شبی با طبیعت

دسته: مقالات
۷ دیدگاه
چهارشنبه - 1 آذر 1396
شبی با طبیعت

شهر را به قصد طبیعت گردی کوتاه ترک کردیم بعد از طی ۴۰ کیلومتر وارد جاده ای خاکی شدیم درست وسط دشتي زيبا که کوهها آنرا از هر طرف احاطه کرده بودند هوا بسیار مطبوع بود یک هوای عالی بعدازظهر پاییزی اما گویی خورشید عجله داشت و به سرعت چهره زیبای خود را می پوشاند دشت در غروب طلایی خورشید زیبائیش دو چندان شده بود.

شهر را به قصد طبیعت گردی کوتاه ترک کردیم بعد از طی ۴۰ کیلومتر وارد جاده ای خاکی شدیم درست وسط دشتی زیبا که کوهها آنرا از هر طرف احاطه کرده بودند هوا بسیار مطبوع بود یک هوای عالی بعدازظهر پاییزی اما گویی خورشید عجله داشت و به سرعت چهره زیبای خود را می پوشاند دشت در غروب طلایی خورشید زیبائیش دو چندان شده بود.
دشتی وسیع با بوته های خشک پائیزی، اما هنوز زیبا بود کوههایی با اشکال مختلف مانند دوران کودکی. تخیلاتم زنده شدند هر یک را به شکلی می دیدم غروب از راه رسید و شب دامنش را بر دشت گسترد و ماه وستارگان وآسمان آبی بالای سرمان قرار گرفتند .
آسمان این آبی آرام افق تا افق دامن گسترد و در دامنش هزاران پولک نقره ای کوچک و بزرگ چهره نمایی می کردند .دشت و آسمان ما را به مهر پذیرفتند درست همانجایی که با بی مهری انسان مدرن امروزی روبرویند.
انسان دردمندی که تنها به گوشه دنجی می گریزد و ندیم این روزهایش دنیای مجازیست.
انسان اگر درک می کرد بیماریها و دردهایش مربوط به عدم حضورش در طبیعت است بی شک یار مهربان کوه و دشت و صحرا و دریا و آسمان می شد.
آتش افروختیم و بزمی دوستانه ترتیب داده شد آنچنان محو آسمان این طبیعت فراموش شده بودیم که تمام هیاهوهای دنیای ماشینی از ذهنم پرگشود و خودم نیز پرنده ای سبکبال شدم در دستهای مهربان نسیم خنکی که می وزید در دهنه ی پنج درخت قطرم،

چوپان مهربان هم از راه رسید و به جمع ما پیوست. چقدر حضورش را دوست داشتم خنده رو…
خوش صحبت،بی تکلف، ساده و مهربان. با ما می گفت و بی ریا می خندید از زندگیش با طبیعت از مانوس بودنش با دشت و آسمان و کوه چقدر دنیایش زیبا بود دنیایی که انسان مدرن هرگز درک نخواهد کرد.
حال و هوایی صمیمانه در دل دشت در نگاه ستارگان و آسمان به ما دست داده بود هر کس حرفی می زد اما مرد مهربانی که ما را به این طبیعت بکر برده بود حرفهایش با همه فرق داشت او از احترام به طبیعت می گفت او عشق به طبیعت و حفظ منابع طبیعی را خوب آموخته بود.
چوپان های منطقه را خوب می شناخت از نیازهایشان آگاه بود درباره کم و کیف زندگیشان به خوبی می دانست و با آنها کاملا دوست و صمیمی بود.
می گفت:زمستانها مرتب به چوپان ها و مراتع سر می زند سعی می کرد حامی خوبی برایشان باشد دلش برای طبیعت می سوخت چنان رابطه ای عاشقانه بین او و طبیعت حاکم بود که از برق نگاهش می توانستی همه چیز را حدس بزنی.

این مرد حامی طبیعت کسی نبود جز مهندس کمال کریمی رئیس اداره منابع طبیعی شهرستان بافق که طی ۴ سال خدمت طلائیش توانسته است جذب اعتبار برای شهرستان،تلاش های مضاعف جهت حفظ منابع طبیعی، تعامل صمیمانه و منطقی با مسوولان شهرستان و رفتار مناسب با ارباب رجوع و مردم روستا را در کارنامه کاری زرین خود رقم بزند.
امیدوارم خداوند طبیعت حامی این مسئول دلسوز و فعال باشد و روزی برسد که ما همگی حامی طبیعتی باشیم که بستری از عشق برای ما می گسترد و ما را در دامان خود عاشقانه می پذیرد.

اخترعبداللهی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۳۷۵
برچسب ها:
دیدگاه ها
بافقي این نظر توسط مدیر ارسال شده است. جمعه 3 آذر 1396 - 2:11 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

متنی ادبی وزیبا بود

سمیرا این نظر توسط مدیر ارسال شده است. جمعه 3 آذر 1396 - 6:22 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

درود بر شیر پاکی که این مرد بزرگ خورده.
الحق و الانصاف که مهندس کریمی واقعا برای طبیعت دلسوزه… و فداکار …

منتقد سرسخت این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 4 آذر 1396 - 7:22 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

سلام و صد احسنت بر خانم عبدالهی
این مقاله شما خوب و دلنشین بود من هم توصیه میکنم همیشه به دشت و صحرا بروید فکر انسان را باز میکند زیاد که در شهر بمانید بعضی از مقاله های شما بوی سیاست به خود میگیرد و به دل راهی پیدا نمی کند …

    مريم این نظر توسط مدیر ارسال شده است. شنبه 4 آذر 1396 - 6:39 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

    اتفاقا خانمها هم بایدتوسیاست باشن هم توادبیات
    توسیاست کلاه سرشون نره تومطالب ادبی هم چون روحیه لطیفی دارن
    خانم عبداللهی توهردومورد عالی هستن
    جاداره ازآقای کریمی هم تشکروقدردانی کنیم

حسين این نظر توسط مدیر ارسال شده است. یکشنبه 5 آذر 1396 - 10:23 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

آقای کریمی جز زحمتکشان گمنام بوده خدا را شکریکی پیدا شد تا ببینه و بنویسه

خانم بافقی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. جمعه 17 آذر 1396 - 12:40 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

خوب بود وپراحساس امانمیدونم چرا حال هوای داستانهای اقای قزلباش درذهنم تداعی شد داستانهایی که واقعا دلچسب بود .کاش مسئولین این سایت ازاستادقزلباش دوباره دعوت کنند زیرا که ستون نوشته ایشان دراین سایت خالیه….کمی افسردگی دارم وبا مطالعه نوشته های طبیعت که با احساس هم شده باشد از بیماریم کم میکند .تشکرازهمه عزیزان

ابوی دانش آموزمدرسه خیریه ابراهیمی این نظر توسط مدیر ارسال شده است. سه‌شنبه 21 آذر 1396 - 11:16 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

خانم عبدالهی خانمی فعال ،که اززمان ریاستشان درمدرسه خیریه ابراهیمی توخیابون عدالت هم یک تحولی ایجادکرده است.من ازایشان به نوبه خودم تشکرمی کنم

You cannot copy content of this page