نهایت بهمن
روزی بود، روزگاری بود که ابرهای سیاه و تار بر وطنمان سایه گسترده بود و ظالمان مست از شراب شهوت و قدرت، زالوصفت بر تخت ظلمت تکیه زده و آزادی را به بند کشیده بودند. روزی که صداها در گلو خفه می شد و هیچ کبوتری حق پرواز و هیچ غنچه ای حق شکفتن نداشت.
به ناگاه خورشیدی سر زد، رحمت حق باریدن گرفت و انوار آفتاب، ساطع و دل های عاشقان به نور او روشن شد. اماممان آمد و ندای “جاء الحق و ذهق الباطل” بر بام ایران اسلامی طنین انداز شد و بهاری زیبا از راه رسید.
دیری نپایید که خفاشان شب پرست که طاقت رؤیت نور و تحمل پرواز کبوتران آزاد را نداشتند، به آشیان زندگی مان حمله کردند و هجومی دیگر را برای گلستان نوپای ایران رقم زدند. تهاجمی که گلهای زیادی را پرپر کرد و جویهای آبادانی را خشکاند و بذر درد و ماتم و ناله را بر سرزمینمان پاشید و باغبان مهربان را داغدار کرد.
باغبان را یارای نگهداری باغ نیست. ای کبوتران و ای پرستوهای عاشق! بیایید؛ بیایید که درختان باغ به خون پاکتان تشنه اند. بال و پر از دست بدهید تا سرو را توان سر بلند کردن باشد. قطره های خونتان را هدیه آورید تا غنچه های ناشکفته فرصت شکفتن و روییدنی سبز را داشته باشند.
ناکسان و خناسان، گلهای بی خارمان را چیدند، بر آشیان مرغان آتش زدند و در این هجوم هر آنچه از جهل و تعصب و شهوت بود را به خدمت گرفتند؛ اما این مسافران خورشید بودند که به نصرت حق و همّت و عزم خویش، آتش هجوم وحشیانه ابلیس و ابلیسیان را خاموش کردند و گرگ های گرسنهی جان و مال و ناموس این سرزمین را به عقب راندند.
باغبان، رحلتی جانگداز نمود و در جوار روح الله سکونت یافت و سیاه، این سمبل عزا، ادای احترام به عشق شد. جوانمردی دیگر، میراب بصیر و مقتدر این سرزمین نورانی و تشنه شد. بیست و اندی سال است که طوفان از پس طوفان و فتنه در پی فتنه ای دیگر باغ را می آزماید و این تنها نگاه چشمان ولایت و تأیید اوست که زنده و قائم نگهمان داشته است.
دقت کنیم دستهای نصرتش را می بینیم. کافی است بهتر بیاندیشیم. عبرت ها بسیاراند و عبرت گیرندگان کم. آن سو مادری را بر مزار گلی می بینی که از درد هجران و فراق شهیدش سخن می گوید. آنسوی دیگر کودکی، هنوز که هنوز است چشم بر در دوخته تا پدر از سفر باز گردد و برای او سوغات بیاورد. تازه عروسی که سفره عقد را بر مزار همسفرش جمع نکرده است و روزهای همچو سالش را سپری می کند. مادری که تنها دلخوشی اش چفیه ای است که از پسرش برجا مانده و هر لحظه با آن صحبتی دارد و چشم انتظار بازگشت اوست. هنوز که هنوز است هر چند یکبار خداوند برایمان مهمانهایی می فرستد، مهمانهایی که به جز چند تکه استخوان و وصیتی شاید، هیچ سوغات نیاورده اند. دفاعی بود جانانه و کلاسی عاشقانه که گذشت.
کافی است چشمانمان را بشوییم و اطرافمان را بهتر بنگریم. بعد از سالها گذشتن از بهمنها، درختان باغ تنومند شده اند و سر به آسمان می سایند. باغ کوچک آن زمان، امروز سرزمینی سرسبز به پهنای قلوب پاک طینتان عالم شده است. آفتاب، دلهای همسفران به سوی خورشید را زنده و گرم ساخته و عشق به مطلع فجر را درونشان شعله ور کرده است. نگاهی دیگر بیانداز. سوریه مقاوم را می بینی؟ یمن مبارز، عراق مجاهد، فلسطین آزاده، مسلمانان انقلابی عربستان و بحرین و حتی آن دورترها، نیجریه زنده و قائم را؟
خورشید نورافشانی خود را وسعت و شدت بخشیده و بیداری الهی است که شکل گرفته. پاک طینتان عالم، و آزادی خواهان دنیا، مسیر تشکیل امت واحده ای را در پیش گرفته اند که مانند شیری پرتوان و غراّن، گورخران رمیده و ترسان را از این حریم نورانی فراری دهد.
