حکایت آسفالت جادۀ بافق
در حال مطالعه کتاب فرهنگ مردم بافق نوشته آقای محمد علی طالعی که این روزها در سمت معاون فرمانداری بافق مشغول خدمت به خلق الله است بودم که در بخش «حکایت ها و داستانها » داستانی خواندنی را مطالعه کردم از ماجرای آسفالت جاده بافق که که حیفم آمد در لذت مطالعه آن خوانندگان بافق فردا را شریک نکنم.
قبل از خواندن این داستان زیبا تذکر چند نکته ضروری است:
1- این داستان هیچ ربطی به 40 کیلومتر باقی مانده دوبانده سازی جاده بافق – یزد ندارد و فقط برای افزایش سرانه مطالعه خوانندگان درج شده است(نوع برداشت شما هیچ ربطی به ما یا نویسنده محترم ندارد).
2- این داستان را زمانی آقای طالعی نوشته که سمت اجرایی در بافق آن هم در این حد نداشته و اما اگر الان قرار بود بنویسد آیا اینگونه می نوشت یا نه و آیا اصلا می نوشت یا نه را نمی دانیم؟(نظر شما چیه؟)
3- )تمام شخصیتهای داستان مربوط به قبل از انقلاب است و الان اصلا چنین چیزی وجود ندارد (یک وقت فکر بد نکنید
4- بافق فردا از درج این حکایت هیچ هدفی را دنبال نمی کند(مثل دیگر نوشته ها که برای دلخوشی خود می نویسد)
5 – هرگونه تصویر سازی ذهنی موقع خواندن داستان احتمالا پیگرد قانونی داشته باشد
و اما حکایت خواندنی:
آسفالت جادۀ بافق
از شاهان و حکام گذشتۀ این مرز و بوم ، آنچه به گواهی تاریخ وجود دارد، خوشگذرانی و حفظ تاج و تخت است و در این راستا، گرفتن مالیات و خراج، شکار، تفریح و سرگرمی و البته سرکوبی مخالفان معمول و مرسوم بوده است به جز معدود سلسله پادشاهان در کشور ما که آثار قابل توجه و اماکن عمومی ماندگاری از خود به یادگار گذاشته اند (همانند دوره صفویه) مابقی، خدمات مردمی نداشته یا بسیار اندک بوده است . مطالعه تاریخ سلسله شاهان بویژه قاجاریه این نکته را تأیید می نماید ،تنها دغدغۀ آنها خوب خوردن ، خوب خوابیدن ، تفریح ، شکار و مسافرت خارج از کشور بوده است و به تنها چیزی که نیندیشیده اند رفاه و آسایش رعایا بوده است.
این نگرش، در مورد زیردستان و حکام دست نشاندۀ آنها هم صدق می کند ، گرفتن عوارض ، خراج و مالیات و ارسال آن به حکومت مرکزی و کمترین توجه به مطالبات ، خواسته ها و مشکلات عامۀ مردم و رعایا،اگرهم عنایتی بوده است ازحد حرف ، شعار و وعده و وعید فراتر نرفته است ، برای مدتی مشکلی که حاد بوده است سر زبان ها و نقل مجالس بوده و ذهن افراد را به خود مشغول می داشته و با سر برآوردن معضلی دیگر ، از اذهان رخت بر می بسته است .در متون جامعه شناسی به این مشکل نظام اجتماعی ، نهادینه نشدن فرهنگ گفته می شود ، یعنی یک ضرورت ، اعتقاد ، ایده و اندیشه از حد همان اعتقاد یا احساس فراتر نرفته و به عمل ، نقش یا هنجار تبدیل نمی شود ، سازمان یا نهادی برای اجرای آن شکل نمی گیرد و مورد حمایت واقع نمی شود بنابراین به صورت بخشی از نظام اجتماعی در نمی آید .
نمونه این اعتقاد و صرفاً احساس نیاز ، حکایت و سرگذشت آسفالت شدن جادۀ بافق- یزد می باشد .
