در جوانی چو وجودم همه در عشق تو سوخت

دسته: عمومی
بدون دیدگاه
شنبه - 20 آبان 1396

من از این نکته چو آن سرو بلند آزادم
که دل و دین به هواداری آن گل دادم

در دلم خون و می و موج غم دل دار است
گوییا با غم و پیمانه و می همزادم

تا که از دیده ی او سیل دمادم برود
گر خراب از غم جانانه شوم آبادم

نازم آن پنجه ی سیمرغ که چون بر دل زد
برد با خود دل و در قاف جنون افتادم

دوستان در یتیمی که ز دریا آمد
شد نصیب من و در سینه ی خود بنهادم

عاشقم آب رخ ما مبر ای زاهد شهر
دام مهر است و شکار دل اگر صیادم

گر چه شیدا به خطا رفت ره کعبه
ولی حکم روح القدس این بود مگیر ایرادم

در جوانی چو وجودم همه در عشق تو سوخت
پیر گردیدم و آن عشق نبرد از یادم

محمد علی برزگری


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۲۰۸
برچسب ها:

You cannot copy content of this page