اندر احوالات شیخ و مریدانش!

دسته: تلخند و لبخند
۱۱ دیدگاه
شنبه - 9 آذر 1392

آورده اند که روزی به شیخ گفتند :یا شیخ! هدفمندی یارانه ها چه تاثیری بر وضع زندگی شما داشته است؟گفت:نه چندان زیاد.پرسیدند:نه چندان زیاد چقدر است؟شیخ فرمود چهل پنجاه میلیون ! و مریدان گریستند و یقه را پاره کردند.

= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =

شیخ را گفتند:یا شیخ! قیمت شلغم مبارکه ۵۵۰۰ است.

گفت خب نخرید. شلغم باقل آباد که شیرینتر است استفاده کنید.

مریدان سر به دیوار کوفتندندی و نعره ها زدندندی..

= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =

روزی شیخ پیاده از دور فلکه امامزاده گذر میکرد به همراه مریدانش.گودالی بس عمیق دید.

پرسید:از چه سبب کنده کاری شده است؟

گفتند:یا شیخ این گودال بس عمیق چندین سال است به بهانه ساخت سرویس بهداشتی یا همان دبلیو سی کنده شده است وبه هیچ طریقی ساخته نمیشود.

شیخ گفت:زبان دندان بگیرید و خاموش شوید و غیبت نکنید!این گودال تا جایی که من اطلاع دارم توسط شهاب سنگی از آسمان اینگونه شده است.

و مریدان نعره ها سر دادندی و مدهوش گشتند .

= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =

از شیخ پرسیدند:یا شیخ! شما که بر اسرارو علومات غریبه واقفید میتوانید تخمین بزنید چند سال دیگر شهر ما گاز کشی میشود؟

شیخ آهی کشید و گفت:یک میلیون زیر رادیکال.

پرسیدند:منظور چیست؟

شیخ نهیبی زد و گفت:وقتی با تک ماده ریاضی پاس کردید همین میشودکه نمیدانید.خوب یک میلیون زیر رادیکال میشود هزار.

و مریدان گریستند و یقه هاشان چاک دادند.

= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =

روزی که هوا بسیار گرم بود ،شیخ گفت : هوا بس ناجوانمردانه داغ و سوزان است.

و مریدان گریستند.

شیخ گفت : زرشک! ! هرچه که من می گویم که نباید بگریستندید !

و مریدان غش غش خندیدند  و نیششان ساعتها باز بود!

                                                                       

 برگرفته از کتاب:سوفلان نامه نوشته: ع .الف.حسین اباد


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۵۸۷
برچسب ها:
دیدگاه ها
منصور این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 9 آذر 1392 - 11:42 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

عالی بود

حامد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 9 آذر 1392 - 12:26 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

روزي شيخ و مريدانش از كنار خرابه ايي گذر كردند . يكي از مريدان پرسيد :
يال شيخ نام اين مخروبه چيست ؟
شيخ دستي به محاسنش كشيد و گفت : روزگاري نام اين مخروبه بافق بوده ولي بعد از تمام شدن سنگ آهن كه سرچشمه درآمد ايم مردمان بود ، جملگي از اين ديار كوچ كرده و رفته اند تا اينجا مايه عبرت آيندگان شود .
بعد از اين سخن مريدان همگي موي از سر كنده ، گريبان ها چاك دادند و فرياد كشان سر به بيابان نهادندي . 😀

شوخ طبع این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 9 آذر 1392 - 5:11 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

آقای ع.الف حسین آباد
باقل آباد کجای بافق است؟
فکر کنم منظورتان باقر آباد است!

شمع زبان دراز این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 9 آذر 1392 - 8:46 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

يا شخ ممنونم
بنويس شايد از رو بروندي و به جاي گاز اشك اور گاز شهري بياورندي

بافقی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 10 آذر 1392 - 8:39 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

روزی هم شیخ از کوچه ای میگذشت مریدانش از وی پرسیدند :ای شیخ چرااین کوچه چنین کج و معوج است شیخ فکری کرد و گفت طرفی که به نظر راست میاید در شهرداری آشنایی دارند که توانسته از عقب نشینی آنها جلوگیری کند و طرفی که موجدار و تودرتو است اراضی کسانی است که مظلوم واقع شده اند مریدان تا این جمله شنیدند همگی گریه سردادند و یقه چاک دادند

بافقی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 10 آذر 1392 - 8:39 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

از احوالات شیخ بیشتر بنویسید

senator این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 10 آذر 1392 - 9:30 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

خدائیش خش بود.

ع.ا.حسین اباد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 10 آذر 1392 - 10:12 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

باسلام.از نظرات دوست داشتنی همگی بهره بردم.ممنون که اینهمه لطف دارید.مخصوصاآقای بافقی وحامد جان خیلی مطلبتون دلنشین بود.بابا شما خودتون یکپارچه طنزنویسید.کاش شما هم دستی به قلم ببرید.ممنون از لطف همگی.

    حامد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 10 آذر 1392 - 12:32 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

    نظر لطفتونه

اشنا این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 10 آذر 1392 - 11:38 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

روزي شيخ سراسيمه از كلبه خود خارج شددر حالي كه كپسول گازي به دستش بود وفرزندانش زير دوش آب سرد مانده بودنداهي . او به كمبربندي آمد اما مغازه كپسول فروشي تعطيل بودندي و به خيابان ديگري از شهر امد و او نيز كپسول تمام رفته بود دوباره به بيرون شهر رفت اما ساعت از وقت خود تمام رفته بود اين بار كه مريداني نبودن تا نعرها سردهند خود به قبرستان كنار يكي از اين مغازها امد و نعرها سرداد و نوحه ها كرد.

احسان یزدی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 12 آذر 1392 - 11:51 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

آقای ع الف حسین ابادی.میشه بگید اسم واقعیتون چیه؟کاش ما این نویسنده توانا رو میتونستیم ببینیم.

You cannot copy content of this page