و بعد … شوقی وزید از سر لطف رضا
كفش هايت را كه به «كفش دارى» مى سپارى ديگر خودت نيستى كه پيش مى روى. اكنون لبريز از شور و عطشى. تشنه اى هستى كه هر لحظه به آب نزديكتر مى شود. اما تو هر چه از درياى عشق اهل بيت بنوشى تشنه تر خواهى شد.
نگاهت از لابه لاى نور«چلچراغ سبز و سرخ و زرد» كه چون ملائك دور تا دور «رواق ها» صف كشيده اند مى گذرد و بر روى «ضريح» قفل مى شود. قلبت به هم فشرده مى شود و يك لحظه از حركت مى ايستد! دل و ديده از اختيار بيرون مى رود و بر زبانت جارى مى شود:
اللهم صل علی علی بن موس الرضا المرتضی (ع)
اشکی چکید گوشه ی چشمم، شفا
و بعد … شوقی وزید از سر لطف رضا
و بعد شب . ماه . آسمان و کسی پشت پنجره فریاد می کشید خدایا ، خدا
و بعد گم شد در ازدحام ضریحت کبوترم عطر حضور بوی گلاب و حنا
و بعد زل زد به چشم من و دو چشمان زائری به شکل زمزمه ی یک صدا
و بعد مولای مهربان و نوازنده ی غریب دستی کشید روی سر ما دو تا
و بعد …
حالا کنار پنجره لبریزم از شفا دست مرا بگیر در این خانه یا رضا
شاعر : حسین پروند.
ارسال :محمد علی عبداللهی /
بازدید: ۴۰