عبرتخانه بافق(۱۳)ادامه مطلب هاشمی و بافق
رد پای بافق را در جای دیگری هم میتوان در خاندان هاشمی پیدا نمود و آن همسر او سرکار خانم عفت مرعشی است.
به صدو پنجاه سال قبل بر می گردیم.روضه خوانی به نام ملا حسین بافقی گاهی به روستاهای اطراف بافق سر می زند و در کنار وعظ و منبر کتابی هم برای گرفتاران باز می کند و دعایی هم برایشان می نویسد.
یکی از جاهایی که هر سال یکی دوبار حتما می رود روستای دهج در نزدیکی شهربابک است که بین مهریز و انار و شهربابک و جوزوم واقع شده است .روستایی سرسبزو خوش آب وهواست.
ملاحسین گاهی از جاده طریقت هم خارج می شد به طوریکه در اواخر عمر که در دهج ماندگار شد ادعا می کرد که” من تا ظهور آقا امام زمان (عج) زنده و با ایشان خواهم بود!!.به قول مرحوم باستانی پاریزی تا وقتی زنده بود که نمیشد تکذیبش کرد و می گفت دارید می بینید که زنده ام ووقتی هم که مُرد دیگر نبود که مواخذه شود که ادعایت چه شد؟.
باستانی پاریزی همانند خیلی از جاهای دیگر وقتی به نام بافق می رسد سعی می کند به سرعت برق رد شود و مانوری ندهد !!بنده فکر می کنم اگر بافق همچنان جز کرمان بلند آوازه بود نصف آثار باستانی پاریزی تماما رنگ و لعاب بافق راداشت اگر چه الان هم اشاراتی دارد ولی خیلی کم است.
به هرحال باستانی در چاپ قدیمی یکی از آثارش در چاپ قدیمیش به ملاحسین بافقی اشاره می کند ولی بعدها اورافقط ملاحسین دهجی معرفی می کند وبس!!
آنچه از سرگذشت ملاحسین بر می آید اینکه مردم زیادی به اووباطنش اعتقاد داشتند و خود نیز درداستانی که پدر باستانی پاریزی ازاونقل می کند و متقن ومستند است دارای کرامت بوده است.
ملاحسین بافقی به سال ۱۲۹۶ خورشیدی در صد سالگی درگذشت واز او سه پسرباقی ماند. بزرگترینشان حاجی میرزا عبدالوهاب بودکه فرزندی بنام آسید محمد باقرداشت وساکن روستای علی آباد کشکوییه ازشهراناربود.
سیدمحمدباقر دو فرزند بنام سیداحمد و سید محمد رضا داشت. برادران مرعشی که در قم وتهران و مشهدورفسنجان پراکنده اند از احفاد سیدمحمدرضا هستند.
سیداحمد بادختر حاج هاشم بهرمانی بنام بی بی لیلا ازدواج نمود.و ازدیگر سو، شخص اکبرهاشمی با بی بی عفت مرعشی فرزند آقاسیدمحمد مرعشی که در تهران محضردار بود وصلت نمود.
سید حسین مرعشی استاندار سابق کرمان نیز از همین خاندان است که از احفاد ملا حسین بافقی دهجی می باشند وگفته می شود رگی هم ازاجداد آیت الله مرعشی نجفی می برند.
عفت مرعشی همان است که درترور هاشمی در منزلش با شجاعت جان اکبر هاشمی را به سال ۱۳۵۸ نجات داد.او سختی های زیادی رابه خاطر هاشمی تحمل نموده است و در پاسخ به خبرنگاری که سختترین روز زندگی مشترکتان با مرحوم آیتالله هاشمی چه روزی بوده است؟ چنین می گوید:
” در طول این ۶۰ سال روزهای سخت با ایشان زیاد داشتیم. در دوره قبل از انقلاب فشارها طور دیگری بود، هیچگاه از خاطرم نمیرود زمانی که ایشان در سال ۴۳ در زندان ساواک بازداشت شد و تحت شکنجه شدید بود. بعد از مدتها که موفق شدیم به ملاقاتشان برویم، دیدم پای ایشان را زیر شکنجه شکستهاند و پس از مداوا در بیمارستان هم ایشان نمیتوانست روی پایش بایستد اما چند دقیقه کنار ما روی صندلی نشست. محسن که سه سالش بود خیلی بیتابی میکرد. وقتی ملاقات کوتاه ما تمام شد میخواستند او را از پدرش جدا کنند آنقدر ناراحتی کرد که حتی نگهبانان زندان هم گریه میکردند. آن روز خیلی بخاطر شکنجه ایشان و وضعی که دیدم به من سخت گذشت.
