زیر پوست شهر: برای بینا ماندن فرزندم،هم اکنون نیازمند کمک هستم

دسته: عمومی
یک دیدگاه
پنج‌شنبه - 4 خرداد 1396

۲۰۱۷۰۵۲۴_۱۱۵۱۰۳۲۰۱۷۰۵۲۴_۱۱۵۱۱۴

چه بسیار بانوانی که در مسیر پر پیچ و خم زندگی، مشکلات و سختی ها، بار خویش را خود بر دوش کشیده، دست نیاز به سوی دیگران دراز نکرده اند‌. آنان هرگز چشم به دستان کسی ندوخته، با روش و دیدگاه خود سختی را شکافته و در پی حل آن برآمده اند.

بانوانی که با اعتماد به خدا، امید و ایمان خود را تقویت کرده تا آن گاه که صبوری باعث قوی شدن شخصیت آنان شده است. صبر و بردباری به عنوان یک انگیزه و پشتوانه قوی برای تحمل دشواری ها و نابسامانی های زندگی آن ها است. این بانوان معتقدند صبوری در برابر مصائب و دشواری ها، روح را صیقل می دهد و بهانه ای برای آمرزش گناهان است.

به واسطه فداکاری و ایثار، تحت هر شرایطی با ناملایمات ساخته و از رفاه و آسایش خود می کاهند تا روزگاری آرام را برای خانواده رقم بزنند. با تمام این سختی ها گاهی آنچه خوره جانشان می شود بی وفایی مردان است. مردانی که بعد از رفتن نیم نگاهی هم به پشت سر خود نمی کنند.

حکایت قصه پر عضه امروز ما خانم “م” است.

وی می گوید: «در خانواده پر جمعیت پدری بزرگ شدیم و سختی هایی زیادی را به واسطه نداری پدر پشت سر گذاشتیم و… خلاصه این عبارت:«به اندازه موهای سرمان سختی کشیده ایم» را با تمام وجود حس کردیم. همواره به این امید بودیم که همسری خواهیم یافت که در مراحل زندگی دوشادوش مان حرکت می کند، غافل از این که سرنوشت ما به گونه دیگری رقم خورده بود.

بانوی فداکار قصه ما حکایت تلخ زندگی اش را این گونه ادامه می دهد: «در سن ۱۷ سالگی با یکی از اقوام دور با عشق ازدواج کردم، زندگی را از صد درجه زیر صفر شروع کرده به گونه ای که خرده ریزهای زندگی را با دادن چک فراهم کردیم!»

او ادامه می دهد: «اوایل زندگی با وضعیت نامناسب اقتصادی به سر می بردیم! آن قدر دست مان خالی بود که چهار روز هفته را روزه بودیم اما تمام دلخوشی، دل شاد ما بود. همسرم آن قدر ادب و تربیت داشت که طی این چند سال زندگی کلمه تو از زبانش نشنیدم به خوبی یاد گرفته بود که باید حرمت خانم خانه را نگاه دارد.
بعد از ۴ سال اولین فرزندمان به دنیا آمد و سختی ها روز به روز زیادتر شد! همسرم به شغل آزاد مشغول بود اما به دلیل اینکه درست کار نمی کرد حقوقش کفاف زندگی را نمی داد.

بانوی رنج کشیده ما یادآور می شود که: «همسرم اهل مطالعه، کتاب و تحصیل بود و از نظر اطلاعات عمومی در سطح بالایی بسر می برد سخنران غرایی بود اما فقط سخنران یعنی فقط در حد حرف نه عمل! هر چه از خوبی هایش بگویم کم گفتم اما عیب بزرگ او بلند پروازی و در رؤیا زیستن بود! هرگز واقعیت خود و زندگی را قبول نکرد خرید خانه اش همواره دو برابر درآمدش بود که این کار باعث رنجش و آزردگی خاطر من می شد چرا که معتقد بودم انسان باید به حد گلیم پایش را دراز کند.

