اندر احوالات شیخ و مریدانش2
روزی شیخ اندرون خانه در حال دیدن سریال جومونگ بود که عیال شیخ به او فرمود:یاشیخ چه نشسته ای که کپسول گازمان تمام گردیده است.شیخ طبق عادت دیرینه با خیل مریدان عازم کپسول فروشی گردیدند.در راه شیخ به مریدان فرمود قدری تخمه،چیپس و پفک برای توشه راه بگیرند.مریدان پرسیدند:یاشیخ مگر سفر قندهار میخاهیم برویم؟شیخ نهیبی زد و گفت:نه که کپسول فروشی نزدیک هست؟خیرسرمان داخل شهر سه مغازه کپسول فروشی بیشترهست؟دوتایش طبق معمول همیشه خدا گاز تمام کرده اند ،دیگری هم باید پنج کیلومتر اونورتر از شهر برای خرید کپسول برویم.مریدان گفتند :یاشیخ حکمت این راه دور چیست؟شیخ دستی بر محاسنش کشید وگفت:قراردادی هست بین پمپ بنزین و اداره گاز.گفتند :چگونه؟ گفت:خوب معلوم هست!هر چه مغازه کپسول فروشی دورتر باشد، بنزین بیشتری باید مصرف کرد.با شنیدن این سخنان مریدان نعره ها کشیدند و از ماشین شیخ خودشان را بیرون انداخته و تا کپسول فروشی خاکغلت(سینه خیز بزبان بافقی)رفتند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ به همراه مریدان از روبروی مغازه مرغ فروشی گذر کردی ، داخل یخچال مغازه انبوه مرغان را دید که مردمان هیچ یک توان و یارای خرید آنها را نداشتد. شیخ فرمود : عمر این مرغان بعد از مرگ درازتر است از عمرشان قبل مرگ.
و مریدان با سنگ شیشه مغازه مرغ فروشی را پایین آوردند و جملگی فرار نمودند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
آورده اند که روزی شیخ برای خرید نان بهمراه مریدان از منزل خارج گردید.درهنگام خروج از خانه همسر شیخ دیگی از غذا همراه شیخ نمود.مریدان با دیدن این صحنه بر شیخ خندید و گفتند:یا شیخ مگرمهد کودک تشریف میبرید؟شیخ پوزخندی زد و گفت:صبور باشید تا علتش را بفهمید.به مغازه نانوایی که رسیدند شیخ فرمود:تعدادی نان بگیرید.بمحض این که نان را گرفتند شیخ سفره غذا را کنار خیابان پهن نمود و همانجا بهمراه مریدان شروع به غذاخوردن کردند.مریدان پرسیدند: یا شیخ .این چه کار است؟:شیخ گفت:سرتان نمیشودکه!من نمیدانم داخل خمیر نانوایی های این شهر گچ میریزند که هنوز نان از تنور بیرون نیامده عین سنگ خشک و سفت میشود.این نان را تا دوقدم آنورتر مغازه نانوایی ببری عین سنگ خشک میشود. بخداوندی خداسالها بود که آرزوی خوردن نان تازه بر دلم مانده بود.با شنیدن این سخنان مریدان نعره ها سر دادندی و مدهوش گشتند .
= = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
ع.الف.حسین آباد
طنز جالبی بود دست مریزاد.چه خوبه که مشکلات شهر در قالب طنز بیان شود وگرنه انگار نه انگار که شهرمون مشکلی داره