مهر و محبت حسینی

دسته: عمومی
بدون دیدگاه
دوشنبه - 1 آبان 1396

به نام خداوندی که اوج آرامشش را در میان غم هایم آفرید.
شهر با حالی بی تاب،در پس تپش های نامنظم قلبش در آن گوشه کنار دنبال گوشه ای خلوت و تاریک است تا ببارد و خالی کند خود را از هیاهوی زخمی درونش.
قلب شهر بی تاب است؛در دل مردمش هم آشوبی برپاست.انگار خاطرات هزارو چندی سال پیش هر سال جلوی چشمشان تداعی می شود.مانند ابری که آن روز     می خواست ببارد و نتوانست،امروز می بارد تا شاید کمی نم بگیرد لب خشک کربلای درونش؛مانند مشکیست که آن روز تیر بر دلش زدند و حال سالهاست که همچنان تیر بر قلبش دارد و همچنان زلالی آب از چشمانش جاریست.
شاید حال دلش بی تفاوت با حال دختر بچه ای نیست که قطره های عقیق سرخ زینت بخش گوش هایش شده؛شاید زبانش مانند کودکی بی تاب پدر خشک شده.
در شهر که قدم برمیداری،ریه هایت پر و خالی میشود از بوی اسپند،عود گاهی عطر عشق را تنفس میکنی.کلمات که با صورتت برخورد می کنند تو را با خود می برند در کنار دل چادر خاکی که حال بر سر صاحبش نیست؛گاه کلمات تو را با خود می بزند در میان دل پسری که چشمانش را برای اخرین دیدار از چهره ی پدر سیراب میکند؛دلت را با خود میبرند بر سر نیزه هایی که خورشید ها را به سوی ظلمات میبرند؛گاه دلت زیر سم اسبان فریاد یا حسین سر میدهد.
اینجا تا چشم کار میکند نبض محبت و عشق دیده میشود.فریاد هایی که از جنس التماس است،از کسی که می دانند این روزها دستانشان را میگیرد.شهر سیاه پوش مردی شده که مردمش به آن ایمان دارند.زمزمه ی یاحسین که تجلی آرامش همراه با آشوب را در دلت جاری می کند؛ترکیبی از دو حس متفاوت که در دلت عشق را    می سازد.
آدم هایی که اینبار بدون هیچ مقایسه،از پیر و جوان،فقیر و غنی در کنار هم بر سینه میزنند از آتشی که در سینه هایشان میسوزد.پروانه هایی که بالهایشان سوخته و در اطراف شمعی روشن پر می زنند.
تپش نبض غم در پس این خرابه هم پیداست،کودکی تنها که در اوج این تاریکی هم قلبش روشن است؛انگار عشق حسین است که در قلیش جاریست.
انگار مهر و محبت حسینی است که عالم را چنان مجنون کرده.

مبینا شفیعی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۴۷
برچسب ها:

You cannot copy content of this page