حکایت آسفالت جادۀ بافق

دسته: عمومی , مقالات
۱۳ دیدگاه
سه‌شنبه - 9 شهریور 1395

در حال مطالعه کتاب فرهنگ مردم بافق نوشته آقای محمد علی طالعی که این روزها در سمت معاون فرمانداری بافق مشغول خدمت به خلق الله است بودم که در بخش «حکایت ها و داستانها » داستانی خواندنی را مطالعه کردم از ماجرای آسفالت جاده بافق که که حیفم آمد در لذت مطالعه آن خوانندگان بافق فردا را شریک نکنم.

قبل از خواندن این داستان زیبا تذکر چند نکته ضروری است:

1-  این داستان هیچ ربطی به 40 کیلومتر باقی مانده دوبانده سازی جاده بافق – یزد ندارد و فقط برای افزایش سرانه مطالعه خوانندگان درج شده است(نوع برداشت شما هیچ ربطی به ما یا نویسنده محترم ندارد).

2- این داستان را زمانی آقای طالعی نوشته که سمت اجرایی در بافق آن هم در این حد نداشته و اما اگر الان قرار بود بنویسد آیا اینگونه می نوشت یا نه و آیا اصلا می نوشت یا نه را نمی دانیم؟(نظر شما چیه؟)

3-  )تمام شخصیتهای داستان مربوط به قبل از انقلاب است و الان اصلا چنین چیزی وجود ندارد (یک وقت فکر بد نکنید

4- بافق فردا از درج این حکایت هیچ هدفی را دنبال نمی کند(مثل دیگر نوشته ها که برای دلخوشی خود می نویسد)

5 – هرگونه تصویر سازی ذهنی موقع خواندن داستان احتمالا پیگرد قانونی داشته باشد

و اما حکایت خواندنی:

 آسفالت جادۀ بافق

از شاهان و حکام گذشتۀ این مرز و بوم ، آنچه به گواهی تاریخ وجود دارد، خوشگذرانی و حفظ تاج و تخت است و در این راستا، گرفتن مالیات و خراج، شکار، تفریح و سرگرمی و البته سرکوبی مخالفان معمول و مرسوم بوده است به جز معدود سلسله پادشاهان در کشور ما که آثار قابل توجه و اماکن عمومی ماندگاری از خود به یادگار گذاشته اند (همانند دوره صفویه) مابقی، خدمات مردمی نداشته یا بسیار اندک بوده است . مطالعه تاریخ سلسله شاهان بویژه قاجاریه این نکته را تأیید می نماید ،تنها دغدغۀ آنها خوب خوردن ، خوب خوابیدن ، تفریح ، شکار و مسافرت خارج از کشور بوده است و به تنها چیزی که نیندیشیده اند رفاه و آسایش رعایا بوده است.

این نگرش، در مورد زیردستان و حکام دست نشاندۀ آنها هم صدق می کند ، گرفتن عوارض ، خراج و مالیات و ارسال آن به حکومت مرکزی و کمترین توجه به مطالبات ، خواسته ها و مشکلات عامۀ مردم و رعایا،اگرهم عنایتی بوده است ازحد حرف ، شعار و وعده و وعید فراتر نرفته است ، برای مدتی مشکلی که حاد بوده است سر زبان ها و نقل مجالس بوده و ذهن افراد را به خود مشغول می داشته و با سر برآوردن معضلی دیگر ، از اذهان رخت بر می بسته است .در متون جامعه شناسی به این مشکل نظام اجتماعی ، نهادینه نشدن فرهنگ گفته می شود ، یعنی یک ضرورت ، اعتقاد ، ایده و اندیشه از حد همان اعتقاد یا احساس فراتر نرفته و به عمل ، نقش یا هنجار تبدیل نمی شود ، سازمان یا نهادی برای اجرای آن شکل نمی گیرد و مورد حمایت واقع نمی شود بنابراین به صورت بخشی از نظام اجتماعی در نمی آید .

نمونه این اعتقاد و صرفاً احساس نیاز ، حکایت و سرگذشت آسفالت شدن جادۀ بافق- یزد می باشد .

