یک گزارش و یک روز برفی
خبرنگاری همیشه با نشیب و فرازهایی همراه بوده و تجربه های تلخ و شیرینی را در بر دارد و بدین خاطر برای آنها که دوست دارند زندگی یکنواخت و آرامی را داشته باشند چندان جذاب نیست.
در این حرفه از کودک بیماری که با مرگ دست و پنجه نرم می کند و تو فقط می توانی برایش چندسطری بنویسی تا شاید خیری پیدا شود و مساعدتی کند و یا حادثه تصادفی را که عزیزی در آن مصدوم شده را برای عبرت دیگران گزارش کنی تا لحظه شاد رفع مشکلی یک کارگر و یا اهالی یک روستا بخاطر بیان مشکلشان همه و همه را می بینی.
برخی مواقع پشت صحنه و حواشی فیلم ها و سریال ها برای بینندگان جذاب است و از این رو چند وقتیست به فکر افتادم برای خوانندگان نشریات و سایت ها گوشه های از فعالیت ها و تلاش های خبرنگاری بنویسم و اندکی از آن رسالتی راکه برای همه قشرها و گروه های جامعه انجام می دهیم را برای دوستان خبرنگار شهرستان اعم از تصویری و نوشتاری بیان کنم
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
روز گذشته نشست هم اندیشیی برای مسئولین سایت های خبری استان با حضور مدیرکل روابط عمومی استانداری در سالن موحدین استانداری یزد ترتیب داده شد و بنده هم قرعه بنامم افتاد تا به نماینده گی از سایت خبری “بافق فردا” در این نشست حضور یابم، با ماشین شخصی حوالی ساعت 10 و 45 دقیقه از بافق خارج شدم تا ساعت 12 و 30 دقیقه در این گردهمایی شرکت کنم که البته بدلیل یواش رفتن در جاده برای آنکه سفری کم خطر و صد البته بدون برگه داشته باشم با تاخیر رسیدم.
از بسیاری از سایت های خبری سراسر استان شرکت کنندگانی بودند و صحبت ها و سوالات مختلفی پرسیده و پیشنهادهایی نیز داده می شد و داوود پاک طینت، مدیرکل روابط عمومی استانداری نیز یادداشت برداری می کرد تا در پایان در این زمینه ها پاسخگو باشد.
گفت و شنودهایی جالب و شنیدنی و پیشنهادهای خوب و جالبی چون برپایی جشنواره رسانه هاس مجازی و ایجاد سایت مخصوص سایت های خبری و غیره بود و گلایه هایی نیز از برخوردها و مشکلات و غیره شد و همه جذاب و شنیدنی بود.
بنده هم که نه از آن دوربین های آنچنانی داشتم و نه وسایل روز خبررسانی با پیامک تلفن همراه چند خطی از مهمترین مطالب این نشست برای سردبیر فرستادم و باقی را گذاشتم برای برگشتن به خانه و تایپ و پیاده کردن.
حوالی ساعت 15 پس از صحبت های مدیرکل روابط عمومی و نماینده ای از ارشاد استان، نشست هم اندیشی تمام شد و میزبان نهار نیز تدارک دیده بود در حین صرف نهار چند کلامی با مسئولین یکی از سایت های خبری شهرستانی استان صحبت کردم و آنطور که بیان کرد در شهرشان نزدیک به 10 سایت خبری فعالیت دارند و البته گلایه مند که چرا خیلی هایشان احساس مسئولیت نکرده و نیامده بودند.
با آنکه به این گفتار غبطه خوردم ولی دل خوش کردم که از شهر ما لااقل از هر 2 سایت موجود نماینده هایی شرکت کردند.
همانطور که اکثر بافقی ها بدلیل درازی و مشکلات راه برای سفر به مرکز استان چندکار را یکجا آماده می کنند، پس از پایان برنامه برای عیادت از یکی از آشنایان در بیمارستان و پس از آن دیداری با یکی از اقوام رفتم و قدری بعد از اذان مغرب قصد بازگشت داشتم که بارش برف و لغزنده بودن خیابان ها که فقط یک ترمز می خواست تا سر بخوری و بشود آنچه نباید بشود باعث شد برای حرکت به سمت بافق به فکر خرید یک زنجیر چرخ بی افتم .
بلافاصله نزدیک یکی از مغازه های لوازم یدکی در میدان اباذر ایستادم و عجب بلوایی بود تعدادی زیادی از راننده های شهرهای دور و نزدیک استان و خارج استان برای همچنین کاری آمده بودند و حسابی کار 2 مغازه که کنار هم بودند سکه شده بود.
خلاصه زنجیری خریدم و از خوش اقبالی جوانی که ظاهرا اهل دیار کرمان بود از بنده تقاضای جک کرد و قول داد تا هنگام بستن زنجیرچرخ که قلق خاصی داشت کمکم کند، بسیاری نیز در پی شخصی که کمکشان کند و حتی برای بستن یک زنجیرچرخ ناقابل اسکانس های نیز بدهند، بی اختیار به یاد شعر “هنر برتر از گوهر آمد پدید” افتادم و پس اتمام کارخودروی این دوست عزیز با نوشیدن یک لیوان چای داغ کیسه ای از مغازه های اطراف که حالا در این سرما به قیمت یک قوری چای نزدیک شده بود برای بستن زنجیرچرخ ماشین بنده اقدام کردیم .
بلاخره زمانی که دیگر از سردی هوا و بارش برف دستانمان کم رمق شده بود کار تمام شد و با احتیاط حرکت کردم اما ای دل غافل که با زنجیرچرخ حداکثر با سرعت 30 کیلومتر آنهم باکلی سر و صدا می توانستم حرکت کنم.
دشواری مسیر و تاریکی هوا و خستگی باعث شد بلاخره تصمیم بگیرم شب را در خانه یکی از اقوام بیتوته کنم و صبح حرکت کنم و اما صبح هم یخ زدگی خیابان ها باعث شد تا سفر را تا ساعت 10 به تعویق انداخته و بعد تازه بازکردن زنجیر چرخ و خلاصه در مسیر قرار گرفتم و کمی یواش تر از همیشه برگشتم.
اتفاقا منم یزد بودم و عین همین قضیه واسم اتفاق افتاد اما با یک فرق اونم اینکه زنجیر چرخ گیرم نیومد و روز بعد حوالی ساعت 13 برگشتم