با راهیان نور/ سفری به اوج دلدادگی ها ،همراه با سفیران شهدا

دسته: عمومی , فرهنگی، هنری، مذهبی
۲ دیدگاه
شنبه - 16 آذر 1392

روزگاری نه چندان دور در امام زاده عبد الله(ع)  بافق رزمندگان اسلام با حضور مسئولان وپدر ومادران از زیر آیینه قرآن بدرقه  شدند و وبه جبهه های حق علیه باطل رفتند ، رزمندگانی که در بین آنها جوانان ونوجوانان دانشجو و  دانش آموز هم  دیده می شدند.

IMG_0016

و حالا هم  نیز دانش آموزان دبیرستان های دخترانه بافق  یعنی کلاس دومی ها ،  از زیر آیینه وقرآن با بدرقه پدران ومادرانشان به اردوی راهیان نور دعوت شدند ….می روند تا با آرمان های شهیدان پیمان ببندند…عهدی از جنس مردانگی و ایثار.

آری راهیان نور راهیانی که از ظلمت به سوی نور حرکت می کنند تا از ذرات نور بهره ببرند  .

من هم برای همراهی این کاروان 220 نفره دانش آموزی دعوت شدم ، برای ثبت وقایع و نگارش لحظات ناب عاشقی ولی چه کنم که زبان قاصر از بیان گفتار است و قلم عاجز از نوشتن ….

شور وشوق وجودشان با سوالهایی که از همراهانشان می پرسیدند حاکی از عشقی بود که در درونشان شعله ور بود

صبح روز اول / امامزاده عبدالله بافق

کاروان با بدرقه مسئولان و پدرو مادرها به طرف سرزمین نور حرک کرد.

IMG_0012

راویان دفاع که همراه با این کاروان بودند همواره می گفتند: شما از طرف شهداء دعوت شده اید آری شهداء میزبان این مفحل ومجلس بودند میزبان چه خوب میزبانی ، ومیهمانان چه دلهای آماده ای داشتند

نسل چهارم انقلاب که نه توپ وتانک دیده ونه صدای آژیر خطر را شنیده درس آمادگی دفاعی بهانه ای است برای آشنایی با تجاوز

راوی می گفت: دانش آموزان عزیز 8 سال دفاع مقدس دفاع از خاک نبود دفاع از ناموس وغیرت ومردانگی بود سالها پیش دانش آموزانی هم سن همین دانش آموزان ، نیمکت های مدرسه را ترک کردند وبا اضافه کردن سن خود در شناسنامه  خود را به جبهه های دفاع مقدس رساندند

انها رفتند تا ما بمانیم آنها جان خود را سپر کردند تا ما سرافراز بمانیم.

 ایستگاه نخست ! پادگان شهید عاصی زاده:

IMG_0008

 فضای پادگان دل را اسیر خود میکند فضایی مزین شده با نام اولین فرمانده تیپ الغدیر یزد فضایی مزین شده با تصاویر سرداران شهید استان وشهرستان ها که نام آنها جای جای پادگان را مزین کرده اگر گوش جان بسپاری هنوز زمزمه ها ونجواهای عاشقانه آنها با خدای خویش طنین انداز است .

صبح روز دوم ؛ ایستگاه دوم دهلاویه

بیدار باش ساعت 5 و بعد نماز و زیارت عاشورا  و توجیه کاروان توسط مسئولان و بعد از آن حرکت به سوی دهلاویه ، یادمان شهید دکتر چمران

چمران را از مدارک تحصیلی ونقاشیهایش ویا از فیلم لحظه شهادتش نمی توان شناخت چمران را از عزم راسخ ونجواهای لحظه شهادتش باید شناخت که دنیا راچه عاشقانه با تمام زیبایی هایش ترک گفت ….

دهلاویه را با همه  رشادت هایش  ترک می کنیم  و به هویزه می رسیم انگار بوی بهشت می آید از شهیدانی می شنوی که نه تنها خونشان بلکه گوشت وپوست واستخوانهایشان با خاک آمیخته شده  و این سرزمین را مقدس کرده است به قداست بهشت.

نماز ظهر را در مسجد هویزه اقامه کردیم و پس از ان زیارت سید هویزه شهید سید حسین علم الهدی، IMG_0032

هویزه میعادگاه غریبان است و تا کسی درد غریب کشته شدن را نکشیده باشد نمی فهمد که علم الهدی ها چه کشیده اند؟ هویزه یا کرخه نور فرقی ندارد هر دو بهشت اند.

