آریز نگین کویر

دسته: مقالات
۷ دیدگاه
سه‌شنبه - 14 شهریور 1396

file_149738

پنجشنبه نهم مرداد است.ساعت پنج عصر به اتفاق دوستان تصمیم گرفتیم شبی را دل به دریای کویر بزنیم.

کنار پارک بانوان منتظر بودیم علی اقا بیاید.همان پارکی که به تازگی خبر چگونگی افتتاحش جهانی شده است.

علی اقا با پاترول مخصوصش امد باربندش به گونه ای طراحی شده که بیشتر برای خوابیدن مناسب است تا حمل ساک وچمدان.

file_149736

علی اقا واقا محمد رضا زحمت رانندگی را میکشیدند. این دو برادر زندگیشان را با محیط زیست پیوند داده اند. پیوندشان مبارک.رانندگی در کویر نیاز به مهارت ویژه دارد.به سمت روستای باقر اباد حرکت میکنیم برج وباروی قلعه تاریخی باقر اباد به زیبایی از لابلای نخلستان رخ مینماید و خاطرات خویش را در گوش رهگذران نجوا میکند.روستای بعدی در مسیر صادق آباد است.

تپه های بزرگ ریگ روان در کنار روستا به چشم نوازی مشغول است.وصدای غرش اوتوموبیل هایی که خرامان خرامان از تپه بالا میروند وقدرت دیفرانسیل خود را به رخ میکشند.وصدای زنگوله شترهای اذین بسته ای که گردشگران را به میهمانی رمل های روان میبرند.

file_149740

خدایا این ریگ های طلایی کجا بوده اند که به ارامی جابه جا میشوند.وبر فرازشان تا چشم کار میکند کویر است وکویر ونخل هایی که با دستن معجزه گر کشاورز روستایی قامت برافراشته است.از صادق اباد چند کیلومتری میگذریم.

علی آقا ازصراط مستقیم خارج میشود و تمایل به جناح چپ پیدا میکند.مدتی در کویر پیش میرویم.کم کم نیزارها و درختچه های تاغ انبوه میشود و وارد جنگل میشویم .در کمال تعجب برکه ابی در وسط نیزارها دیده میشود.ومرغابی های وحشی دورتر در حال پروازند.خدایا در خواب هم نمیشود کویر وجنگل ومرغابی واب دید.

file_149739

.

علی آقا میگویدنام اینجا کربناب. است.اب در میان نیستان لابلای ریک هامیجوشد.وعجیب تر انکه مزه تلخی وشوری ندارد.وارد جنگل های تاغ میشویم.قد درختان نیم متر از ما بلند تر است.درختان تاغ تقریبا از زمین شاخه شاخه میشوند ورفتن زیر درخت سخت است.

منظره زیبا وبکری است.مشغول گرفتن عکس بودیم که اقا محمد رضا گفت بچه ها برویم که به شب نخوریم.دو برادر با مهارت تمام مسیر را طی میکردند.ناگهان از دور منظره یک دکل بلند شبیه اسیاب های بادی که در فیلم های غربی دیده بودم پیدا شد.وکنار ان حوضچه ای پر از اب.یک مبتکر خوش فکر با استفاده از انرژی باد اب را از چاه تلمبه کرده بود.

چند وچون نحوه عملکردش را نفهمیدم اما اب داخل حوضچه میشد تا وحوش واحشام در دل بیابان سیراب شوند.دست وصورت شستیم و به سمت کوه آریز حرکت کردیم.به نظر میرسید پنج کیلومتر راه باشد.نزدیک اریز وارد مسیر رودخانه ای شدیم که مشخص بود در زمان باران سیلاب را به دل کویر هدایت میکند.پاترول علی اقا داغ کرده بود.قدری اب بر سر جگرش ریختیم وداغ دل تازه کرد.به راه افتادیم.ناگهان در کمال تعجب در پیچ وخم رودخانه خشک درختان نخل رخ نمود.به آریز رسیده بودیم.کنار چشمه ایستادیم.باروبنه را پیاده کردیم.قلعه ای بر بلندای تپه چشم نوازی میکرد.

file_149742

ساختمانی از سنگ و گل در سه طبقه که پله نداشت.واحتمالا برای رفتن به طبقه دوم وسوم از طناب استفاده میشده است.هوا کم کم درحال تاریک شدن بودوافق نارنجی درزیر خط نیلگون اسمان کویر در حال محو شدن.

