بیدار کن ز خواب گران ناخدای بافق
باران بیا و غلغله کن در هوای بافق
چنگی بزن به بام و بخوان در غنای بافق
آری چنان که شور بریزد به رود شور
شوری که شور دیگری آرد به نای بافق
سنگ آبهای بیشه در افتند در خروش
تا جلوه ای نشان بدهد از جلای بافق
باران بیا که منتظرت هست آن گون
تا باز دم بگیرد و خواند صبای بافق
پستان خشک مادر خود می مکد و نیست
شیری برای بره و بزغاله ، وای بافق
این قوچ و یوز و کبک گناهی نکرده اند
بیچاره جانشان نشود هم فدای بافق
شاید گناه من شده امساک می کنی
از آنکه یک دو قطره بریزی برای بافق
باشد به زیر چتر تو من توبه می کنم
وقتی نوای شرشرت آید نوای بافق
ای آسمان بافق چه صافی چه ساده ای
نقشی بزن ز سایه و روشن نمای بافق
گو ابرهای خسته کمی منتظر شوید
تا توده ای که مانده بیاید به پای بافق
شاید خیال ابریتان را خدا خرید
شاید بهای خاطرتان شد عطای بافق
آی آنچنان برای صدای تو خسته ام
آی آنچنان به فکر توام ای صفای بافق
برقی بزن که چشم دلم وا شود به عشق
طبلی بزن که طبله بزاید گیای بافق
ای نعمت خدای کریمی که چشمه هاست
در انتظار چشم و دو دست دعای بافق
باران بیا شبانه بیا ما که خفته ایم
شاید به ابتدا برسد انتهای بافق
چک چک بزن به شیشه سرانگشت خیس را
بیدار کن ز خواب گران ناخدای بافق
محمد جواد عسکری باقرآبادی
آفرین به اقای عسکری و طبع روانشان . ازشعرزیبای بارانی ایشان لذت بردم . به امید آنکه باران رحمت الهی غبار غم از شهرو دیار ودلها و دیده های دیارمان بزداید.