شهر من ای بافق
شهرمن ای بافق!حالت خوب نیست جانم!اوضاعت چرا مطلوب نیست؟
بغض سردی در گلویت مانده ازبیدادها زرد گشته چهره ی ماهت از این فریادها
قامتت خم گشته از بار غم محرومیت سوختی بسیار در آه وتب مظلومیت
کِی توبودی بافق!مملو از نفاق؟ از چه گردیدی تباه از این شقاق؟
بس خیانت ها که دیدی هر زمان گاهی از خویشان وگاه از دیگران
ای توبودی مهد شیران دلیر! کو؟کجا هستند مردان کویر؟
جسم و جانت را به غارت می برند کو؟کجا هستندآنها که یلند
ای سکوت تلخ فریات چه شد؟ ای دلاور!یالِ مردانت چه شد؟
از چه این سان روبهان تازیده اند؟ هرچه د رکف داشتی دزدیده اند؟
چشم بیدارت مگر بیمار بود؟ خانه ات مهد نفاق یار بود ؟
مرگ برآنان که نارو میزنند پیش دیو نفس زانو میزنند
نیست در آنان مگر حب الوطن؟ پس چرا بفروختند این جان وتن؟
ای امیدم،شهر عشق وآرزو دردفاع ازتو به جان دارم وضو
با توبیعت تا ابد دارم به جان شهرمن ای بافق !پس با من بمان
طلبه حمید جیحانی
افرین بر شما طلبه گرامی
خوشم امد که اهل ذوق و شعر هستید
سپاس