چند سال پس از ورود ماشین به بافق و جایگزینی وسائط نقلیۀ سنتی با آن ضرورت آسفالت این جاده در بین حکام محلی مطرح شد . بنابراین در نشست های شبانه و محافل دوستانۀ خود وقت زیادی را به این امراختصاص می دادند وبه اصطلاح نقل مجلسشان بود ، اما کیفیت آن شنیدنی است ، براساس

همان اصل یاد شده،یعنی پرداختن به خوشگذرانی و سرگرمی،بزرگان وقت این شهر،هرشبی را به صورت دوره ای در خانۀ یکی از دوستان جلسه ای تشکیل و ضمن پهن کردن بساط وافور و تریاک،

مشکلات شهر را نیز حل می کردند.! یکی از موضوعاتی که چندین نشست پیاپی وقت حکام و بزرگان را به خود اختصاص داد، خاکی بودن جادۀ بافق بود ، هر شب آنان در یکی از خانه ها حلقۀ فور می زدند و پشت منقل نوبت به هر که می رسید، وافور به دست می گفت از همین فردا صبح از در امام زاده عبدالله (مرکز شهر) تا رودخونۀ شور را آسفالت می کنم ، پس از چسباندن دو سه مثقال ، وافور را به نفر دوم می داد، او هم می گفت من هم از رودخونۀ شور تا خونۀ پنج ( مکانی در پنج فرسخی شهر) را آسفالت می کنم ، نوبت به نفر سوم که می رسید او هم پشت منقل از خونۀ پنج تا پیچ رجب و نفر بعدی تا گلوی فهرج (تقریباً هشتاد کیلومتری یزد) را آسفالت می کرد1 در این هنگام شب از نیمه گذشته بود و تریاک تمام ، خداحافظی کرده به خانه های خود باز می گشتند تا شبی دیگر همین حکایت تکرار می شد ، وافور به دست، راه خاکی بافق- یزد را آسفالت می نمودند ، تا اینکه بالاخره گماشته دم در اتاق یا بهتر است بگوییم محافظ کمیته عمران و آبادانی شهر که یکی از نیروهای ژاندارمری وقت بود و وظیفۀ حفظ جان آقایان و بزرگان را برعهده داشت، حوصله اش سرمی رود، در میزند، اجازه می گیرد ، وارد اطاق می شود و ضمن اینکه احترام نظامی می گذارد عذرخواهی کرده و می گوید، بزرگان محترم، مسئولین بزرگوار، عرضی دارم لطفاً فردا شب، میهمانی ،به جمع خود اضافه کنید و چند مثقالی،بیشتر، تریاک با خود بیاورید تا او هم باقی مانده راه (ازگلوی فهرج تا یزد) را آسفالت نماید ، آخه حیفه مردم این همه راه را روی آسفالت طی کنند و این 40 کیلومتر باقی مانده را خاکی برن.

این جاده آسفالت نشد تا چند سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی (1360) و پس از تصادفات دلخراش و تلفات زیاد.

اگر چه امروزه از حل مشکلات در اتاق های فور و تصمیم گیریهای آنچنانی خبری نیست .اما حکایت آن صورت دیگری به خود گرفته است، هستند کسانیکه در پاسخ به این سؤال كه: چه وقت مشکل فلان کوچه،میدان،گذر و معبر برطرف می شود، می گویند باید طرح تهیه شود، داریم طرح تهیه می کنیم،

طرح تهیه شده است باید اجرا کنیم ولی از اجرا خبری نشده و همچنان مشکل به قوت خود باقی مانده است .

جلال رفیع نویسنده طنز پرداز کشورمان در مقالۀ زیبای مایع حرفشویی آرزو می کند کاش مایعی اختراع شود که حرف و شعار (طرح) را بشوید و قدری به عمل درآید.

طرح کاغذ است و تا اجرا نشده بی ارزش و بی اثر همچنانکه حرف و شعار چنین است2.

