چقدر دلم می خواست…..دلم می خواست…..دلم می خواست
هزاران دلم می خواست ودلمان می خواست روزها در زندگیمان موج می زند وما را حسرت به دل می گذارد.
دلم می خواستهایی که در جاهای دیگر دنیا بسیار ابتدایی واز حقوق اولیه شهروندی به حساب می آید.
نمونه ای از این کوچک ترین و ابتدایی ترین دلم میخواست اتفاقی است که دقیقا همین دیروز برای من افتاد.
قرار بود با اتوبوس ساعت ده و نیم از یزد عازم بافق شوم خودم را با عجله راس ساعت ده و بیست دقیقه به ترمینال رساندم سریع بلیطی تهیه کردم و سوار اتوبوس شدم هوا بسیار گرم بودو من و سایر مسافرین منتظر حرکت.
ساعت از ده و نیم گذشت ….از ده وچهل دقیقه هم گذشت
درست ساعت ده وپنجاه دقیقه ازشدت گرما کلافه وخسته به رسم اعتراض به راننده گفتم: جناب هوا گرمه از ساعت حرکت شما هم 20 دقیقه گذشته است آیا تصمیم به حرکت ندارید؟
باید بودید و می دیدید برخورد راننده به ظاهر محترم را
چنان بی ادبانه وگستاخ رفتار کرد که انگار مسافر حق هیچگونه اعتراضی ندارد.
احساس کردم اصلا هم کلام شدن با این آقا از پایه واساس غلط بود
اینجا بود که با خودم گفتم : دلم می خواست مردم ارزش زمان را می دانستند وبرای آن قدر وبهایی قائل بودند.
دلم می خواست وقتی حق با ما نیست راه ورسوم عذر خواهی را بلد باشیم.
دلم میخواست از حق الناسی که در دین مرتبا یاد شده است آگاهی داشتیم.
دلم می خواست یاد بگیریم اعتراض حق هر شهروندی است و ما اجازه نداریم به عنوان یک شهروند متمدن ودیندار عکس العملی فاقد شعور داشته باشیم.
ببینید چه دلم می خواستهای ساده ای!!!!!!!
لحظه ای تفکر کنید در می یابید روزانه چقدر این دلم می خواستها را شاهدید.
تحقیق کنید متوجه خواهید شد در هیچکدام از ممالک پیشرفته چنین آرزوهای سطحی و کوچک اصلا وجود ندارد اما در کشوری با تمدن چند هزار ساله با مردمی پر ادعا این ابتدایی ترین حقوق تبدیل به آرزو شده است.
بیایید دست به کار شویم و کمک کنیم تا هرکدام به نوبه ی خود باعث و بانی دلم میخواستهای منفی در جامعه نشویم.
اختر عبداللهی
نثر ساده و لحن خودمانی و بیان صادقانه شما قابل تقدیر است