به جان نسل فردا، نق نزنیم
دو تن از دوستان فاضل و همکاران ارجمندم در سایت بافق فردا، با نوشتن چند مطلب به نوعی از سبک جدید زندگی جوانان گله کرده بودند. یکی با یادآوری سختی های زمان گذشته مثل رفتن به کتیرا و شستن ظرف در جوی آب، راحتی و سبکبالی عصر امروز را به جوانان گوشزد کرده بود و دیگری از بی توجهی دانش آموزان به درس و مدرسه و علم، شکایتی داشت.
ضمن احترام به هر دو بزرگوار و پذیرش مشروط نظرهای آنان، خواستم ان قلتی درکار آورم و از منظر خودم به مسئله نگاه کنم.
دعوای قدیم و جدید یک دعوای همیشگی و هر روزه بوده و هست و خواهد بود. پیران، جوانان را به سربه هوایی و جوانان هم متقابلاً پیران را به عدم درک شرایط زمانه متهم می کنند. و از آنجا که جهان با عالم پیرکاری ندارد عملاً و علناً حرف جوانها پیش می رود. اما نکته جالب در این میان آن است که امور جهان با تفکر همین جوانهای به ظاهر دگراندیش و نوجو هست که به پیش رفته و سامان امروزی خود را پیدا کرده است.
در اینکه سختی های امروز زندگی به دلیل توسعه ی جوامع بشری و رشد تکنولوژی کمتر شده، شکی نیست. اما یادمان باشد این دلیل آن نمی شود که بر سر جوانها منت بگذاریم و فکر کنیم اگر پسرهای امروز هم مثلاً به کتیرا می رفتند یا دخترهای این دوره و زمانه، ظرف بر سر جوی آب می شستند، بهتر بودند. همینطور در مورد، دانش اندوزی و علم آموزی نسل نو.
قضیه وقتی جالب تر می شود که بدانیم این یک مسئله جهانی هم هست. طبق تحقیقی که چند سال پیش انجام شده بود مشخص گردید روسای اکثر کشورهای جهان، نسبت به همتایان گذشته خود از دانش بسیار کمتری برخوردار بودند. مثلاً جرج بوش پسر را با روزولت، یا تونی بلر را با چرچیل، یا سارکوزی را با دوگل و حتی پوتین را با لنین مقایسه کرده بودند و تفاوتی در حد زمین تا آسمان بین آنان یافته بودند.
در همین مملکت خودمان هم اگر نگاهی به بزرگان علمی(حوزه انسانی که مطالعاتی در آن دارم) بکنیم این فرق را به خوبی مشاهده می کنیم. من کاری به ابن سینا و خواجه نصیر و ملاصدرا ندارم. مقایسه ای بکنیم بین ادبا و علمای عصر مشروطه با عصر رضاخانی با پهلوی دوم و بعد انقلاب. تفاوت آشکاری می بینیم. اما پرسش این است که این امر خوب است یا بد. خیلی ها می گویند بد است. اما من می گویم علاوه بر آنکه طبیعی است، بدی چندانی هم ندارد. یادمان باشد که هر نسلی موظف است که مشکلاتش را خودش حل کند. اگر جوانها به این نتیجه رسیده اند که اندیشه های عمیق برای آنها فایده ای ندارد، حتماً به این هم فکر کرده اند که فردا پرسش های پیش روی خود را چگونه پاسخ بدهند. لزومی به دلسوزی نیست.
