باید در انتظار مسیحی دوباره بود
بر شانه های شعر به جز غم نمانده است
جز واژه های ساده ی مبهم نمانده است
از بس مدام طعنه به اشعارمان زدند
بر زخم های قافیه مرهم نمانده است
ای شیخ با چراغ به دنبال کیستی ؟
در این بهشت گمشده آدم نمانده است
وقتی که جز گناه نمی روید از زمین
در این زمین به غیر جهنّم نمانده است
باید در انتظار مسیحی دوباره بود
وقتی که خنده بر گل مریم نمانده است
محمد مرتضایی
بازدید: ۱۵۰