روز سخت دیگرم موقع ترور ایشان در منزل بود. وقتی جلوی چشمم به سمت ایشان گلوله زدند، خودم را رویش انداختم تا نجاتش دهم. آن موقع واقعا میخواستم جانم را فدای ایشان کنم. خواست خدا این بود که ایشان برای امام، انقلاب و مردم باقی بماند. روزهای سخت دیگر هم زمانی بود که ایشان به جبهه میرفت و خیلی نگرانش بودم؛ چون آقای هاشمی زیاد جبهه میرفت و تا خط مقدم هم میرفت. یکبار هم خبر بدی برای من از ایشان آوردند که خوشبختانه درست نبود. و با دعا و نذری که امام برای جبهه رفتن ایشان میکرد، خدا ایشان را به ما برگرداند.
روز دیگر سخت من و آقای هاشمی هم همین چندسال قبل بود، که شبانه ریختند و دخترم فائزه را بدون کفش و با چادر نماز دستگیر کردند و یک روز بعدش هم صبح، مهدی را به زندان انفرادی بردند. این روزها خیلی به من سخت گذشت و حتما به ایشان بیشتر سخت گذشته است چون مجبور بود ناراحتیهای ما را هم تحمل کند و ما را آرام کند…..”
“حتی یک بار هم به ذهنم نمیرسید که من زنده باشم و آقای هاشمی نباشد. با این مریضیهایی که داشتم و از غصه مهدی امسال ماه رمضان تا پای مرگ رفتم و با تلاش فرزندان و جراحی دکتر سروش به زندگی برگشتم. همیشه فکر میکردم قبل از آقای هاشمی خواهم رفت و هنوز هم هر چه فکر میکنم نمیفهمم حکمت این کار خدا که من باشم و آقای هاشمی برود در چه بوده است. البته میدانم که آقای هاشمی چه زجری میکشید و چه داغی در سینهاش بود. وقتی همه ما به ایشان گلایه و شکایت میکردیم، آقای هاشمی فقط سکوت میکرد و ما را آرام میکرد اما خود او بیشتر از همه فشارها را متحمل میشد و در خودش میریخت؛ فشار ٢٠ سال تهمت و دروغ و تخریب برای یک فرد چقدر دشوار است، بهخصوص اینکه برخی از همرزمان و دوستان را هم در ردیف تهمتزنندهها ببینی، برای من خیلی سخت بود، حتما برای آقای هاشمی خیلی سختتر بوده و حالا او راحت شده است و آرام خوابیده “…واز آخرین روزش با هاشمی چنین می گوید:
“صبح روز یکشنبه و سر صبحانه برای بار آخر با ایشان حرف زدم، خیلی بشاش و سر حال بود. درباره وضع مهدی به ایشان گلایه کردم چون همه دغدغه من وضعیت مهدی بود که مظلومانه در زندان بود. آقای هاشمی گفت اخبار خوبی ممکن است برسد و اعاده دادرسی و مطالبی که قضات نوشتهاند مثبت است. گفت اگر طبق این نظرات عمل شود، امکان آزادی مهدی فراهم میشود و بعد بلند شد و با من خداحافظی کرد و رفت. این مدت همیشه صحنه آخر در ذهنم میآید.”……
هاشمی در خاطراتش بارها از همسرش به عنوان زنی شجاع وفداکار نام می برد ودر بعض جاها از بگومگوهای عفت خانم نام می برد که حتی ترجیح می دهد برای رهایی از غرولندهایش ساعاتی خانه را ترک کند!ولی بیش از۵۸ سال همراهی و همدلی با شخصیتی مبارز و تحت تعقیب که تا آخرین لحظات سخت تنهایی و فشارهای سیاسی و باندی او را تنها نگذاشت و محکم و نترس و قاطع در کنار اکبر هاشمی ایستاد و زندان فرزندانش را هم تحمل کرد، ازاوهمسری نمونه وشاخص ساخت که مطمئنا حرفهای ناگفته زیادی از این ۵۸ سال زندگی با کسی که او را بعضی ها لقب امیرکبیر و یا سردار سازندگی داده اند دارد که روزی افشا خواهد شد.
