روان وحشی بافقی به آرامش می رسد

دسته: مقالات
۲ دیدگاه
چهارشنبه - 2 خرداد 1397

بیش از یکسال است دلسوزان تاریخ و فرهنگ بافق ، به تکاپویی تازه افتاده اند . از آن زمان که نشانه هایی از آرامگاه وحشی به دست آمد ، مردمان بافق که همیشه یاد و نام شاعر شهیر شهرشان را با افتخار فریاد زده اند ،در اندیشه ساخت یادبودی در خور او افتادند .

امروزه شادمانیم که می توانیم وحشی را به زادگاهش بیاوریم. در این بین برخی همشهریان و هم استانی های گرامی قلم فرسایی نموده خواسته اند با دلایلی نادرست ، اندیشه مردم را به راههایی دیگر بکشانند . آنها می گویند با استناد به دیوان اشعار وحشی ، وی به خاطر بی مهری اقوام و آشنایان خود از زادگاهش رفت و دیگر بازنگشت . شایسته است پیش از هر نوشته ای کمی در مورد محتوای آن تحقیق کنیم و بدانیم چه می نویسیم .

کمال الدین محمد وحشی بافقی مردی عارف ، وارسته و خداشناس بود. همانگونه که لقبش خوی وی را آشکار می سازد، خصلتی رمنده داشت . مردم گریزی و دیر به دست آیی او موجب شد در تمام عمر آواره باشد و از شهری به شهر دیگر رود . در طول سالهای زندگی ، بارها به زادگاه خویش سر زد و گاهی در یزد ماندگار شد یا به کاشان و جنوب رفت . شاید اگر این آوارگی و شهری به شهر دیگر رفتن را پیش نمی گرفت ، شعرهای ناب و زیبایش زبان به زبان نمی گشت و در آن زمان شهره آفاق نمی شد . آنها که سطحی نگرند ، تنها با خواندن چند بیت از دیوان آن مرد بزرگ می خواهند درباره او به نتیجه ای روشن برسند . در حالیکه چنین چیزی امکان پذیر نیست .

وحشی در جایی از دیوانش سروده :

در اظهار انعام حکام بافق                      سخن بر لب و گریه‌ام در گلوست

در آن ده مجاور شدم هفت ماه                نپرسید حالم ،نه دشمن نه دوست

آنچه از این ابیات نتیجه گیری می شود ، علاقه شدید وحشی به بافق است . انسان تا چیزی کسی یا جایی برایش مهم نباشد ، از آن توقع نمی کند آن هم شخصیتی عارف چون وحشی . وقتی انسان عاشق باشد و دوست بدارد، توقعش هم بالاتر می رود .

از این ابیات آشکار می شود که وحشی توجه ای ویژه به زادگاهش داشته است . وحشی از زادگاهش رفته چون روح بلند پروازی داشته چون تشنه دانش بیشتر بوده آن زمان برای خواندن کتاب یا دیدن بزرگان و استادان باید به سفر می رفتند . می گویند وحشی از بافق رفت و دیگر بازنگشت ! به طور حتم هیچ کس از زمان مرگ خویش اطلاعی ندارد . اگر وحشی می دانست چه زمانی این دنیای خاکی را وداع می گوید، خیلی زود  به زادگاهش بازمی گشت و در یزد نمی ماند . چند ماه پس از مرگ و خاکسپاری وی ، مردم بافق از رحلتش آگاه شدند . وحشی در غربت و دور از وطن مرد . اگر در بافق بود به بهانه بزرگ شدن خیابان ، بقعه روی آرامگاهش و سنگ مزارش را نمی بردند…. تا شاید نامش هم برود . وحشی ماندگار شد زیرا تا زمانی که نفس می کشید ،پسوند بافقی را همراه نام خود حفظ کرد . اگر بافق را نمی خواست،  همان زمان  اجازه نمی داد او را بافقی صدا کنند .

برخی قلم به دستان می گویند از وحشی اثری در بافق نمانده است ، خوابند؟!  بیایند بافق و ببینید مردم ما از پیر و جوان چگونه با احساس و افتخار از آن بزرگ مرد یاد می کنند . شاید نام و نشان اجداد خویش را از یاد برده باشند ولی نام وحشی بافقی را چون متاعی ارزشمند در گنجینه قلب خویش نگاه داشته اند و خالصانه به او عشق می ورزند . و چه چیز مهم تر از ماندگاری در قلب مردم. چکامه سرای بزرگ بافق ، نامداری است جهانی که پارسی زبانان چهارگوشه جهان می شناسندش و کسی در استان یزد شناخته شده تر از او نیست  . وحشی بافقی روانت شاد مردمانت ترا فرا می خوانند .

عالیه نقیب الذاکرین بافقی (مهرگان)


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۴۶۷
برچسب ها:
دیدگاه ها
خدا دوست این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 2 خرداد 1397 - 11:30 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

احسنت به خانم نقیب ،

مرضیه این نظر توسط مدیر ارسال شده است. چهارشنبه 9 خرداد 1397 - 2:04 ب.ظ پاسخ به دیدگاه

بعد وفات مزار ما در زمین مجوى….در سینه هاى مردم عارف مزار ماست

You cannot copy content of this page