وحشت از جن در زیر زمین قسمت نهم (فراردادن حنا)

دسته: مقالات
۴ دیدگاه
شنبه - 2 بهمن 1395

به نام خداوند که چوپان من است

تقدیم به بانو (میم)

وحشت از جن در زیر زمین

نویسنده :  سیروس قزلباش

قسمت نهم (فراردادن حنا)

 

خواننده عزیزم،مرگ پریا برای کوروش دشواربود وانگارعزیزی را ازدست داده بودگاهی با خودش فکر می کرد چرا دچار این سرنوشت شد چرا او انتخاب شد که به سرزمینی که همه فکر می کنند تخیل انسانهاست امده و چطور بگوید انجا الودگی هوا وصوت وتحفن وجود ندارد واینکه انجا کسی نیست که ایده خودش را به دیگران تحمیل کند وبه این نتیجه می رسید حتی اگر سالم به خانه برگردد چه کسی حرفش را باور می کند قطعا به هرکس بگوید او را دیوانه می پندارد چطور می تواند رنگی را توضیح دهد که در رنگهای جهان انسانها وجود ندارد .اما اینها دلیل نمی شد که پریا را ازقلبش بیرون کند.

قبلا پریا بخاطرکوروش اندام خود را تپل کرده بود اما الان روی دوش کوروش همچون کودکی به نظر می رسید کوروش اشک می ریخت وجسد اوراهمچنان بردوش میکشید گاهی حیوانات شبی به انسان در رنگهای مختلف ظاهر می شدند و حرکات کوروش را که درحال گریه کردن بود را تقلید میکردند انها همدیگر را بردوش میگرفتند ومانند کوروش راه میرفتند ودرست مانند اوگریه میکردند مرتب جلوی دست و پای کوروش میپیچیدند واذیت میکردند یکی از انها روی جسد پریا خیز برداشت و با حرکتی به جسدش توهین کرد کوروش در حالی که اخم و اتک، چهره اش را فرا گرفته بود ازحرکت ماند وبا دست چپ پاهای پریا را محکم گرفت وبا دست راست مچ پای جن انسان نما که هیکلی هم نداشت را گرفت واو را پایین کشاند جن که برجسد پریا چنگ انداخته بود و سعی می کرد پریا را رها نکند اما کوروش چنان مچ پایش را فشار داد که پایش خرد شد جن جیغ وحشتناکی سرداد اما کوروش رهایش نکرد و اورا با همان پای خرد شده دور سر چرخاند و چرخاند و به طرف جنهای شرور پرتاپ کرد که به چند جن برخورد کرد و فریادشان بالا گرفت ودر رنگهای مختلف دود شدند وبه بالا رفتند و ناپدید شدند وجنهای دیگرهم مانند بوزینه ها چهار دست وپا به  سمت جلو دویدند وناپدید شدند همان لحظه دخترک جن برای  کوروش دست زد و سوت زد وافرین گفت وقر به کمرش داد که کوروش فریاد زد

  • خفه شو پریا مرده میفهمی داری چه غلطی میکنی احمق
  • معذرت میخام اقا
  • تاجای مناسبی پیدا نکنم وپریا رو اونجا نزارم دنبال حنا نمیرم فهمیدی ؟ ها ؟
  • اما اقا کورو…
  • ساکت همین که گفتم

کوروش همانطور پریا را به دوش می کشید وبه راهش ادامه می داد ودخترجن هم پشت سرش شکلک در می اورد وراه می امد. یک چیز با عقل کوروش جور در نمی امد ان حیوانات که خود را به شکل ادمیزاد در می اوردند وچون اختاپوس رنگ دانه داشتند وخود را به هر رنگی در می اوردند قبلا هم سر راه او وپریا ظاهر شده بودند وبسیار با انها با خوبی رفتار می کردند چرا الان مانند دشمن عمل می کنند چرا دختر جن خنده های بی مورد ورقص میکرد. کوروش ازرفتار جن ها گیج شده بود اما پریا چگونه جادویی بکاربرده بود که کوروش به او بیشترازهمسرش فکرمیکرد مشخص نبود مگر ان زن جن چه چیز داشت که کوروش هر لحظه در ذهن اش او را تداعی می کرد شاید ازعشقی بود که نسبت به پریا داشت عشقی  که دروجود همه مخلوقات عاشق پروردگارعالم وجود دارد وعاشقی جن وادمیزاد و سن وسال نمی شناسد…

درهمان حالی که انها پیش می رفتند به محرابی رسیدند که نورسبززیتونی،داخلش را نیمه روشن کرده بودانجا صندوقی زیبا وتزیین شده عمودی قرارگرفته بود دختر جن از کوروش خواست بماند انها جلوی محراب توقف کردند وهمان لحظه دخترک جن گفت:

  • داداش این خونه ی ابدی سلطانم پریاست باید اونوایستاده بزاری توصندوق.
  • یعنی وقت وداعست؟
  • اره داداشم.