اگر نسل جوان دهه چهل و پنجاه، شیفته تفکر تابناک دکتر شریعتی بود و حاضر بود سر در راه تحقق جامعه توحیدی بدهد، جوان امروزی به این نتیجه رسیده که برای دکتر شریعتی جوک بسازد. مثلاً بگوید وقتی دکتر در دستشویی بود یا وقتی در رختخواب بود یا وقتی از تایلند برمی گشت فلان حرف را زده است. خیلی ها به این مسئله واکنش تند نشان دادند. اما واقعیت این است که برای نسل امروز، دکتر شریعتی تمام شده است. آرمانهای این نسل، در گفتار شریعتی نیست. امروز، دوره حاکمیت فلسفه فردگرایی و لذت جویی است. بچه ها علاقه بسیاری دارند که فوتبالسیت بشوند یا خواننده یا هنرپیشه. نه به این دلیل که ورزش خوب است یا هنر ارزشمند است. بلکه چون در آن پول هست و رفاه می آورد و رفاه تامین کننده لذت است. ممکن است بگوئید این خوب نیست. اما من می گویم این انتخاب نسل نو است. باید به این انتخاب احترام گذاشت. آنها حتماً می دانند از زندگی چه می خواهند و چگونه باید کلیم خود را از رود خروشان عالم، بیرون بکشند. و اگر هم ندانند، سنگ زمانه، آماده شکستن سرهاشان هست.نسل دیروز نمی تواند و نباید برای آنها نسخه بپیچد. همه ی ما از طرز رفتار و گفتار و پوشش جوانها گلافه ایم. اما این به خود آنها مربوط است.
در پایان این نوشته ی پراکنده، می خواهم به نکته مهمی اشاره کنم. از نظر من خلاقیت بسیار مهمتر از درس خواندن و دانش اندوختن است. نه اینکه همه ی جوانهای ما خلاق شده اند. نه. اما اگر آموزش و پرورش این شجاعت را پیدا می کرد که تمام این کتاب های وزین را دور بریزد و چند سالی بچه ها را آزاد بگذارد تا هر کاری دلشان می خواهد بکنند و به جای تحویل آدم های سنگین و رنگین با انبانی از علم و دانش، یک عده جوان نوآور تحویل جامعه می داد، من حتم دارد هم بافق هم ایران و هم جهان، وضع بهتری پیدا می کرد. جالب است بدانیم که آدمهای منطقی که همیشه طبق اصول عقلی، کار و زندگی کرده اند، آنقدر برای بشریت مفید نبوده اند که آدمهای غیرمنطقی.
هیچ لزومی ندارد بچه ها گلستان سعدی حفظ کنند یا حافظ بخوانند یا سر از اصول منطق و فقه درآورند یا فرق (ز) و (ذ) و (ظ) را بدانند . کافی است بتوانند بین دو پدیده کاملاً ناهمگون و نامرتبط، ارتباطی برقرار کنند. این می شود خلاقیت. اگر ما در بافق فقط چند ده نفر از این آدمها داشتیم من حتم دارم حال و روز ما بسی بهتر از امروز بود. خلاقیت، می تواند منجر به تغییر شود. تغییری اساسی. بگذاریم بچه ها هر طور دلشان می خواهد زندگی کنند. ما که ادعای زیاد دانستن داریم، چگونه جامعه ای ساخته ایم. در یک کلام. مشکل دار. شاید آنها بتوانند این وضع را عوض کنند. یعنی باید بتوانند. جامعه ی فردا مال آنهاست. مدیران فردا آنها هستند. آنها باید تصمیم بگیرند که چگونه می خواهند زندگی کنند. دنباله رو ما باشند و چیزی بشوند و بسازند در حد و حدود ما، یا می خواهند همه چیز را دگرگون کنند و راهی تازه بروند. این حق آنهاست. انتخاب آنهاست و آنها تصمیم خودشان را گرفته اند، نمی خواهند مثل ما باشند.
محمد علی پورفلاح
جناب پورفلاح یادتان نرود که مرام ومسلک پیری فرزانه چون امام (ره)چراغ شجاعت ،خودباوری ،زیربارزورنرفتن،شرافت وبزرگی را در جوانان این مملکت برافروخت وگرنه بایستی جسد این جوانان را ازدرکاباره هاوخانه های فساد جمع کرد
یادمان نرود که قدیمی ها هرچه کفته اند درست بوده واگردست جوان دردست راهنمایی کاآزموده وپیری روشندل ودلسوزنباشد به ناکجاآباد خواهد رفت
والعاقبه للمتقین