چند سال پس از ورود ماشین به بافق و جایگزینی وسائط نقلیۀ سنتی با آن ضرورت آسفالت این جاده در بین حکام محلی مطرح شد . بنابراین در نشست های شبانه و محافل دوستانۀ خود وقت زیادی را به این امراختصاص می دادند وبه اصطلاح نقل مجلسشان بود ، اما کیفیت آن شنیدنی است ، براساس
همان اصل یاد شده،یعنی پرداختن به خوشگذرانی و سرگرمی،بزرگان وقت این شهر،هرشبی را به صورت دوره ای در خانۀ یکی از دوستان جلسه ای تشکیل و ضمن پهن کردن بساط وافور و تریاک،
مشکلات شهر را نیز حل می کردند.! یکی از موضوعاتی که چندین نشست پیاپی وقت حکام و بزرگان را به خود اختصاص داد، خاکی بودن جادۀ بافق بود ، هر شب آنان در یکی از خانه ها حلقۀ فور می زدند و پشت منقل نوبت به هر که می رسید، وافور به دست می گفت از همین فردا صبح از در امام زاده عبدالله (مرکز شهر) تا رودخونۀ شور را آسفالت می کنم ، پس از چسباندن دو سه مثقال ، وافور را به نفر دوم می داد، او هم می گفت من هم از رودخونۀ شور تا خونۀ پنج ( مکانی در پنج فرسخی شهر) را آسفالت می کنم ، نوبت به نفر سوم که می رسید او هم پشت منقل از خونۀ پنج تا پیچ رجب و نفر بعدی تا گلوی فهرج (تقریباً هشتاد کیلومتری یزد) را آسفالت می کرد1 در این هنگام شب از نیمه گذشته بود و تریاک تمام ، خداحافظی کرده به خانه های خود باز می گشتند تا شبی دیگر همین حکایت تکرار می شد ، وافور به دست، راه خاکی بافق- یزد را آسفالت می نمودند ، تا اینکه بالاخره گماشته دم در اتاق یا بهتر است بگوییم محافظ کمیته عمران و آبادانی شهر که یکی از نیروهای ژاندارمری وقت بود و وظیفۀ حفظ جان آقایان و بزرگان را برعهده داشت، حوصله اش سرمی رود، در میزند، اجازه می گیرد ، وارد اطاق می شود و ضمن اینکه احترام نظامی می گذارد عذرخواهی کرده و می گوید، بزرگان محترم، مسئولین بزرگوار، عرضی دارم لطفاً فردا شب، میهمانی ،به جمع خود اضافه کنید و چند مثقالی،بیشتر، تریاک با خود بیاورید تا او هم باقی مانده راه (ازگلوی فهرج تا یزد) را آسفالت نماید ، آخه حیفه مردم این همه راه را روی آسفالت طی کنند و این 40 کیلومتر باقی مانده را خاکی برن.
این جاده آسفالت نشد تا چند سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی (1360) و پس از تصادفات دلخراش و تلفات زیاد.
اگر چه امروزه از حل مشکلات در اتاق های فور و تصمیم گیریهای آنچنانی خبری نیست .اما حکایت آن صورت دیگری به خود گرفته است، هستند کسانیکه در پاسخ به این سؤال كه: چه وقت مشکل فلان کوچه،میدان،گذر و معبر برطرف می شود، می گویند باید طرح تهیه شود، داریم طرح تهیه می کنیم،
طرح تهیه شده است باید اجرا کنیم ولی از اجرا خبری نشده و همچنان مشکل به قوت خود باقی مانده است .
جلال رفیع نویسنده طنز پرداز کشورمان در مقالۀ زیبای مایع حرفشویی آرزو می کند کاش مایعی اختراع شود که حرف و شعار (طرح) را بشوید و قدری به عمل درآید.
طرح کاغذ است و تا اجرا نشده بی ارزش و بی اثر همچنانکه حرف و شعار چنین است2.
فرهنگ مردم بافق ص 355
اندر حکایات شیخ ما این است که شکر را خورد و گفت شیرین است
دلت خوشه ها