به نام خدای زمین و زمان
به نام خدای زمین و زمان
خدایی که دارد نظر بر جهان
خدایی که در قلب ما ساکن است
و هردم کند یادی از عاشقان
جهان را به پا کرده او بهر ما
و بارد همی رحمتش بی کران
سپاس از هزاران هزار نعمتش
کز او خوش بود عالم خاکیان
من اندر دیار بهشتم ، کز آن
برد خرم عالم ز نامش نشان
اگر روزی از او شوم من جدا
دمادم کند دل ز داغش فغان
میانش ز موسی بن جعفر یکی
بود مایه نعمت شهرمان
چه زیبا بود گنبدش در جهان
که رنگش بود آبی ارغوان
شب از نور زیبای آن هر کجا
درخشد چو در ظلمت آسمان
بود خاک پاکش چو گنجی عیان
که دارد بسی سنگ آهن نهان
شود نزد بندر به کشتی سوار
و هردم خوراکش بود اصفهان
در آن نخلها سر کشد تا فلک
کز آن طعم خرما چشی نوش جان
ز هر گوشه اش تپه های شنیست
و در حومه اش رود شوری روان
خوشا کز دیارم تویی وحشیا
که باشی در ایران ز مه شاعران
بسی پرورش داده خاکش همی
هنرمند و استاد و هم قهرمان
الهی که یوز از خطر ها رهد
و در بافق ماند همی جاودان
بود آرزویم که از ابتکار
ز او نامه گیرم برایش امان
اگر لحظه یی بی خیالش شویم
دگر نیست او بین ما بی گمان
کمالا چه شیرین کنی وصف بافق
همانا تویی عضو ایران جوان
کمال بافقی
احسنت به این احساس زیبا وپاک و قلم زیبانگارتان.