اگربراي جان بركفان ديروز كاري نميكنيد با قوانين كوچكشان نكنيد
دوشبانه روز درمنطقه بوديم وآماده عمليات .ارتباط زميني با پشت خط نداشتيم دراين 48 ساعت فقط يك وعده غذا. آنهم يك كتلت به هررزمنده رسيده بود.بگذريم كه تا دوروز ديگرهم غذايي دركار نبود..بخاطر فعاليت شديد اين دوروز. وارتفاعات زيادمنطقه كه مجبور بوديم از شب تاصبح راهپيمائي كنيم همينطور سرماي سوزناك منطقه. و عدم رسيدن غذاي كافي .دوستان از پا افتاده بودند.با اين حال هدف مقدس بود وكسي كوچكترين گله اي نداشت. شب عمليات جهت استتار بيشتر. كلاه آهني تمام دوستان را با گل پوشاندم واز همه خداحافظي كردم .عمليات ما يك عمليات ايضائي بود در قلب كردستان عراق (شاخ شميران ).دوستاني كه سر وسري با جنگ دارندميدانند عمليات ايضايي يعني دل كندن از دنيا وآماده شدن براي شهادت. احتمال زنده ماندن دراينطورعملياتها ودراينطور مناطق شايد ده درصد باشد. اماهدف مقدس بود. دين ومملكت وناموسمان بود. ….جان چيست ؟جانان بود.
ساعت نه صبح دستورعقب نشيني صادر شد.بايد از وسط يك دره زيبا عبور ميكرديم كه دوطرف آن نيروهاي بعثي با انواع سلاح ازتيربارهاي مختلف گرفته تا چهارلول كه مخصوص هواپيما بود و انواع خمپاره وحتي نارنجك منتظرمان بودند.
البته در اين عمليات عراقيها كمي مهربانتر شده بودند .بيشتر رزمندگان رابه بازي ميگرفتند.زود نميكشتند شرط بندي ميكردند خنده هاي مستانه سر ميدادند.با روشهاي مختلف تير اندازي ميكردند بيشتر پاي رفقا رو هدف ميگرفتند وقتي يكي از دوستان را ميزدندهورا ميكشيدند اگر كسي روي زمين مي افتاد تازه با بدن نيمه جانش تمرين تير اندازي ميكردند .
صحنه هاي وحشتناكي بود.دوستانمان جلوي چشمانمان تكه تكه ميشدند.دردناكتر اينكه با شهادت هر كدام از دوستان عراقيها خنده هاي مستانه سرميدادند وهلهله ميكردند.
مزاررفقا كه ميروم دلگير ميشوم. احساس خوبي نيست كه در يك مكان عكس دهها دوست وهمرزم خودراببيني. لحظه شهادت تك تكشان مثل فيلم جلوي چشمانم هست.چه مظلومانه رفتند.اسماعيل يكي از پاهايش آويزان بودخمپاره شصت جلويش منفجرشده بود چشمانش جايي را نميديد همچون علي اكبر امام حسين(ع)كه ناخودآگاه به سمت دشمن رفت اسماعيل هم….چه مظلومانه پر كشيد . وقتي درست به بعثيها نزديك شد چنان به تيربارش بستند كه قبل از افتادن روي زمين تكه تكه شده بود . بدن نيمه جان ….بازيچه سگهايشان شده بودچنان زجه ميزد كه هنوز درگوشم صدايش راميشنوم.يك روزبعداز عمليات هنوزدرمنطقه بودم چون نميدانستم كجابايد بروم .همه طرف عراقيها بودند.آنها با تعدادي سگ زنده ياب بالاي سر بچه هاميرفتندوخدانكند كسي زنده باشد. چنان زجر كشش ميكردند كه سنگ بحالش ميگريست .چه روزهاي دردناكي بود.شهيدان عامري.زعيميانها.طالعي.غلامزاده.فتاحي .كارگران.مسلمان. رنجبر.و..صدها شهيد گلگون كفن ديگراز درون قاب رنگينشان نگاهم ميكنند. نميدانم با من چه ميگويند. اما…..دردناك است
و اما اين روزها قصه جورديگريست .رزمندگان تقسيم شده اند يكي جانباز بالاي بيست وپنج درصد يكي آزاده يكي رزمنده وديگري جانباز زير بيست وپنج درصد كه فقط نامي ونشاني.مسئولين عزيزكساني كه ميتوانيد كاري بكنيد بخدا اگربراي جان بركفان ديروز كاري نميكنيد با قوانين كوچكشان نكنيد. اجرشان را ضايع نكنيد آنها كه چشمداشتي ندارند.بازيشان ندهيد.تقسيمشان نكنيد.اگر قانوني براي آنها تصويب شده. اجراكنندگاني هم پيداكنيد.فقط قانون برايشان نخوانيد …..
درجنگ همه مساوي بودند هدفشان يكي بود.همه براي تقديم جان آمده بودند همه با دشمن ميجنگيدند جايي براي خوش گذراني نبود.تو گويي اصلا گله اي هم نبود.
دوست گرامي:من را ببخش بعضي اتفاقات را نميتوان هضم كرد نميتوان با آن كنار امد.نميتوان باور كرد وبا آن عجين شد.غير قابل قبولند.
محمدرضارضايي.جانباز شيميايي
سلام عالی بود دست مریزاد اقای رضایی