اشکهای کوروش دوباره ازلابه لای ریشش جاری شد و دلش گرفت اما دخترک این بار سر کوروش جیغ کشید وبا عصبانیت به او گفت نباید رسم ورسوم جن ها را زیر سوال ببرد و با اصرارش کوروش پریا را درصندوق گذاشت ودرتابوت را بست ناگهان صندوق خودبخود شعله گرفت شروع به سوختن نمود اما کوروش چهره زیبای پریا را دید که برایش ساز دهنی میزند و  گریه میکند وبا سر اشاره می کند به معنای اینکه از انجا برو آوای ساز دهنی کمتر و کمتر شد تا اینکه دیگراثری از پریا نبود و مواد مذاب دهانه محراب ر ا مسدود کرد و انجا به دیواری سنگی تبدیل شد وبعد از این پدیده دخترک گفت که باید بروند و دست کوروش را گرفت وبه جلو کشاند و کوروش با نگاه اخربه دیوار اهسته گام برداشت وهرچه دورمی شد سرش و چشمانش به طرف دیواربود…

کمی جلوتر به دهانه تونل رسیدند چند خانه گنبدی و کندویی مانند انجا قرار گرفته بود که دورتا دورانجا مواد مذاب بود دخترک گفت

حنا داخل اون خونه که سقفش قرمز رنگه  اسیر شده .

راس میگی؟

اره ببین اگه توبری مواد مذاب سرو صورتتو می سوزونه اما نگهبانا متوجه نمی شن و اگه من برم نمی سوزم اما اونا از صدای پای من که جنم متوجه میشن و منوهم اسیرمیکنن پس فک کن چطو باید حنا رو ازاد کنیم

دختر جن اندکی بعد گفت

  • فهمیدم ؟چون سیستم ایمنی که پریا به تو داده هنوزروی پاهات فعاله تومنو کول کن وازمواد اتشی رد شو من مراقب سرو صورت تو هستم.

کوروش هم چاره ای نداشت وقبول کرد ودخترک هم خیلی زود پرید روی کول کوروش و سروصورتش را گرفت وراهنمایش کرد تا به کدام طرف برود کوروش ازموادگذشت ودم در یک سلول که رسید دخترک از کوروش خواست بماند وقتی کوروش ایستاد دختر جن هم خیلی زود ازپشت او پایین امد و دم درقرارگرفت دخترک گفت اهسته دررا باز کن همسرت در این دالان است کوروش بر خودش لرزید انجا درست مانند کندوی زنبوران بود اما چند ضلعی نبودند یعنی همه دهانه های ورودی ها  گرد ودایره ای بودند در واقع انجا یک کلنی بود مانند کلنی زنبوران ومورچگان اما این کلنی مخوف یک کلنی اسرای انسان بود که جن ها بنا کرده بودند. کوروش با دستان لرزان اهسته در دالان را گشود سالنی با نوری صورتی رنگ تا اخر ان دهانه از کلونی را روشن کرده بود دخترک از او خواست جلو برود کوروش پاهایش میلرزید سالن کلونی دهها در دیگر داشت انها دم در اولین سلول یا اتاقک ایستادند ناگهان یکی یکی اتاقک ها از جلوی چشمان ان دونفر رد شدند در واقع ورودی ها متحرک بود به جای اینکه پیاده رو متحرک باشد اتاقک ها در حال عبور از چشمان ان دو بود کوروش سرش گیج میرفت درهراتاقک یک یا دوانسان نشسته بود دختر جن به کوروش گفت حنا در یکی از این اتاقهاست این ها انسانهایی هستند که جن ها انها را به این جا اورده اند خیلی از از انها خود قاتل انسانهای دیگر هستند که جنیان بد انها را انتخاب کرده وبه اینجا اورده اند. کوروش سوال کرد که حنا مگر چکار کرده که جن پاسخی نداد اما گفت حواست را جمع کن اگر دقت نکنی واتاق حنا از جلوی چشمانت رد شود به زمان شما ده سال طول میکشد تا دوباره اتاق حنا دوباره به این قسمت بگردد. با این حرف کوروش تکانی خورد وچشمانش را باز نگه داشت تا بتواند حنا را در یک اتاقک کلونی  اسرای جنیان ببیند اتاق ها یکی پس از دیگری رد می شد وکمی انطرف تر به زمین فرو می رفت هر اسیر رویش به تماشگران که کوروش ودختر جن بودند بود ان قدر اتاقک ها مانند قطار عبدی که هرگز تمام نمی شود در حال گذر بودند که تیام زانو زده بود ونگاه میکرد در همان حال ناگهان حنا را دید روی یک نیمکت بافته شده ازطناب و تارعنکبوتی نشسته وبه او خیره شده کوروش نیروی عجیبی در خود دید بلند شد و فریاد زد

  • حنا حنا . اتاق را نگهدارید حنا در این اتاق است .

