات تحریریه بافق فرداست كه در جلسه مزبور حضور داشتند ودستان پر مهرشان را از راه دور مفتخرانه مي فشارم، مي باشد.در مقابل اين عظمت پر شگوه؛ سپاس قابلدارودر خوري ندارم كه تقديم حضورتان نمايم و آنچه نوشته ام درس پس دادن به معلمين واساتيد بافقي واداي دين نفس كشيدن در بين مردم نيكو بنياد بافق بوده وبس. تنها قطعه شعري را با شرمساري فراوان از شما عزيزان به رسم يادگار تقديم مي نمايم:
خواست شب گریه کند ،مست و خرابش کردم
دل که بد خواب هوس بود به خوابش کردم
شب نشست پــــــای غزلهایم وآتش بگرفت
تا سر سفره فــــــردا که کبابش کردم
تا به بـالای غمش نغمه تـر از ساز شدم
لحظه ، تا کـرد خودش را و کتابش کردم
زندگی رفت کــــــلاهی به سرش در بغلم
هر چه اخم کرد مرا، خنده حسابش کردم
تا به پایان ســرابش کشدم نای ِنی اش
چشم ویــــران زده پابوس سرابش کردم
زبرِِِِ ِدستان پـــــدر تازه نفس ميرقصيد
ماند در خاطره برگي كه به قابش كردم
رفت “باران” شب شعري كه نفس تازه كند
آنقدر سوخت كـــه ديوانه خطابش كردم!
3/8/92 مشهد