دلنوشته

دسته: عمومی
بدون دیدگاه
پنج‌شنبه - 20 مهر 1396

هر لحظه از عمر ما رو به تمام شدن است و نمیدانم آیا مهلت ماندن در جمعه ی دیگر را داریم یا نه؟

حلقه چشم پر می شود از اشک و قلبم به درد می آید که آیا بنده ای رو سفید هستم در نبودنتان؟

آقای من در این زمانه باید مواظب بود که گله ی گرگ و میش با هم یکی شده اند و هر کدام در زیر پوست دیگری فرو میروند…

کاش می آمدی تا این زمانه که نقش چوپان را بر عهده گرفته است از سر در گمی رهایی می یافت…
(نعیمه توکلی)


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۹۵
برچسب ها:

You cannot copy content of this page