حركت عظيم الهي اربعین را می بینیم که با نور ثاراللّهی امام عالم به تجمع بزرگ موحدان عالم منجر مي شود. البته هستند کسانی که میخواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند اما نمی دانند که خداوند “مُتِمُّ نُورِهِ” هست و خواهند دید که خداوند چگونه با نور اربعین تمام جهان را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
کودکان انقلابی آن زمان، مدافعان حریم انقلاب اسلامی این زمان شده اند که جاری شدن خونشان در این مسیر، شهادتِ حقانیّت هدف و آرمانشان است و این خونها چه محیی است برای قلوب و چه مبیّن است برای مسیر.
و اکنون ماییم، وارثان تمام خونها،از ازل تا کنون، وارثان داغها و سوزها، مصیبتها و شهادتها و در این زمانه ی رویارویی عیان حق و باطل. ماییم و یک دنیا تبلور نور الهی در وجود موحدان عالم بعد از گذشتن بیش از سی سال انفجار نور. ماییم و همراهی با جریان خدایی اشراق نور و حرکت در مسیر تشکیل تمدن نوین اسلامی؛”ولو کره الکافرون”.
و چه زیباست که خدای رحمان و علیم از روی اجبار، خواسته است که انتخاب کنیم. بیداری، بصیرت، قیام و حرکت با آفتاب تا رسیدن به سرزمین خورشید و یا غفلت، قعود و رضایت به طاغوت و حرکت به سمت درکات ظلمت.
اکراهی نیست؛ انتخاب با خودمان است که “أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ”.
محمدحسین فیاض- بهمن94
آقای فیاض، نویسنده ی محترم، متن بسیار زیبایی نوشته اید از نظر ادبی، تشبیه و استعاره و تصویرسازی….اما متاسفانه ساختن یک مدینه ی فاضله از شرایط امروز کشور، برای نسل جوان ما ، با این نوع نگارش، کاری عبث و بیهوده است. جوان امروز ما، جوانی است آگاه، مطلع. در دسترس بودن اطلاعات، از جوان امروز، فردی ساخته بسیار پخته تر از سن و سالش، البته نگاه نکنید که انحراف در جوان امروز ، بیشتر از دیروز است اما به همان نسبت، آگاهی ها نیز فزونی یافته است. برای جوان امروز، از نوع نوشتار شما استفاده کردن برای توضیح و تفسیر انقلاب، مقایسه زمان شاهنشاهی با جمهوری اسلامی، مقایسه و شناخت باطل و حق در جنگهای دورو برمان، بهار عربی، و بقیه ی موارد، کاری بیهوده است. بنظر بنده، جوانی که میتواند به راحتی با تاریخ دیروز و امروز، چه درست و چه نادرست، دسترسی داشته باشد، بی شک انتخاب خواهد کرد. انتخاب او، این جملات نخواهد بود. ” دیو چو بیرون رود، فرشته درآید ” برای جوان امروز، معنایی متفاوت از آنچه که انقلابیون و جوانان سال 57 درک می کردند، می دهد. آنها، به راحتی، دیو و فرشته را از متون ما، تشخیص نمی دهند. باید بسیار عاقلانه تر، و نه احساسی، با جوان امروز، صحبت کرد تا تشخیص حق و باطل را بدهد. ما بارها از اقتصاد ضعیف قدیم گفته ایم، از عقب ماندگی های قدیم، از ستمهای قدیم، از دزدی های قدیم، از شکافهای طبقاتی قدیم، از سلسله های هزار فامیل قدیم، از ….. بقول شما درکات ظلمت، اما آیا امروز، جوان امروز ما، با هجوم شدید برنامه های ماهواره ای، از قبیل مستندهای شبکه های بیرون مرز مانند مستندهای شبکه ی انگلیس من و تو، و یا بی بی سی، و یا بقیه موارد، مقالات مختلف اینترنت، سخنان بسیاری از صاحب منصبان حکومت طاغوت و … که امروزه به راحتی در دسترس هست، و یا بسیاری از موارد تاریخی که امروزه، خیلی دلمان نمی خواهد مردم بدانند، وقتی به سیل عظیم اینهمه اطلاعات، دسترسی دارند، به نظر شما، صحبت از نور و خورشید و تاریکی و درکات ظلمت و دیو و فرشته، کارساز است؟ گمان نمی کنم