فرهنگ مردم بافق ص 355


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۵۹
برچسب ها:
دیدگاه ها
بافقی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 9 شهریور 1395 - 2:30 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

اندر حکایات شیخ ما این است که شکر را خورد و گفت شیرین است
دلت خوشه ها

یه چیزی بگم این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 9 شهریور 1395 - 4:58 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

شاید واقعا اگر آقای طالعی میدونستند روزی این مطلب و در چنین شرای شغلی ایشون چاپ می شود هرگز نمی نوشتند

جوانمردیزدی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 9 شهریور 1395 - 9:49 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

واقعا مایه تاسف و خجالت است که در کتابی بنام فرهنگ مردم بافق چنین اراجبفی نوشنه شده باشد؟یعنی بافقی ها فرهنگشان این بوده؟؟؟پس اینهایی که در جامع جعفری و مفیدی نوشته چیه؟مسئولین بافق همه وافوری بودن؟البته به راز عقب افتادگی بافق پی بردم ولی خیلی خجالت کشیدم که در این شهر کار کرده ام و فرهنگ مردمش این بوده.واقعا متاسفام

احمد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 10 شهریور 1395 - 8:08 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

امید واریم حکایت میخ آهنی نباشد یک بار هم که شده مسئولین شهر واستان به مردم بافق بگویند برای ادامه جاده پول نداریم خود همت کنید پول بدهید ومدیریت کنید وگرنه حوادث تلخ درپیش است .آن وقت خواهید دید که چه خواهد شد.

bafghi این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 10 شهریور 1395 - 9:11 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

عالی بود

    جوانمردیزدی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. جمعه 12 شهریور 1395 - 3:15 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

    بردار من نام کتاب فرهنگ بافق است انهم فرهنگ مردم بافق نه طنز!ضمنا نوشتن که مرسوم بوده و گفته میشده.ماشالله به بافقی ها که خودشون آبرو خودشونو می برن!!! به نظر شما حالا چه جوریه؟؟ خود ایشون چی؟

محمود این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 10 شهریور 1395 - 1:35 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام آقای جوانمرد یزدی
مثل اینکه شما موضوع را متوجه نشدید این حکایت در قالب طنز مشکلات روز را بیان نموده وشما اینقدر به واسته خدمات بیدریغ تان به بافق پشیمان و خجالت زده نباشید !!!!!!!!1 نقل مثال است وجامع امروز ما هم گرفتار همین قول ووعده های بعضی مسئولین است.

عبدالله این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 - 9:40 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

نویسنده محترم مطالب طنز آن زمان را خیلی خوب و متفکرانه نوشتند و بنده به عنوان یک شهروند بافقی آن زمان به یاد دارم ،اما میخواهم بدانم حالا هم که ایشان مسئولیت دارند اینگونه مینویسند و از حق و حقوق مردم مظلوم ،محروم و فهیم بافقی دفاع میکنند یا فقط به فکر………

اسحاق این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 - 9:47 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

خیلی جالب بود آفرین بر آقای طالعی طنز زیبایی بود

ma این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 - 10:52 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

منصف می گوید:حکایت جاده گزوییه سبزدشت هم مثل جاده بافق است چندین سال است که در دست ساخت است ولی به بهانه یوز آسیایی حق مردم محروم منطقه را در ایران ادا نمی شود.

ولی الله این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 - 4:27 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

جوانمرد یزدی شما برو کتاب شازده حمام بخون اثر پاپلی یزدی و اینقدر بخودت نناز

محمد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 13 شهریور 1395 - 12:23 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

اقای قاسمزاده ای نامرد.خوب زدی تو خال

ناشناس این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 15 شهریور 1395 - 10:53 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

همین نام(فرهنگ مردم بافق) برازنده این کتابه .چون نشان دهنده اینه که مردم نسبت به عملکرد مسئولینشون بی تفاوتند .زیرا اگر بی تفاوت نبودند وضع شهرشون این نبود.از قدیم گفتن خلایق هر چه لایق
جناب جوانمرد یزدی شما هم اگر خدمت موثری انجام دادی پشیمون نباش وخدا رو در نظر داشته باش وبدون که مردم بعد از تو دقیقا خوب قضاوت میکنند که چه جور مسئولی بودی

You cannot copy content of this page