دختر جن دستش را بالا گرفت اتاقک کمی انطرف تر قبل ازاینکه وارد زمین شود مانند قطاری ایستاد وکمی به عقب برگشت ناگهان حنا را دید میان کلی ظرف وغذا روی تابی نشسته  بود واو با دیدن کوروش چشمانش را مالاند وازجا پرید وجیغ کشید

  • کوروکوررررروشش ککک
  • حنااااا

کوروش دوید وبراحتی وارد اتاق کروی شد وحنا که کلی چاق شده بود را بغل کرد دستانش را که به سختی دورکمرش رسیدرا قفل کرد و صورتش را بوسه باران کرد وحنا هم بی انکه گریه کندواحوال بچه هایش را بپرسد زود گفت

  • بریم بریم بریم خونه
  • مث اینکه خسته شدی؟
  • بریم بریم خونه

انگارحنا روانی شده بود هرچه کوروش می گفت اوفقط یک جمله را تکرارمی کرد

بالاخره انهاراه افتادن ودخترجن هم کمک کرد تا از انجا خارج شوند و به  سرزمینی وسیع رسیدند دخترک جن  گفت اینجا لایه ای بین دنیای شماوماست من الان میتوانم با سرعت نور ترا به خانه ببرم هرچه در این قسمت باشی زمان برشما اثر نخواهد کرد وهمیشه همین شکل می مانید در واقع اینجا نقطه عطف زمان شما وماست . وقتی کوروش متوجه شد برای رسیدن به خانه چیزی نمانده کمی خوشحال شد دیگه سختی هاتمام شد ترس ها وحشت ها… گریه میکرد داشت به خانه برمی گشت به خانه کناردختران و مادرو برادرانش برمیگشت و از طرفی هم ازپریا دورمی شد.

