شبی با طبیعت
شهر را به قصد طبیعت گردی کوتاه ترک کردیم بعد از طی ۴۰ کیلومتر وارد جاده ای خاکی شدیم درست وسط دشتي زيبا که کوهها آنرا از هر طرف احاطه کرده بودند هوا بسیار مطبوع بود یک هوای عالی بعدازظهر پاییزی اما گویی خورشید عجله داشت و به سرعت چهره زیبای خود را می پوشاند دشت در غروب طلایی خورشید زیبائیش دو چندان شده بود.
شهر را به قصد طبیعت گردی کوتاه ترک کردیم بعد از طی ۴۰ کیلومتر وارد جاده ای خاکی شدیم درست وسط دشتی زیبا که کوهها آنرا از هر طرف احاطه کرده بودند هوا بسیار مطبوع بود یک هوای عالی بعدازظهر پاییزی اما گویی خورشید عجله داشت و به سرعت چهره زیبای خود را می پوشاند دشت در غروب طلایی خورشید زیبائیش دو چندان شده بود.
دشتی وسیع با بوته های خشک پائیزی، اما هنوز زیبا بود کوههایی با اشکال مختلف مانند دوران کودکی. تخیلاتم زنده شدند هر یک را به شکلی می دیدم غروب از راه رسید و شب دامنش را بر دشت گسترد و ماه وستارگان وآسمان آبی بالای سرمان قرار گرفتند .
آسمان این آبی آرام افق تا افق دامن گسترد و در دامنش هزاران پولک نقره ای کوچک و بزرگ چهره نمایی می کردند .دشت و آسمان ما را به مهر پذیرفتند درست همانجایی که با بی مهری انسان مدرن امروزی روبرویند.
انسان دردمندی که تنها به گوشه دنجی می گریزد و ندیم این روزهایش دنیای مجازیست.
انسان اگر درک می کرد بیماریها و دردهایش مربوط به عدم حضورش در طبیعت است بی شک یار مهربان کوه و دشت و صحرا و دریا و آسمان می شد.
آتش افروختیم و بزمی دوستانه ترتیب داده شد آنچنان محو آسمان این طبیعت فراموش شده بودیم که تمام هیاهوهای دنیای ماشینی از ذهنم پرگشود و خودم نیز پرنده ای سبکبال شدم در دستهای مهربان نسیم خنکی که می وزید در دهنه ی پنج درخت قطرم،
چوپان مهربان هم از راه رسید و به جمع ما پیوست. چقدر حضورش را دوست داشتم خنده رو…
خوش صحبت،بی تکلف، ساده و مهربان. با ما می گفت و بی ریا می خندید از زندگیش با طبیعت از مانوس بودنش با دشت و آسمان و کوه چقدر دنیایش زیبا بود دنیایی که انسان مدرن هرگز درک نخواهد کرد.
حال و هوایی صمیمانه در دل دشت در نگاه ستارگان و آسمان به ما دست داده بود هر کس حرفی می زد اما مرد مهربانی که ما را به این طبیعت بکر برده بود حرفهایش با همه فرق داشت او از احترام به طبیعت می گفت او عشق به طبیعت و حفظ منابع طبیعی را خوب آموخته بود.
چوپان های منطقه را خوب می شناخت از نیازهایشان آگاه بود درباره کم و کیف زندگیشان به خوبی می دانست و با آنها کاملا دوست و صمیمی بود.
می گفت:زمستانها مرتب به چوپان ها و مراتع سر می زند سعی می کرد حامی خوبی برایشان باشد دلش برای طبیعت می سوخت چنان رابطه ای عاشقانه بین او و طبیعت حاکم بود که از برق نگاهش می توانستی همه چیز را حدس بزنی.
این مرد حامی طبیعت کسی نبود جز مهندس کمال کریمی رئیس اداره منابع طبیعی شهرستان بافق که طی ۴ سال خدمت طلائیش توانسته است جذب اعتبار برای شهرستان،تلاش های مضاعف جهت حفظ منابع طبیعی، تعامل صمیمانه و منطقی با مسوولان شهرستان و رفتار مناسب با ارباب رجوع و مردم روستا را در کارنامه کاری زرین خود رقم بزند.
امیدوارم خداوند طبیعت حامی این مسئول دلسوز و فعال باشد و روزی برسد که ما همگی حامی طبیعتی باشیم که بستری از عشق برای ما می گسترد و ما را در دامان خود عاشقانه می پذیرد.
اخترعبداللهی
متنی ادبی وزیبا بود