آخرین انتخاب امسال
براي پارک کردن ماشين در اطراف نمايشگاه عرضه کالا بايد کمي صبر و جستجو ميکردي . بعد از آن ، وقتي بسمت درب ورودي حرکت کرديم تلاش پليس هموطن در ايجاد نظم تردد و پارک وسايل نقليه مختلف ستودني بود در عين حال که صداي بلندگوي نمايشگاه به گوش ميرسيد يک مرتبه صداي دختر 17 -18 ساله اي به گوشم رسيد که با حرص داد ميزد : سمــــــــــــــيه کجاااااااااا رفتي ؟ بي شعور .
سميه دختري بود 7-8 ساله که در بين جمعيت گم شده بود و الان در مقابل خاله اش ساکت شده بود .
از بين جمعيت که کمي جلوتر رفتم صداي بلندگو دوباره بگوشم رسيد که در غرفه شماره … دو بسته بخريد يک بسته ببريد . در همين حين که مواظب بودم در مسير تردد مردم نباشم چشمم به وانت نيساني افتاد که پر از پرتقال خارجي بود و قصد داشت بازار ميوه را تنظيم کند.
چون ورودي و خروجي سالن مشخصه خاصي نداشت ما هم همرنگ جماعت شديم هميرو رفتيم داخل سالن . مجلس پر رونقي شده بود برخي از غرفه ها مشتري هاي متعددي داشتند و برخي کمتر ، تک و توک ميشد غرفه اي که غرفه دار به نظاره ملت ايستاده بود . در اين افکار بودم که صدائي به گوشم رسيد شلوارهاش خوب است و ارزان . مردي که شلواري را پسند کرده بود مشغول حساب کردن بود وغرفه دار گفت توليد خودمان است .
يک مرتبه صداي بلندگو توجه ام را جلب کرد پدر و مادر فلاني ، بچه شما در غرفه شماره … است لطفا مراجعه فرمائيد . خلاصه عجيب و غريب بود استقبال ملت ، تا جائي که مسئول بلندگو که زن بود در حين اينکه تبليغ غرفه ها را ميکرد ، يک مرتبه اعلام کرد که شما مردم بافق چقدر خوبيد و … . غافل از اينکه اين سيل جمعيت به خاطر خوبي مغازه داران بافقي در حق ملت بوده است و او ميباسيت مغازه داران بافقي را ميستائيد .
نيم نگاهي به غرفه ها و مردم انداختم ديدم هيچ کس دست خالي نيست مادري براي اينکه بتواند روسري مورد علاقه اش را پيدا کند ، سر بچه اش داد کشيد که: ديگه نميارمت و مشغول انتخاب کردن شد . چند نوجوان پسر با هم بودند و يکيشان ميگفت چند دور زديم ، چقه خشه دور بزنيم بياين سريعتر .
ساعت حدود 21 بود و ما که قصد خريدي نداشتيم ، مثل بقيه بازديدکنندگان دست خالي نبوديم و خريدهائي کرده بوديم . رسيديم به غرفه 95 که مواد شوينده داشت . جلوي غرفه اش جمعيت ، عجيب قفل کرده بود ، اين باعث شد سرکي به غرفه اش بکشم . ديدم اين غرفه ، نوبره ديگه نرخ روي ظرفها را هم شکسته و پائين تر ميفروشد ، اينجا بود که دليل ترافيک جمعيت را فهميديم.
بالاخره راه باز شد و درحال بيرون رفتن بودم که صداي گريه پسربچه 4 ساله اي توجه ام را جلب کرد . بقدري داد ميزد و پلاستيک لباس توي دستش را فشار ميداد و ترسيده بود که همه يک نيم نگاهي به او ميکردند و باز مشغول خريد خود ميشدند و هيچ کس تلاشي براي ارام کردن اونداشت .داشتم از درب بيرون ميرفتم قسمت دوم نمايشگاه هم بود ولي ديگر از جمعيت و شلوغي و سر و صدا خسته شده بودم اما اشتياق مردم باعث شد مشتاق شوم شايد خبري نابتر آنجا باشد ، راه را کج کردم و رفتيم به سمت سالن دوم . چند تا از آشنايان را در سالن ديدم که همه سرگرم بودند تا حدي که جاي سلام عليکي نبود . چرخي هم آنجا زدم و شنيدم يکي گفت : من برم اينها را بذارم تو ماشين و بيام .
خلاصه مطلب اينکه همه غرفه ها مبلغي براي نمايشگاه پرداخت کرده بودند و قصد کرده بودند با قيمتهائي زير بازار بافق درآمدي خوب از اين فروش چند روزه داشته باشند و مردم هم در اين تنگدستي اقتصادي و اين تنگناهاي عبور ومرور نمايشگاه قصد داشتند در آغاز سال نو جنسهاي بهتري با قيمتهاي متفاوتتري بخرند فرصتي که آخرين انتخاب سال جاري خواهد بود .
