حاشیه های غم انگیز گلریزان بافق
حکایت پهلوانی و جوانمردی ما؛ زندانی شو تا آزادت کنیم.
عصر روزه بیست و پنجم رمضان است دوربین و وسایلم را برداشتم برای رفتن به جشن گلریزان بافق در زورخانه رحیم جایی که حرف از مرام پهلوانی است آماده شدم.
وارد زورخانه شدم هنوز خیلی ها نیامده بودند اما خانمی آمده بود با سه فرزند با چشمی پر از اشک گوشه زورخانه نشسته بود.
نتوانستم بیخیال از کنارش رد شوم همکلامش شدم .از مشکلاتش گفت و غصه هایش از نداری و گرفتاری.
آمده بود در جشن گلریزان تا شاید مرام و معرفت پهلوانان را در رفع مشکلاتش حس کند.
سراسیمه نگران و پر امید .
مراسم شروع شد همه دم از رمضان زدند و برکت و کرامت و نوعدوستی همه گفتن باید کمک کنیم تا غمی بر سینه همنوع خود نباشد.
همه از آزادی گفتند و سرپناهی.
دوباره نگاهم به چهره مضطرب خانم افتاد خوشحال شده بود که شاید اینجا قرار است دردی درمان شود و غمی پنهان.
گلریزان انجام شد اعلام شد پولی جمع شده و قرار است برای آزادی زندانیان هزینه شود.
غم های مادر سه فرزند باقی ماند هرچه گفته بود جوابی دیگر شنیده بود خبر خوشی برایش نبود خلاصه او را به چند مسوول در همانجا معرفی کردم که اگر می شود کمکی کنند تا شوهرش زندان نرود ولی پاسخش دادند که باید زندان برود تا آزادش کنیم…
این حکایت ماست
زندان برو بعد آزادش کنیم..
همه رفتند تا افطار کنند و این خانم با هزار غم که در چشمانش پیدا بود ماند و ماند با خدای خودش.
همه رفتند و خوشحال بودند که گلریزان شده است.
دوربینم را جمع کردم و با دردی که بر شانه های خود احساس می کردم به خانه برگشتم .
نمی دانم گلریزان شده یا نه…
و گلریزان چیست…
حکایت ماست ….
سلام . اول باید می پرسیدی جرم همسرش چیه. به قول مسئولین حتما باید قانون در مورد این شخص اعمال بشه. این که نمی شه هرکس هرکار خواست انجام بده به امید جشن گلریزان . فکر کنم خیلی عاطفی رفتار کردی. گریه زن ونه مظلومیت بچه ای که نمی تونه راه را برای جرم باز بگذاره.