به پيشگاه قمر بني هاشم حضرت ابوالفضل
ماه بود و به روي شب پاشيد،آخرين پرتو نگاهش را
رودها در تلاطم افتادند تا كه ديدند روي ماهش را
چشم ها را به وجد مي آورد آن قد و قامت سليماني
با نگاهي اسير خود مي كرد قيصر روم با سپاهش را
ديدگانش به سوي خيمه روان،خيمه ها بيقرار ديدن او
داشت ميرفت و خواهري ميديد آخرين لحظه تكيه گاهش را
ديد لبهاي تشنه كامان را سوي دريا روانه شد ناگاه
لشكري از نفاق آمد و بست زير باران نيزه راهش را
آسمان باده ي مذابي بود كه به كام زمين،عطش ميريخت
پهن ميكرد روي بستر دشت،شرمگين دامن سياهش را
خون هفتاد لاله جاري شد و فرات از خجالت اين ننگ
در غروبي به رنگ خون مي رفت كم كند بار اين گناهش را
زهرا شمس الدینی قطرم
بازدید: ۵۱