سميه دختري بود 7-8 ساله که در بين جمعيت گم شده بود و الان در مقابل خاله اش ساکت شده بود .
از بين جمعيت که کمي جلوتر رفتم صداي بلندگو دوباره بگوشم رسيد که در غرفه شماره … دو بسته بخريد يک بسته ببريد . در همين حين که مواظب بودم در مسير تردد مردم نباشم چشمم به وانت نيساني افتاد که پر از پرتقال خارجي بود و قصد داشت بازار ميوه را تنظيم کند.
چون ورودي و خروجي سالن مشخصه خاصي نداشت ما هم همرنگ جماعت شديم هميرو رفتيم داخل سالن . مجلس پر رونقي شده بود برخي از غرفه ها مشتري هاي متعددي داشتند و برخي کمتر ، تک و توک ميشد غرفه اي که غرفه دار به نظاره ملت ايستاده بود . در اين افکار بودم که صدائي به گوشم رسيد شلوارهاش خوب است و ارزان . مردي که شلواري را پسند کرده بود مشغول حساب کردن بود وغرفه دار گفت توليد خودمان است .
يک مرتبه صداي بلندگو توجه ام را جلب کرد پدر و مادر فلاني ، بچه شما در غرفه شماره … است لطفا مراجعه فرمائيد . خلاصه عجيب و غريب بود استقبال ملت ، تا جائي که مسئول بلندگو که زن بود در حين اينکه تبليغ غرفه ها را ميکرد ، يک مرتبه اعلام کرد که شما مردم بافق چقدر خوبيد و … . غافل از اينکه اين سيل جمعيت به خاطر خوبي مغازه داران بافقي در حق ملت بوده است و او ميباسيت مغازه داران بافقي را ميستائيد .
نيم نگاهي به غرفه ها و مردم انداختم ديدم هيچ کس دست خالي نيست مادري براي اينکه بتواند روسري مورد علاقه اش را پيدا کند ، سر بچه اش داد کشيد که: ديگه نميارمت و مشغول انتخاب کردن شد . چند نوجوان پسر با هم بودند و يکيشان ميگفت چند دور زديم ، چقه خشه دور بزنيم بياين سريعتر .
ساعت حدود 21 بود و ما که قصد خريدي نداشتيم ، مثل بقيه بازديدکنندگان دست خالي نبوديم و خريدهائي کرده بوديم . رسيديم به غرفه 95 که مواد شوينده داشت . جلوي غرفه اش جمعيت ، عجيب قفل کرده بود ، اين باعث شد سرکي به غرفه اش بکشم . ديدم اين غرفه ، نوبره ديگه نرخ روي ظرفها را هم شکسته و پائين تر ميفروشد ، اينجا بود که دليل ترافيک جمعيت را فهميديم.
بالاخره راه باز شد و درحال بيرون رفتن بودم که صداي گريه پسربچه 4 ساله اي توجه ام را جلب کرد . بقدري داد ميزد و پلاستيک لباس توي دستش را فشار ميداد و ترسيده بود که همه يک نيم نگاهي به او ميکردند و باز مشغول خريد خود ميشدند و هيچ کس تلاشي براي ارام کردن اونداشت .داشتم از درب بيرون ميرفتم قسمت دوم نمايشگاه هم بود ولي ديگر از جمعيت و شلوغي و سر و صدا خسته شده بودم اما اشتياق مردم باعث شد مشتاق شوم شايد خبري نابتر آنجا باشد ، راه را کج کردم و رفتيم به سمت سالن دوم . چند تا از آشنايان را در سالن ديدم که همه سرگرم بودند تا حدي که جاي سلام عليکي نبود . چرخي هم آنجا زدم و شنيدم يکي گفت : من برم اينها را بذارم تو ماشين و بيام .
خلاصه مطلب اينکه همه غرفه ها مبلغي براي نمايشگاه پرداخت کرده بودند و قصد کرده بودند با قيمتهائي زير بازار بافق درآمدي خوب از اين فروش چند روزه داشته باشند و مردم هم در اين تنگدستي اقتصادي و اين تنگناهاي عبور ومرور نمايشگاه قصد داشتند در آغاز سال نو جنسهاي بهتري با قيمتهاي متفاوتتري بخرند فرصتي که آخرين انتخاب سال جاري خواهد بود .
محمد مهدی علیزاده فلاح
بازدید: ۷۰
برچسب ها:
آخری را خوب اومدی، پولی که از نمایشگاه حاصل میشود تو جیب کی میره و چطود هزینه می شود.