برای اسکان اتاقی در کار نبود.پناهگاهی در دامنه کوه بود.شب انجا اتراق کردیم.اتشی افروختیم وبساط چای ودمنوش.تخمه وتنقلات وتاریکی ومهتاب.چهل وپنج بهار از عمرم میگذرداولین بار بودکه در دل کوه میخوابیدم.

file_149741

سرگرم مباحث کشور داری شدیم.انشالا که جناحین چپ وراست از ما راضی باشند.خدا خیرشان بدهد که با این همه درایت وتدبیرمارابه سوی پیشرفت وترقی سوق میدهندواینده ای تابناک در برابر چشمان ما میگشایند.

بحث داغ شده بود که ناگهان صدای غرش موتور از پیچ وخم کوه ها از دور دست شنیده شد.خدایا این دیگر کیست که در دل شب در کویر ظلمات به سمت ما می اید.بچه ها گفتند اصغر امد.اصغر امد سلام کرد ونشست.جوانی بلند قد وپرصلابت که چهره اش چنان مینمود مرد صحرا باشد.روی لباسش نشان مقدس محیط بان حک شده بود ومن دانستم اصغر محیط بان است.اقای قاسم زاده با انگشت مرا نشان داد وبه اصغر گفت اقای دکتر ایت الهی را میشناسی
اصغر گفت من هرچه در کوه ودشت وبیابان باشد میشناسم.

image_140742

ایشان را نمیشناسم.وصدای شلیک خنده حاضران از حاضر جوابی اصغر سکوت شب را شکست.کم کم بساط جوجه برپاشد وبوی طبخ ان فضای کوهستان را مطبوع کرده بود.نوشابه وگوجه وجوجه ونان تازه.نمیشد نوشابه نخورد.درخوردن جوجه کباب ونوشابه تاکید موکد شده است.شام تمام شد وقت خواب بود.

اصغر وعلی اقا به سمت ماشین رفتند وشب را در کنارهم بالای بار بندماشین علی اقا سپری نمودند.بقیه در پناهگاه خوابیدیم.مگر زیبایی اسمان میگذاشت بخوابیم. ستاره ها چشمک میزدند ومهتاب خرمن موهایش را در دامنه دشت گسترانده بود.با دوربین ستاره ها را رصد میکردیم .کویر است وشب وتاریکی و زیبایی چشم نواز صور فلکی.اقای قاسم زاده چشم در سوراخ دوربین میگفت

ای خدا جگرت بشوم.و من تازه فهمیده بودم خدا جگر دارد اما متوجه نشدم جگرش کجاست..تا سه نصف شب بیدار بودیم.کم کم از هوش رفتیم.ساعت چهار و ربع بود که ناگهان با صدای غرشی که سه بار تکرار شد از خواب پریدیم.صدا چنان در کوه پیچید که دیگر خواب به چشم من نیامد.

به احتمال قوی صدای یوز بود.زیستگاه وابشخورش بوی ادمیزاد گرفته بودوبه نظر می امد معترض به حضور ماست.من بسیار ترسیده بودم اگر به سراغ ما می امد یقینا مرا میخورد چون من چاق تر وچرب وچیلی تر از بقیه بودم.

خدایا اگر مرا بخورد قسط وقرض هایم را چه کنم.و مهم تر اینکه دیگر نبودم تا شاهد پیشرفت و ابادانی باشم که در طول این سالها مسولین عزیزم مرا وعده کرده بودند.در همین افکار بودم که اقای قاسمزاده گفت وقت نمازست.پناهگاه دستشویی نداشت وباید مکانی در کوه پیدا میکردیم.وبماند که در تاریکی و با وجود غرش یوز. افتابه به دست چه حالی به من دست داده بود.

خدای را سپاس به هر سختی که بود قضیه حل شد.
فجر کاذب و صادق دمیدند وما اخرش نفهمیدیم فرق این دو درچیست. ستاره سهیل اخرین فروغ خویش رانثار چشمان ما نمودو رخت بربست.ما نیزبرخواستیم باروبنه جمع کردیم واز پناهگاه خارج شدیم.پای ماشین امدیم.کنار برکه.بوی پونه های وحشی وماهیهای کوچکی که در ان میرقصیدند انسان را به یاد برکه خوشرنگ چشمان یار می انداخت.

