چند سطری از سفر (بخش اول :مدیر کاروان)

دسته: عمومی
بدون دیدگاه
پنج‌شنبه - 1 تیر 1391

 دعای خیر دوستان تشرف به عتبات عالیات عراق را برای دومین بار نصیب حقیر کرد  و نوشتن گزارش گونه ای از این سفر زیارتی نیز خواسته آنهایی بود که می خواستند از وضعیت کشور عراق در شهرهای زیارتی بیشتر مطلع شوند لذا سعی می کنم دیده های خود را در چند نوشته کوتاه برایتان به رشته تحریر درآورم امید آنکه موجب ملالت و اتلاف وقت شریف شما نشود.

مدیر کاروان

معمولا وقتی موضوع سفر عتبات پیش می آید واژه هایی چون نحوه عزیمت(هوایی یا زمینی)،کاروان،مدیر کاروان،روحانی کاروان ،مکان اقامت ،آب و هوا و موضوعاتی از این دست خود نمایی می کند.و از آنجایی که مدیر کاروان یکی از اصلی ترین اشخاصی است که هر روز با او سر کار داشتیم ابتدا چند سطری از ویژگی های وی می نویسم.

ساعت سیزده و پنجاه دقیقه دوشنبه بیست و دوم خرداد ماه 91 در حالی که چمدانی کوچک که حاوی وسایل مورد نیاز اقامت یک هفته ای در عراق است را در دست دارم وارد پارکینگ کنار امامزاده عبدالله بافق که به پارکینگ شهرداری معرف است می شوم هنوز از ماشین پیاده نشده ام که حاج حسین قانعی را می بینم که به اتفاق پسرش جلو در ورودی تکیه انصارالحسین سایه کوچکی پیدا کرده و ایستاده تا چشمش به من می افتد با همان لبخند همیشگی که بر لب دارد دستش را تا روی ابرو  بالا می آورد و می گوید سلام علی آقا.شرمنده می شوم که من باز هم نتوانسته ام در سلام کردن از او سبقت بگیرم جواب سلامش را می دهم کمی هم با هم احوالپرسی می کنیم به اطراف نگاه می کنم و می بینم چند نفر دیگر از همسفران نیز در جاهای دیگر سایه ای پیدا کرده اند و بقیه هم در حال آمدن هستند حاج حسین می پرسد خودت تنها هستی می گویم بله قبلا با همسر و پسرم که هنوز یک سال و نیم بیشتر نداشت مشرف شده ام و اینبار مثل اینکه مجردی طلبیده شده ام و اگر کاری باشد در خدمت شما هستم.

هر دو از اینکه با هم همسفریم اظهار خوشبختی کرده و  دوست داریم برای همه سفری به یادماندنی و زیارتی مقبول باشد.

حاج حسین قانعی را خیلی از مردم بافق می شناسند بازنشسته آموزش و پرورش است و برادر شهید. به حُسن خلق و تقیدِ حضور در مساجد و جماعات شهره است .چند سالی است که مدیر کاروان های زیارتی شده و تا آنجایی که من اطلاع دارم کسانی که با وی به عتبات یا سوریه مشرف شده اند رضایت دارند و از برخورد و نحوه فعالیتش تعریف می کنند. -به واقع هم همینگونه بود- اطلاعات خوبی از برنامه ها و نحوه رفتار در سفر داشت .دلسوز بود و دوست داشت همه چیز خوب جلو برود.ندیدم با کسی بلند حرف بزند. گاهی برای انجام امور می دوید .اولین مدیر کاروانی بود که خودش را به باجه های تحویل برگ ورود و خروج می رساند و آخرین نفری بود که مکانهای زیارتی یا فرودگاه را ترک می کرد تا کسی یا چیزی جا نماند.

با پیرمردها رفیق بود .شوخی هم می کرد. سعی می کرد با جملاتی نغز همسفران را بخنداند تا خستگی سفر اذیتشان نکند. تا نام کربلا و امام حسین (ع)را می آورد اشک می ریخت. چند باری هم نتوانست حرفش را تمام کند چرا که بغض امانش نمی داد. تا فرصتی پیدا می کرد و همه جمع بودند موضوع معرفتی یا یا روایت مطرح می کرد .برای اینکه همه یادشان بماند کجاها رفته اند در اتوبوسی که رفت و آمد به مکانهای زیارتی داخل عراق را به عهده داشت مسابقه طرح می کرد و خودش چند بار جواب سوالاتی که پرسیده بود می داد.زیارت عتبات برایش عادی نشده بود هرچند تعداد دفعاتی که به عنوان مدیر کاروان مشرف شده بود نزدیک به 50 سفر می رسید .تا نگاهش به بارگاه ایمه هدی می افتاد منقلب می شد و هنگام ذکر مصیبت تا حدی بلند گریه می کرد.تاریخ و روایات مربوط به هر مکان را می دانست و توضیح می داد.مکالمه عربی را خوب مسلط بود .با عربها هم با شوخی و خنده سلام و احوالپرسی می کرد، انگار سالهاست آنها را می شناسد. هر روز به جلسات بعثه می رفت و از اوضاع و احوال سفر گزارش می داد.برای پیرمردی که پادرد داشت ویلچر می گرفت و خودش او را می آورد و باز می گرداند. حواسش به زن و بچه ها هم بود حتی آنها را به اسم کوچک صدا می زد.

وسواس عجیبی داشت همه زائر باشند و بهره معنوی زیادی از سفر ببرند و بارها تاکید می کرد قدردان باشند و این معنویت را سالها با خود همراه داشته باشند .همه را برای نماز صبح حرمهای مطهر بیدار می کرد و می گفت اگر نخواستید شرکت کنید حداقل جواب در زدنم را بدهید تا مطمئن شوم بیدار شدید.در آخرسفر هم به همه قول داد در سفر بعدی و در تمام حرمها و مکانهای زیارتی که با هم بوده اند به نیتشان زیارت کند و حتی نماز بخواند.

پایان بخش اول

محمد علی قاسم زاده


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۷۱
برچسب ها:

You cannot copy content of this page