مظلومیت فرهنگ
1-با هزار بدبختی بلیط قطار برای بافق گیرم آمد. مثل همیشه نیم ساعت زود تر به سمت راه آهن حرکت کردم. وقتی به ایستگاه رسیدم قطار در حال راه افتادن بود به هر زحمتی که بود خود را به آن رساندم بعد از چک کردن بلیط سوار قطار شده به سمت کوپه حرکت کردم. وارد که شدم دو پیرمرد و پیرزن در کوپه بودند. خیلی خسته بودم تازه امتحانات تمام شده بود، نمی دانم بعد از 12 امتحان در 7 روز برای کسی رمق هم می ماند یا نه. تا قطار بخواهد حرکت کند پایین کنار دو پیرمرد نشستم. چشمانشان همان معصومیت تمام مردم دیار مرا داشت و همان دستان پینه بسته را. کمی که گذشت یکی از آن دو پیر مرد از من سوالی کرد تا باب سخن را آغاز کند. من هم با اینکه خسته بودم اما شیرینی سخنان همشهریانم برایم مهمتر بود آنهم بعد از حدود سه ماه دوری از دیار. سر صحبت که باز شد از دلیل مسافرتش گفت از اینکه پسری دارد که شاگرد ممتاز بوده و در بهترین دانشگاه تهران قبول شده از اینکه بعد از گرفتن مدرک کارشناسی به سمت شهر بازگشته تا با هزار امید شاید بتواند خدمتی به این مردم سخت کوش کند. اما…
می گفت “بعد از حدود سه ماه تمام رفتارش تغییر کرده بود دیگر آن پسر قبلی نبود شبها دیر می آمد و به بهانه ای دعوا راه می انداخت گفتیم شاید زن می خواهد. برایش به خواستگاری رفتیم و دختری نجیب و خوب برایش انتخاب کردیم. اما بعد از ادواج هم خوب نشد. صبح تا شب که سر کار بود شب تا صبح هم در پاتوقی سر میکرد. دیگر فهمیده بودم معتاد شده. زن بیچاره هم مظلوم تر از آن بود که بخواهد حرفی بزند و کتک ها را به جان می خرید تا آبرویش حفظ شود بعد از مدتی کوتاه یک شب دوستانش با من تماس گرفتند که حالش بد شده و به بیمارستان رفته اند. سراسیمه به سمت بیمارستان رفتم. حالش خیلی بد بود نمی توانست چیزی بگوید هیچ چیز هم نمی شنوید. به کما رفته بود. دکتر های بافق و یزد جوابش کردند ما هم تهران آوردیمش تا شاید فرجی بشود اما دکتر ها می گویند امیدی نیست.” از گوشه های چشمش قطره های اشک معلوم بود. بغض امانش را بریده بود. مادرش دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و بلند بلند گریه می کرد و می گفت پسر دسته گلم چرا به این روز افتاد.
2- هر دفعه که به بافق می آیم جوانان زیادی را می بینم که دغدغه های انقلابی دارند و از شرایط فرهنگی شهر می نالند. از مسئولین گله و شکایت دارند و آنها را سبب از بین رفتن فرهنگ غنی مردم و جوانان شهر می دانند. اما دریغ از حرکتی. هردفعه بد تر از قبل و گلایه ها بیشتر. شاید هم حق دارند، در شهری که مسئولین آن هیچ مشکل فرهنگی را قبول نمی کنند مگر می توان کار فرهنگی و اعتقادی کرد….
3- چند وقتی بود که دورادور با مراکز فرهنگی دولتی و غیر دولتی شهر در ارتباط بودم و با آ«ها همکاری داشتم. برای مناسبت های نختلف محصولات فرهنگی در اختیارشان می گذاشتیم.- حالا بماند که برخی برای دریافت محصولات منت هم سر بنده حقیر می گذاشتند و یا مثل آن اداره که وظیفه اش تبلیغ است حاضر به همکاری نمی شدند- رکود و تنبلی و بی برنامگی از سر و روی این مراکز می ریخت. مراکزی که در بهترین شرایط چند روز آن هم در مناسبت های مذهبی به کارهای سطحی می پرداختند. مسئولینی که علاوه بر نداشتن نقشه راه برای توجیه کم کاری صورت مسئله را محو می کردند و دلسوزان را به سیاه نمایی متهم می کردند.دید سطحی این دوستان سببی برای دین گریزی جوانان شد، البته از دین آنها. مسئولینی که به جای پرداختن به مسائل عمیق و ریشه یابی ها با سطحی دیدن آن ظلم ها کردند.
خانه از پای بست ویران است خواجه در فکر نقش ایوان است
چه پول هایی از بیت المال و جیب مردم که با بد سلیقگی دوستان حرام نشد(چه مؤسسات دولتی چه غیر دولتی)، چه جوان هایی که به سبب خواب زمستانی دوستان پرپر نشدند. آیا کسی نباید پاسخگو باشد. آیا جواب در مقابل امام زمان خود داریم. به خودمان بیاییم….
4- از طرف یکی از مؤسسه های فرهنگی دعوت به همکاری شدم. خیلی خوشحال بودم که بالاخره جایی پیدا شد تا کمی برای اعتلای فرهنگی شهر کاری کنم. در جلسات ابتدایی همه عزم کرده بودند تا سنگ های بزرگی را بزنند. حتی به برنامه های سبک و کوته مدت راضی نبودند… چند هفته گذشت…اختلاف شد…تنبلی بود…از هم پاشید…هیچ اتفاقی نیفتاد…هیچ برنامه ای اجرا نشد. این تنها یک کار تشکیلاتی از هزاران کار فرهنگی شکست خورده بود که در بافق نظاره کردم. عدم نگاه جامع، محله محوری به جای نگاه انسان دوستانه و اسلامی، خود خواهی ها و منیتها از دلایل عدم اجرای کار تشکیلاتی و فرهنگی در شهرمان است.
5- در آخر جوانان انقلابی و پرشور شهر توجه داشته باشند که باید در این میدان جلودار بوده و با اتحاد، پرهیز از برخی سیاست بازی ها، عدم موازی کاری، نگاه اسلام محور و برنامه ریزی واقع نگرانه بدون توجه به مانع تراشی ها و کارشکنی های برخی مسئولین عزم به رفع تهاجمات فرهنگی از شهر کنند. همانگونه که جوانان توانستند در جنگ تحمیلی از سرزمین خود دفاع نمایند امروز هم می توانند از مرزهای اعتقادی و فرهنگی اسلام دفاع نمایند.
سید محمد حسین ضیائی بافقی
فرهنگ تنها واژه غریب در ایران اسلامی