دلنوشته های یزدی
صبح که میشود بهار همراه با پرده شور انگیز چوغوروک های باغ نغمه سرایی میکند.
شاپرک روی گلهای زرد وقرمز مرزنگوش بالا و پایین میپرد.
ومرا به یاد اشکنه مرزنگوش باغ عمه سکینه می اندازد.هوا ابری است.پشفته های باران توی راچینه غلت غلتان به پایین می افتند.
پره های شفتالو داخل ترش بالا خیس خورده اند .اما از ترس شوهر عمه ام جرات دست زدن به ان راندارم.گشنه ام شده انگار توی دلم رخت می شورند.مراد باغبان باغ عمه خرش را توی طویله بسته است.
سوار بر خر مراد می شوم و در کوچه باغ های مسیر هرچه از سر درختان بیرون دیوار باغ ها چشمک پرانی میکند می خورم.خدایا چقدر وقتی ادم های گشنه برخر مراد سوار میشوندخر کیف می شوند.
دکتر آیت.دلنوشته های یزدی.شهریور ۹۷
بازدید: ۳۱۳
دکتر جان انشالله همیشه بر خر مراد سوار باشید و زندگیتون بر وفق مراد باشه.