نزدیک غروب که شد بغض تمام بچه ها ترکیده بود چرا که معراج وشهدای گمنام را دیدند ، که گویی تک تک به دانش آموزان خوش آمد گویی کرده بودند باید بودی ومی دیدی تا به آرامش می رسیدی اکنون امواج خروشان دلها به ساحل رسیده بود مقصد معراح تا پادگان سکوت بود سکوت و سکوت ….

شب فرا رسید ورزمایش وبا سازی بعضی از لحظه های جنگ،  دانش آموزان را با جنگ رو در رو آشنا می کرد .  

صبح روزسوم ؛ایستگاه سوم شلمچه

عطش بچه ها بیشتر شده  بود…

خانم ببخشید ساعت حرکت چنده ؟؟؟خانم ببخشید مقصد کجاست؟؟ / ببخشید آقا طلائیه نمی رویم …. نه تو برنامه ی این کاروان نیست …. آه و حسرت ….

حرک کردیم به طرف خرمشهر ، شهر خون و قیام ،

آری نوبت به خلوت با شهداء رسیده بود بعد از بازدید از موزه خرمشهر به شلمچه رفتیم  کربلای ایران جایی که راوی می گفت بچه های ما درو کردند هنوز اگر دل می سپردی صدای الله اکبر شهیدان را می شنیدی هنوز خاک شلمچه بوی عطر شهادت می داد 

IMG_0014

همه بچه ها اعتراف کردند که شلمچه کربلای ایران است …بوی غربت می داد ..دل کندن از خاکش سخت بود و سخت ولی افسوس که باید می رفتیم …چرا که صدای بلند گوی مسجد شلمچه هی اعلام می کرد بچه های بافق حرکت کنند وقت نیست ….

 ایستگاه آخر ؛ اروند

 به سوی اروند حرکت کردیم در عصر یک روز پائیزی و نم نمک باران هم به شیشه اتوبوس می خورد….

IMG_0017

به منطقه عملیاتی والفجر 8 رسیدیم از میان نی زارها عبور کردیم و به بنای یادبود شهدای این منطقه و شهید گمنام رفتیم ، روایت یکی از یادگاران دفاع مقدس در این منطقه این چنین بود: دختران ! شهداء رفتند چون پیرو امام آزادگان جهان امام حسین(ع)  بودند  وشما نباید سلاح آنها را بر زمین بگذارید آنها کلاس درس را رها کردند تا شما باخوب درس خواندنتان با حفظ حجاب وعفتتان نشان دهید خون سرخشان را با هیچ چیز عوض نمی کنید …. امروز دشمن بیکار ننشسته با هدف گرفتن اعتقادات شما میخواهد به این مملکت ضربه بزند واین دینی است شهداءبر گردن شما گذاشته اند

IMG_0023

گاه رفتن فرا رسید و لحظات سخت وداع با سرزمین پاکی ها آنجا عشق به خاکش سجده می کند … سپس بچه ها دل را به امواج خروشان سپردند در چهره هر کدام که نگاه می کردی خوب می فهمیدی چقدر وداع سخت است آری دل کندن ار این جا  سخت بود سخت این موضوع را به خوبی از اشک های حلقه شده در چشمان بچه و بغض های شکسته در گلویشان می توان دریافت …

IMG_0053.

سکوتی محض اتوبوس را فرا گرفته بود تا اینکه کیلومترها از دیار مهربانی فاصله گرفتیم و کم کم بچه ها با همدیگر از خاطره های این سرزمین می گفتند ، انها درس های این سفر را با همدیگر مرور می کردند….

باید درس بخوانیم ،حجاب را هم رعایت کنیم ، پیرو ولایت باشیم ، به وصیت شهدا عمل کنیم و باید رهرو خوبی برای همه شهدا به ویژه 68شهید دانش آموز شهرمان بافق باشیم و

 

هزاران درس دیگر  تا شرمنده شهدا نباشیم

…..تمام

 

عبداللهی /آذرماه 92


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۵۴۸
برچسب ها:
دیدگاه ها
علی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 16 آذر 1392 - 8:27 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

خوش به سعادت شما

باران این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 17 آذر 1392 - 10:13 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

حقیقت امر اینه هرکسی لیاقت حضور در این مناطق را نداره.باید دعوت بشی تا سعادت دیدن جای اسمانی شدن شهدارا ببینی .من شخصا تا بحال نتوانستم دعوت شهدا رالبیک بگویم اما از گزارش این سفر وخاطرات دوستان بسیار مشتاق حضور در هوای شهدا هستم .التماس دعا وخوش به سعاتتان

You cannot copy content of this page