علی آقا همچنان بالای باربند خواب بود.اصغر روی صخره ای نشسته بود و با دوربین کوه را نظاره میکرد.مرا صدا زد گفت دکتر بیا گوسفندهای کوهی را ببین.لابلای صخره ها گله های قوچ وکل وبز کوهی با شاخهای افراشته رقص پا میکردند.

اصغر میگفت گاه که شکارچیان بی رحم این موجودات زیبا را هدف قرار میدهند صدای پرت شدن از صخره ها وتکه تکه شدنشان تا پایین کوه به گوش میرسد.ودل انسان را به درد می اورد.گله های فراوانی در کوه دیده میشد که نشان از محافظت مطلوب محیط بانان غیور منطقه داشت.از همین جا دستشان را میبوسم.وبر روان پاک محیط بانانی که در این راه جان خود را از دست داده اند درود میفرستم. میدانم که با امکانات کم وحقوق اندک به حفظ وحراست از دشت های استغنا مشغولند.

لابد میپرسید چگونه است که میدانم.جوابش ساده است در این زمان از هرکس و هرجا که بپرسی میگویند بودجه کم است.بودجه نداریم.امکانات لازم را نداریم.گوشمان سالهاست که با این جملات اشناست.به نخل های کنار برکه مینگریستم.شاید قریب به دویست درخت نخل در منطقه اریز وجود دارد ناگهان متوجه شدم درصد قابل توجهی از نخل ها سوخته است.نمیدانم کدام بی وجدانی چنین کرده بود.نخل ها از هم فاصله دارند به گونه ای که احتمال اتش گرفتن دسته جمعی ناشی از یک شعله اتش منتفی بود.خدایا بندگانت با زمین خود چه ها که نمیکنند.بگذریم که درد دل زیاد است.
غیر از نخل درخت انار وانجیر نیز برگ وبار خود را به رخ میکشیدند.چای در کنار اتش وجوی اب وعطر پونه در خنکای نسیم صبحگاهی کوه و کویر به هم امیخته بود.ویاد مردمانی که شاید صد ها سال قبل به دور از هیاهوی شعار دولت ها وشعور ملت ها در این سرزمین بکر روزگار میگذرانند………

دکتر آیت اللهی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۵۴۵
برچسب ها:
دیدگاه ها
محمد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 15 شهریور 1396 - 7:21 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

عجب تور جذابی رفتین آقای دکتر باریکلا

بانوی فرهنگی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 15 شهریور 1396 - 8:56 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

جناب دکتر ایت اللهی
سلامت و پاینده باشید
درود برقلم زیبا وروان وذوق و هنر والایتان که چون گم گشته ای در دل کویر رخ نمود و جان وروان مارا در اعلاترین حد مترنم کرد.
روایت بسیار زیبا و دلنشینی بود که شوق چنین تجربه ای شیرین را برایمان آرزو کرد .

محمد این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 15 شهریور 1396 - 10:01 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

اقای دکتر ماشالله شما قلم خوبی دارید و نویسنده توانایی هستید کاش بیشتر شب های پر ستاره کویر را هم توصیف میکردید و خوانندگان محترم را به دیدن شبهای پرستاره کوهستان تشویق میکردید

ماشاالله شمس الدینی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 15 شهریور 1396 - 1:39 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام.
چه زیبا و روان کویر رو توصیف نموده اید احسنت.

علیرضا این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 15 شهریور 1396 - 9:44 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

باسلام وباتشکر از نگارش بسیار زیبای آقای دکتر

sajad این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 16 شهریور 1396 - 7:53 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

با عرض سلام خدمت آقای دکتر دوست داشتنی
گزارشی بسیار زیبا،جامع و خوبی بود.آنقدر خوب توصیف نمودید که لذت و شیرینی خواندن گزارش از خود سفر برایم بیشتر بود.
ان شالله هر کجا که هستید شاد و سربلند باشید.

ناشناس این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 27 شهریور 1396 - 12:40 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

دکتر جان با این اوصاف شیرین و دلربایتان آدم را حالی به هولی می کنید.

You cannot copy content of this page