او می افزاید: کتاب هایش را آتش زدم تا لحظه لحظه زندگی را از یاد ببرم اما یاد و خاطرش و عشقش همیشه در ذهنم باقی مانده؛ و اینکه بلند پروازی او بالاخره کار دستش داد و در یکی از شرکت های هرمی باچک عضو شد.

بانو “م” با بیان این که عضو شدن در این شرکت همانا و از دست رفتن زندگی مشترک ما همانا خاطر نشان می کند: بعد از آن که مدتی از عضو شدن در این شرکت گذشت متوجه شدیم که درب شرکت پلمب شده است و از همان روزها مسافرت همسرم به شهرهای تهران و اصفهان آغاز شد تا بتواند پول خود را زنده کند.

وی می گوید: این زندگی آن قدر سختی داشت که هرگز نمی توان آن را فراموش کرد و حاصل این زندگی ۳ فرزند دو پسر و یک دختر شد! تمام اموال زندگی فروخته، کاخ های رؤیایی مبدل به ویرانه شد و بعد از گذشت چندین سال دیگر او را ندیدیم.

او عنوان می کند: هر بار با بهانه‌ای می آمد و مقداری پول از ما می گرفت و مدتی غیب می شد که دیگر سه سال پیش، از این عشق و دوست داشتن دست کشیدم چرا که صداقت در وی گم شد.
حاضر بودم با تمام دشواری ها بسازم اما همسرم همانی باشد که روزهای اول زندگی بود.
آن قدر نیامد که غیابی طلاق اتفاق افتاد و باور کردیم که باید ادامه راه را تنها سپری کنیم چه انتظارها، چه چشم به راهی ها، چه طعنه ها، چه مشقت ها، چه سفره های خیالی و…. به خاطر بازگشت او کشیدیم و نیامد.

وی با اشاره به اینکه درحال حاضر مستاجر است یادآور می شود: پسر بزرگم برای تامین مایحتاج زندگی ترک تحصیل کرد و خودم نیز به کار خیاطی، بافندگی و… مشغول شدم و همچنین اینکه مستمری از کمیته امداد نیز دریافت می کنیم.

بانوی رنج دیده آنقدر قصه زندگی و عشق خود را از روی صداقت بیان می کند که انسان در صبر و شکیبایی او می ماند و خوشبختانه آنچه در این خانواده باعث خرسندی است وجود مادری دلسوز و توانمند است، او اجازه نداده که فرزندش آواره کوچه و بیابان شود گرچه ناملایمات موهای او را سپید کرده‌است.

وی پس از ساعت ها بیان رنج هایش در پاسخ به این که در حال حاضر زندگیش چگونه است عنوان می کند: شبانه روز اگر خدا قبول کند دعاگوی کارکنان کمیته امداد به ویژه رییس اداره هستم، خدا را شکر با همت آنان به زودی منزلی برایم مهیا می شود تا از مستاجری نجات پیدا کنم.

او دعاگوی تمامی مسئولین است و آرزو دارد بار دیگر چشمان فرزندش که هم اکنون کم سو شده تحت عمل جراحی قرار گیرد.

این بانوی ما اضطراب تامین هزینه سنگین عمل جراحی چشم فرزندش را نیز بر دوش می کشد.

وی می گوید: خواهش می کنم صدای مرا به گوش آنانی که توانایی یاری رساندن دارند برسانید تا شاید بتوانم بار دیگر شاهد بازگشت سلامتی فرزندم باشم.

بانوی قصه ما در پایان تصریح می کند: خواهش می کنم سلام مرا به فرماندار شهر برسانید و بگویید چندین بار برای بیان مشکلاتم آمدم اما نبودید.

کلبه خرابه ما در انتظار نگاه مهربان آنان


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۱۶
برچسب ها:
دیدگاه ها
زاده رحماني این نظر توسط مدیر ارسال شده است. جمعه 5 خرداد 1396 - 10:08 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام و سپاس از شما به خاطر پرداختن به اين موضوع
اگر شماره تماس و آدرس اين بانوي زحمتكش را به مسئول دفتر اينجانب بدهيد، ممنون مي شوم.

You cannot copy content of this page