عفت خانم متولد ۱۳۱۴ بود و اگر چه از نوادگان آسید کاظم طباطبایی یزدی صاحب عروه الوثقی بود اما انگار رشته اصلی او به ملاحسین بافقی دهجی وصل بوده چرا که بافقیان از قدیم الایام به شجاعت و دلاوری زبانزد تاریخ بوده اندواو به دورازارزیابی های سیاسی و جناحی به شجاعت و جسارت معروف است.
بنابر این مستندات هاشمی رفسنجانی با بافق بیگانه نبود سالها بعد که هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور به سال ۱۳۷۲خورشیدی به بافق آمددر صحبتهایش اشاره کوتاهی به شناختش از بافق نمودو صراحتا گفت که “با بافق آشنا بوده و در قدیم منتظر بودیم تا کاروانی از بافق بیاید و خرمای بافقی برایمان بیاورد اگر چه خرمای بافق زیاد مرغوب نبود”!!
ولی آنچه مهم است اینکه عملکردش در مقام ریاست مجلس و ریاست جمهوری نسبت به بافق چگونه بود؟
آیا کسی که خیلی ها درچهره اش عدالت امیرکبیر و جسارت سردار سازندگی را می دیدند از پس این تمثیلات زیبا و معنادار بر آمد یا خیر؟او به بافق آمد و با مردم از نزدیک دیدار و سخنرانی کرد.مردم در استقبالش هیچ کم نگذاشتند.ساعتها چغارت را با پای پیاده پیمودواز کم وکیف منابع خدادادی بافق اطلاع حاصل نمود.
سالی بعد برادرگمنام دیگرش که ساکن خارج از کشور است ناگهان در چغارت بافق آفتابی شد و معلوم نشد برای چه آمده بود و کجا رفت؟؟؟اما آنچه مایه تاسف است اینکه وقتی با هلیکوپترش در کنار دکتر بانکی (ازمدیران سابق فولاد ایران)و محلوجی ،وزیر معادنش برفراز معدن چادرملوی بافق گشت می زد و دکتر بانکی از ذخیره بالای چادرملووقابلیت تامین کارخانه های فولاد ایران می گفت و او به دقت گوش می داد و لبخند می زد و آرام رو به شهر اردکان و کوه چک چکو می رفت چادرملو را هم به همراه هلیکوپترش به اردکان غاصب برد و انگار هیچ نفهمید که دارد حق الناس کارگران جان داده بافقی را با خودش می بردواین لکه ننگ در تاریخ صدارت امیر کبیریش خواهد ماند!!
امیر کبیری که نمی داند استاندار رو سیاهش تکه ای از قلب کارگران مظلوم بافقی راکه در گدار زریگان به چادرملو خونشان ریخته شده را باکمال خباثت به شهرمعاونش می دهد ومرزهای شهری رابا نام حکومت عدل علی به نفع معاون منفورش دستکاری می کندچطور می تواند اندک شباهتی به امیر کبیر داشته باشد؟؟؟
این چه صدارتیست که مرحوم دکتر حبیبی ،معاون اولش هم چندی بعدشاید برای تسلی خاطر مردم با هلیکوپتردیگری به بافق می آید و کلنگ کارخانه فولادیا چدنی رابرهوابرده وبرفرق زمین بافق می زندو می رودولی کارخانه اش سراز شهر پدر زن استاندار روسیاهش در می آورد و به بهره برداری می رسد وسهم بافق از آن تا به امروز فقط تابلوی زنگ زده آن کارخانه در بیابانهاست که مشغول شمارش حسنات آقایان عدالت پروراست!!
