همانا که شهرم چو گنجینه است
به نام خدای تمام جهان
خداوند دانا و بس مهربان
خدایی که ما را دمی آفرید
و در قلب ما مهر خود پرورید
جهان را به پا کرده او بهر ما
چه زیبا و رویایی و خوش نما
زمین همچو کاشانه ما بود
و تاریخش افسانه ما بود
یکی گوشه اش بوده ایران ما
که خاکش بود زیور جان ما
میانش بود. بافق ، شهری کز ان
برد خرم عالم ز نامش نشان
در این شهر خاکش پر از ثروت است
چو ازسوی حق بر سرش رحمت است
جوارش سراسر پر از معدن است
که کارش همی خاک آن کندن است
زمانی بود کوه آن خوش فراز
زمین جای کوهش دهن کرده باز
همین بس که این ثروت شهرمان
بود بیش از آن ، سهم آیندگان
شود بافق چون سینه و قلب آن
بود گنبدی کز بزرگی نشان
ز نسل امامان و پیغمبر است
گلی از بر موسی جعفر است
حریمش بسی چون برین خوش صفاست
و هر کس دعا کرده آنجا رواست
همانا که شهرم چو گنجینه است
نشانش همی نور و آینه است
در آن نخلها تا فلک سر کشد
و هر شاخه اش تا خدا پر کشد
ز خرمای آن کز عسل برتر است
همین بس که طعمش ز دنیا سر است
به هر سوی آن تپه های شنیست
که اندر فرازش جهان دیدنیست
ز کوهای آن گله یی قوچ و میش
به هر سو دوند و خوش از عمر خویش
کل و کبک و خرگوش و مار و شغال
و یوز و پلنگی که هست خال خال
عقاب و شتر ، خار پشت و الاغ
و کفتار و گرگ ، لاک پشت و کلاغ
فقط یوز در کل این آسیا
بود خانه اش حومه شهر ما
خوشا کاو کند در دیارم صفا
بدا گر ببیند ستم در خفا
رهی کز بر کوهشان شد عبور
کند یوزها را از آنجا به دور
هر آنکس که او را نماید شکار
الهی به زندان شود رهسپار
کسی گر بود حافظش آفرین
و لعنت به هر کس بر او شد کمین
چه زیبا شود دیده تندیس آن
ز بالا ترین نقطه شهرمان
خدایا کمال از تو خواهد که یوز
بماند رخش تا ابد خوش فروز
کمال بافقی
ممنون خیلی زیبا بود