یادداشت های سردستی (۲۵)

دسته: محمد علی پورفلاح , یادداشتهای سردستی
بدون دیدگاه
یکشنبه - 14 مرداد 1397

ما پیران و شما جوانها

از یکی از عزیزان بازنشسته پرسیدم اینهمه حضور شما در برنامه های هنری و فرهنگی که جوانها اجرا می کنند، برای چیست؟ چطور این همه وقت می گذارید؟ پاسخ جالبی به من داد. گفت وظیفه ما پیران است که شانه های خود را جلو داده و اجازه بدهیم جوانها روی شانه ما بایستند.

اکنون که قانون عدم بکارگیری بازنشستگان تصویب و بحث درباره آن داغ شده است و حتی شنیدم معرفی مدیرعامل جدید شرکت سنگ آهن چغارت که قرار بوده، بزودی انجام شود، به دلیل همین بازنشستگی، لغو شده است. گفتم با نگاهی به سخن آن دوست پیرشده ام، به رابطه پیران و جوانها نگاهی نو کنم.

همه می دانیم که اگر توانایی جوانها و تجربه پیران با هم جمع شود، جامعه سود سرشاری خواهد برد. اما چرا چنین نشده است؟

اول اینکه در فرهنگ ما، به راههای تازه رفتن و تجربه های نو کسب کردن، خیلی تشویق نشده است. به نظر من تاریخ طولانی ایران باعث این نگاه شده است. ما چند هزار سال تاریخ داریم و هزاران هزار تجربه که در طول این تاریخ سترگ، بدست آمده است و در لایه لایه ذهنیت ایرانی ته نشین شده و حتی بصورت یک تابوی نشکستی درآمده است. تاریخ ما، بند پای ما شده است.

یادم هست ۴۰ سال پیش که هنوز ادای کلمات عربی نماز را بلد نبودم، در عالم بچگی در صف اول نماز جماعت مسجدی نشستم. با شور و شوقی ناگفتنی. بزرگان و پیران کم کم سررسیدند. با آستین های بالازده و محاسن و دستان خیس. به هم نگاه می کردند و زیر لب چیزهایی می گفتند. بالاخره یکی از آنها صبرش سرآمده و گفت بچه تو اینجا چرا نشسته ای؟ و وادارم کرد برخیرم. و مزه تلخ آن برخورد هنوز هم در هر نماز جماعتی که حاضر می شوم؛ با من است.

پیران ما حاملان سنت های سنگین تاریخ ما هستند. برای آنها اجازه ورود به جوانها دادن، سخت است و از آن سخت تر، تغییر این ذهنیت است. و عجیب است که در همه اعصار نیز، این بازی ادامه یافته است. یعنی جوانهایی آمده اند که راه پیران را نپذیرفته و علم مخالفت برداشته و راه خودشان را رفته اند. همین افراد وقتی که پیر می شوند باز راه و روش جوانها را برنمی تابند. و این قصه دایم تکرار می شود و هزینه پشت دست اجتماع می گذارد.

حالا اگر عکس این راه را برویم چه خواهد شد. اگر پیران شانه های تجربه خود را جلو بدهند تا جوانها روی آن سوار شوند و رشیدتر بنظر آیند، آیا بهتر نیست؟ این نکته را هم ناگفته نگذارم که جوانها علاوه بر شوریدگی و شوق _ که لازمه پیشرفت و سازندگی است_ و تقریباً همه آنها، از آن برخوردارند، باید به بعضی از پختگی ها هم رسیده باشند. به نظر می رسد عمده نگرانی امروز پیران برای واگذارنکردن امور به جوانها، همین سبک سری و ناپختگی جوانان باشد. متاسفانه هم نظام آموزشی و هم نظام ارزشی ایران، چنین آزمودگی را به جوانان نمی آموزد.

خوشبختانه در حوزه هنر و فرهنگ که من اطلاع دارم( حتما در اقتصاد و ورزش و … هم هست)استعدادهای قابل قبولی در بافق ظهور کرده است که می تواند پیام رسان های قابلی برای رساندن صدا و شناساندن چهره بافق به ایران و جهان باشند. آنها اکنون آماده هستند که با اندکی حمایت و اطمینان از جانب پیران، قدم های بلندی بردارند. اگرچه این اتفاق باید ۵۰ سال پیشتر در بافق می افتاد تا ما امروز نگران مثلاً جاده ناتمام یا تعدی شهرستان همسایه به مرزهامان یا عدم ایجاد چرخه خودگردان اقتصادی در شهر یا کمبود متخصص در عالم پزشکی و طبابت و … نباشیم. ولی تا ریشه در آب است، امید ثمری هست.

فقط آنچه در این میان نگرانی می سازد این است که هنوز برخی از پیران، باور ندارند که باید صحنه را برای آوازی دیگر شنیدن از نسلی تازه، ترک کنند. و شما هم بپذیرید که رها کردن و گذاشتن و گذشتن، کار بسیار شاق و سختی است.

محمد علی پورفلاح بافقی


پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: ۱۴۷
برچسب ها:

You cannot copy content of this page