ما باید بیدار باشیم تا مردم بتوانند راحت بخوابند

دسته: فرهنگی، هنری، مذهبی
۹ دیدگاه
شنبه - 16 آذر 1392

1-00711

ماجرای زیر را به دقت بخوانید :

آنروز صبح همچون روز های دیگر ، شاه با آرامش خاطر نشسته بود و قلیانی را که چاکران برایش فراهم آورده بودند می کشید . در فکری بود که ناگهان صدای فریادی از دور دست شنید . دستور داد تا علت این آشوب را به او بگویند . سربازی آمد و گفت : (( عالیجناب رعیتی بی چاره آمده  و  با داد و فریاد خواهان دیدار شماست . هرچه خواستیم او را دور کنیم تا مزاحم اوقات شما نشود او بیشتر اصرار می کرد تا شما را ببیند چه امری می فرمایید ؟ )) کریم خان زند گفت : (( اجازه دهید بیاید تا ببینم چه شده است . )) آن مرد که جامه اش او را معرفی می کرد بر شاه وارد شد و بعد از عرض ادب گفت : (( دزد همه ی اموالم را برده است و من دیگر هیچ ندارم  .))  خان زند که برآشفته بود گفت : (( وقتی دزد آمد تو چه می کردی که توانسته تمام داراییت را ببرد ؟ )) آن مرد پاسخ داد : (( دیشب وقتی دزد اموالم را برده من خواب بودم و هیچ متوجه نشدم . ))  شاه با تمسخر گفت : (( اصلا چرا خوابیده بودی که دزد بیاید و اموالت را ببرد ؟ )) و در آن هنگام آن مرد با عصبانیت می گوید : (( زیرا فکر می کردم که تو بیداری . ))  در این موقع آن صدای رنج کشیده ، شاه را به فکری عمیق فرو برد . شاه که بسیار از عمل خود به شرم آمده بود دستور داد تا خسارت او را از خزانه بدهند و پس از آن نیز گفت : (( آری این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم تا مردم بتوانند راحت بخوابند ))

در آن روز آن صدای خسته ی مرد چنان غرا بود که پس از گذشت صد ها سال باز در تاریخ ماندگار گشته است اما نمی دانم که چرا این ماجرا حکایت امروز ماست و دارایی های ما ، معادن و سرمایه های ما و حتی روستا های ما را نیز به راحتی بردند . روزی که ما نیز به امید بیداری عده ای خواب بودیم اما به قول استاد سخن ، سعدی  : خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند .

علی محمد برزگری بافقی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۳۳
برچسب ها:
دیدگاه ها
رضا این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 16 آذر 1392 - 8:12 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام خسته نباشید علی آقا عالی بود

مهدی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 16 آذر 1392 - 8:48 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

حکایت حکایت انتظامی شهرماست درشب.خیلی وضعیت اسفباری در این حوزه در دل شب داریم.
هیچ کی به هیچکی شده!!!
نمی دانم چرا در این زمینه به این شدت کم کاری شده است؟ولی میدانم که این شرایط تداعی میکند شهری بدتر را.

مسئولان فکری بردارید.

رضايي این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 16 آذر 1392 - 8:59 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

عالي بود.تبريك ميگم از انتخاب موضوع وسادگي اون اما كو گوش شنوا؟؟؟به اطلاع دوستان برسونم معدن چاگز هم رسما به بهاباد تعلق گرفت

جواد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 16 آذر 1392 - 9:08 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

عالی بود

بی زبان این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 16 آذر 1392 - 2:36 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام عالی بود به فرض که خوابند که اینطور نیست. حال که ما بیدار شدیم چه کار کردیم پس قبول کنیم که همه بازیگریم! و به میزهای بی وفا چسبیده ایم هر چند که صدای گروه و جمع بهتر به گوش میرسه تا یک یا دو نفر مسئول !

روح الله این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 16 آذر 1392 - 5:14 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

با سلام
عالی بود

م فتاحی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 16 آذر 1392 - 9:57 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

جانا سخن از زبان ما میگوئی

منتقد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 17 آذر 1392 - 3:03 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

اين حکايت براي کريم خان زند نيست!
حاضرم ثابت کنم.کريم خان به خاطر مهرباني زيادش خسارت ديد

    ابراهیم این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 17 آذر 1392 - 7:30 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

    منتقد جان این مال کریم خانه من شک ندارم .
    درمورد کریم خان زند هم که میگی خیلی مهربون بوده کافیه تاریخو ورق بزنی تا بشناسیش فکر می کنی چه کسی آقا محمد خان قاجار و چند تن از بچه های قاجار رو اخته کرد ؟
    فکر می کنی چه کسی محمد حسن خان رو کشت ؟
    و . . .

You cannot copy content of this page