هاشمی در خاطراتش از درون هلی کوپتر کذایی می نویسد که وقتی به حوالی اردکان رسیدیم عده ای از مردم با وسایل خود در بیرون شهربه استقبال آمده بودند و خیلی ناراحت شدم کاش داخل شهر پیش بینی شده بود تا پاسخ احساسات مردم را می دادم.وحالا تاریخ که در بیطرفیش شکی نیست و حافظه اش محکم تر از سنگهای دوره پره کامبرین است بازگو می کند که جناب هاشمی شما به بافق و بافقی ها خیلی نزدیک بودیدولی در عمل فرسنگهابا دل پاک وصاف این مردم فاصله داشتیدوحالا راحت بخوابید که مدیران عدالت خورتان پاسخ مستقبلین آنور مرز را با غصب چادرملو و دی ۱۹ داده اند.
اگر چه قبل از آمدنتان به بافق هم استاندار اسبقتان کارخانه ذوب روی کوشک را علیرغم اینکه میلیاردها تومان برای پست برقش در کنار روستای کوشک هزینه شده بود ازروی ظلم و جبرو دهن کجی به مردم بافق به بیابانهای بی آب و علف بین بافق و یزد منتقل کرد و وقتی در تصادفی در جاده اراک مُرد برای تسلای مردم بافق فقط نام کارخانه اش را ذوب روی بافق گذاشتند؟؟
اینها و موارد دیگری درزمان ریاست مرحوم هاشمی بر این مملکت اتفاق افتادو در حافظه تاریخ ماندگار خواهد ماند.
البته حساب مدیران میانی اورا در استان و شهرستان نمی توان صدرصد به پای اونوشت و آنچه از ظاهر امر بر می آید اینکه همین خواسته مردم بافق و تغییرات و تبعیضات صورت گرفته اصلا به گوش پایتخت نشینان نرسیده و انگار در میانه راه یزد- تهران هباءا منثورا گردیده که اگر چنین باشد مسئولین محترم فعلی باید در ابلاغ خواسته های مردم به دولتمردان دقت بیشتری داشته باشند ولی اینکه منابع خبری یک رئیس جمهوری اینقدر ضعیف و نامطمئن باشد که حوادث را آنطور که بوده و هست دریافت نکند برای صدرات امیرکبیریش ناسازگار است.
قضاوت را به خوانندگان و خدای خوانندگان واگذار می نماییم ولی در ایام اربعین رحلت آن مرحوم که دستشان از این دنیا کوتاه ست و به اعتباربستگی های نسبی که با بافق داشتند برایشان آرزوی غفران ورحمت الهی داریم ولی هزاران افسوس و تاسف بر مدیرانی که دردوران ریاستش حق الناس را بر باد دادند و الان پایشان لب گور است و خروارها هیزم خوش سوز برای خود آماده کرده اندو لگد کوب این مردم شجاع و فرهیخته خواهند شد.
اگر چه مردم بافق همانند آن دلیر زن آذربایجانی همیشه فریاد زده اند که خاک می خوریم ولی خاک نمی دهیم….گویند روزی ستار خان در ایامی که تبریز در محاصره روسها بود از قرارگاهش بیرن آمد تا قدمی بزند زنی رابا بچه اش در بغل دید که ازگرسنگی پوست بر استخوان دارد وهیچ شیری ندارد به او بدهد وخودش هم رو به موت است دردلش گفت الان این زن اورا به باد فحش خواهد گرفت و روسیهش خواهد نمود!زن نگاهی به ستار خان کرد وگفت: سردار غصه نخوربه راهت ادامه بده ماتاآخر با تو خواهیم ماند…”ماخاک می خوریم ولی خاک نمی دهیم!”
سید محمد میرسلیمانی بافقی
خیلی جالب بود دست درد نکند ولی کو گوش شنوا یک نماینده داریم که تنهاست و هیچ مسعولی اورا همراهی نمیکنه ولی باید به این نماینده خدا قوت گفت دستش درد نکند