باصدای یا ابوالفضل دوستان ازخواب پریدم /التماس کردیم ما را هم ببرید(بازنشر)

دسته: عمومی
۲ دیدگاه
پنج‌شنبه - 13 مهر 1396

شب قبل از تصادف، با دوست صمیمی ام رسول شفیعی برای قدم زدن از خوابگاه بیرون آمدیم، بطور اتفاقی نزدیک یک آمبولانس رسیدیم و از شیشه بغل نیم نگاهی به داخل این خودرو کردیم و نمیدانم چطوری صحبت به سمت قرارگرفتن فرد مجروح و اقدامات درمانی و غیره کشیده شد،  چند دقیقه ای در این خصوص گپ زدیم و بعد به خوابگاه باز گشتیم و به اتفاق بقیه دوستان عکس و فیلم های سفرهای قبلی را باهم تماشا کردیم.

35

صبح فردا؛ برای اجرای موزیک به محل معدن مس رفتیم، بعد از اجرای مراسم هرکدام از دوستان برای گرفتن عکس یادگاری اقدام کردند و پس از صرف نهار برای حرکت مهیا شدیم، البته قرار نبود برای نهار بمانیم ولی بلاخره ماندیم.

34

مینی بوس حرکت کرد و در مسیر با توجه به اینکه “اکبر تشکری” به تازگی از کربلا برگشته بود، قرار شد شام همگی در بازگشت   برویم خانه اش، من ردیف دوم و صندلی داخل کنار شیشه نشسته بودم و کنار دستم سعیدقلی پور نشست.

آنطوری که خاطرم هست؛ اکبرتشکری و کاظم فتوحی ردیف اول جلوی صندلی ما و ردیف بعد که صندلی سوم و پشت صندلی ما حسن تفکری و حسین فتوحی نشسته بودند.

دوستان به کارهای مختلفی مشغول بودند بعضی ها با تلفن همراه با خانه و همسر و فرزندانشان صحبت می کردند و برخی هم با هم گپ می زدند، من هم نیمه نشسته به حالت چرت رفتم که ناگهان با صدای “یاابوالفضل” دوستان از خواب پریدم.

 وقتی به هوش آمدم؛ دیدم اطرافم تعدادی با لباس نیروی انتظامی در حال حرکت هستند، هنوز گیج بودم و صحبت هایی مانند؛ اول زخمی هایی که حال وخیم تری دارند منتقل کنید رامی شنیدم، هنوز خیلی متوجه اوضاع نشده بودم که امدادگری به سمتم آمد و بخشی از لباسم را چید و در این حین از حال رفتم.   از نکات عجیب دیدن خوابی بود که البته در آن شرایط خیال می کردم واقعیت است.

در خواب دیدم؛ دوستانم دارند با مینی بوس حرکت می کنند، من و ۴ نفر از دوستان را میانه جاده پیاده کردند و هرچه التماس کردیم ما را هم ببرید گفتند؛ شما باید بمانید، البته یکی از دوستان دوباره سوار شد.

  یادم هست؛ در بیمارستان از پدرم خواستم تلفن همراهم را بدهد تا با کاظم (فتوحی) تماس بگیرم که کیف موزیکم را بردارد، بعدها فهمیدم چه اتفاق ناگواری برای دوستانم افتاده و فقط ۴ نفر از این جمع زنده ماندیم.

 هنوز که هنوزه مشکلات جسمی این حادثه را به یادگار دارم، اما خاطره تلخ آنروز و خاطرات روزهای درکنار هم بودن را بیشتر مواقع در ذهنم مرور می کنم و برای آمرزش روح دوستان عزیزم و صبر خانوادهایشان دعا میکنم.

روایت خاطره از؛ روح الله علیزاده بنستانی

DSC1000025

سیزدهم مهرماه یادآور سالروز درگذشت دلخراش تعدادی از عزیزان گروه موزیک شرکت سنگ آهن بافق در حادثه تصادف مینی بوس این شرکت در بازگشت از ماموریت است، حادثه ای که نه تنها همکارانشان را متاثر و خانواده ها را داغدار کرد بلکه علاقه مندان هنر و بویژه موسیقی را نیز متاثر و غمگین کرد و برای مدت ها بافق را در شوک قرار داد.


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۵۰۲
برچسب ها:
دیدگاه ها
م-ح این نظر توسط مدیر ارسال شده است. پنج‌شنبه 13 مهر 1396 - 11:43 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

عجب روزگاری شده تعدادی از بچه های بافق که در سنگ آهن کار میکنند را میشناسم که برای سالگرد بازیکن فوتبال به شمال رفتند و در مراسم شرکت کردند اما بیخ گوششان رفیقشان همکارشان همشهریشان را فراموش کردند شرکت که دیگه حرفش نزن

بافقی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. دوشنبه 17 مهر 1396 - 5:01 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

خدایشان بیامرزد….گذر زمان غمها راکهنه اما یاد دوستان همیشه در خاطر انسان میماند

You cannot copy content of this page