دخترجن که برای رفتن انهاعجله داشت گفت

  • اقا کوروش دامن مرا بگیرتا با سرعت نور ترو ببرم خونتون

مراببری؟ منظورت ما رو یعنی من وحنا را

اره اره اره درسته تووحنا رو اشتباه گفتم

کوروش دست حنارارا با تبسمی گرم گرفت اما متعجب شد دست حنا انقدر داغ بود که در تمام زندگی هیچ جای بدنش به این حرارت نمی رسیدوالبته انقدر فکرش مشغول بود که متوجه تب شدید همسرش نشد واینکه  مستقیم به صورتش نگاه نمی کرد بی انکه حنا بویی ازحکایت رابطه اش با پریا برده باشد کمی خجل بود وبا دست دیگر دامن دخترک جن را محکم گرفت ومشت کرددختر جن با فریاد زدن گفت اماده باش بسوی سرزمین ادمیزاد… دختر جن باز هم فعل مفرد را بکار گرفت در واقع باید می گفت اماده باشید وکلمه ی جمع بکار می برد واین اختلاف فاحش چند بار تکرار شده بود وکوروش را نگران می کرد و درواقع دل کوروش را شور می انداخت به هر حال با فریاد اماده باش جن ناگهان نوری عجیب وفسفری وبراق مانندشعله اتش اول ازسردخترک شروع شدوبه صورت وگردن رسیدرفته رفته تمام وجودش را گرفت باز هم ان تونل نور باز هم ان فشار زیاد هوا وزیرو رو شدن دل وروده واعصاب ومغز کوروش که همه در درصدی از ثانیه نمی شدند اما فرق ان این بود که صدای قهقهه ی دختر جن در ان تونل نور میپیچید که حالت تسخر امیز داشت به هر حال سفر انها به پایان رسید اما جالب که دختر جن به مقصد نرسیده بود … درهمان زیرزمین حنا وکوروش زیر تلی از خاک منتقل شدند کوروش با همان حال احساس کرد گله ای گربه با وحشت دور شدند از زیر خاک سوزان بیرون امد حتی شن های ساحل افریقا در تیر ماه هم انقدر داغ نمی شوند که ان زیر زمین شده بود کوروش خود را با سرفه کردن ممتد بیرون کشید چشمانش را پاک کرد ومالاند وحنا را صدا کرد اما حنا قبلا از زیر خاک بیرون امده بود و عریان نشسته بود نور ضعیفی هنوز اطرافش را روشن نگه داشته بود اما حنا دوباره گفت بریم خونه. کوروش هم عریان بود زیرا با سرعت نورفشار هوا نه تنها لباس بلکه موی انسان را هم عریان میکند در هرتقدیر کوروش دلش سوخت احساس کرد حنا روانی شده که او می دانست از قدیم هم به ادم های روحی روانی جن گرفته می گفتند ودعا می نوشتند تا اجنه را دور سازند اما از اینکه حنا راحت این سفر را به پایان رسانده بود متعجب شد به هر حال کوروش با همه این مشکلات وسفر به دنیای شگفت انگیزجنیان حس خوبی داشت که به خانه برگشته بوی خاک انجا متفاوت بود نور خورشید که ازروزنه ای به زیر زمین می تابید و درخشش الماس داشت جذاب بود وبوی زندگی می داد کوروش دست داغ حنا را گرفت ودنبال راه خروج بود هیچ وسیله ای در ان زیر زمین نبود وانجا پرازخاک وخل بود کوروش از دالانی رد شد ومتوجه شد راه زیرزمین به بیرون کمی انطرفتراست اهسته جلو رفت ومحل پله زیر زمینشان را با حس جهت یابی خوبی که داشت را پیدا کرد که خاک کامل ان را پوشانده بود به ارامی از شیب روی پله مدفون شده بیرون رفتند وبا نور شدید افتاب روبرو شدند کوروش احساس سرما کرد وبرخود لرزید اما گرمای بدن عریان حنا مانند یک بخاری قوی گرمش می کرد ساعتی طول کشید تا توانست چشمانش را باز کند اول همه چیز را تار می دید بعد رفته رفته داربست شکسته وتهی انگورشان را دید وگربه هایی که روی دیوار با تعجب وترس به انها خیره شده بودند وقتی کوروش خودش را پیدا کرد متوجه شد ان خانه متروکه وخالی از سکنه است حتی در وپنجره ها سرجای خودشان نبودند یا شکسته وسویی افتاده بودند بعضی از دیوار ها مانند اشپزخانه ی قدیمیشان فروریخته بود حتی سقف اتاقی  فروریخته وکف اتاق را زیر اوار گم کرده بود حوضی نبود واز همه چیز عجیب تر انکه ساختمانهای روبرویی انقدر بلند شده بودند که به ده ها طبقه می رسید کوروش به حنا گفت

  • حنای من نترس احتمالا ما را اشتباه جای دیگر اورده همین جا بشین تا ببینم چه خاکی باید سر کنم
  • باشه باشه بریم بریم خونه
  • باشه عزیزیم نگران نباش

کوروش نشست بدنش لخت بود نمی دانست چطور از ان خانه باید بیرون برود تازه همسر بیمارش هم لخت بود کمی اطراف را گشت بجز شلواری تکه پاره زیر خاکها چیزی پیدا نکرد حتی چیزی در زیرزمینی  نبود دم دروازه حیاط رفت متوجه شد دهها کاغذ لای در رد شده چند تا را بیرون کشاند واولی را خواند ودومی وسومی بعد نشست وبر سر زد خانه درست بود قبوض به اسم هدهد بود در واقع شهرت کوروش هدهد بود وقبض ها هم به همین اسم بودند زیرا خانه به نام مرحوم پدرش بوداما کوروش به اسم کوچک نوشته شده بر ان قبوض توجه نکرد که چه شخصی است …

کوروش با همان حال اشفته  وپریشان به کنار همسرش برگشت که با صحنه ای عجیب روبرو شد تعداد زیادی گربه روی شانه وپاهای حنا نشسته وبدنش را لیس میزدند کوروش به طرف حنا دوید با فریاد گفت

  • پیشته . پیشته بی شرفا گم شید اشغالها .

 

ادامه دارد

 

 

 

 

 

 

 


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۲۰۲
برچسب ها:
دیدگاه ها
خانم بافقی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 4 بهمن 1395 - 3:00 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

امروز شنیدم ادامه داستان اقاقزل باش چاپ شدوخواندم حدس میزنم زن کورش که انسانه قلابی است چون چندجا نویسنده تاکید میکرد بدنش داغ است وگربه ها دورش بودن چون قبلا نوشته بودجنها بدنشان گرم هستند…..شایدهم روانی شده.باید منتظر شداما بیشترش حدسم اینه که گورش را گول زدند.

احسان این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 4 بهمن 1395 - 3:28 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

احسنت استاد .خیلی ممنون

محمد حسام این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 4 بهمن 1395 - 3:28 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

ممنون از زحمات شما

محمد مهدي این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 18 بهمن 1395 - 12:36 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

شايد اين خوده پرياس که به شکل حنا در اومده يا…

You cannot copy content of this page