خدا بیامرزه شهریار رو. یاد این شعرش افتادم
تهرانن غیرتی یخ شهریاری ساخلاماغا
گلمیشم تبریزه قوی یاخچی یامان بلنسین
تهران غیرت نداشت شهریار رو نگه داره
اومدم تبریز تا خوب و بد مشخص بشه
ایا آفتاب معلا جناب که از سایهات آسمان پایه جوست
در اظهار انعام حکام بافق سخن بر لب و گریهام در گلوست
در آن ده مجاور شدم هفت ماه نپرسید حالم ،نه دشمن نه دوست
جواب سلامم ندادند باز از آن رو که اطلاق دادن پراوست
هنگامي كه وحشي در خود بافق غريب است ديگر تعجب ندارد كه در يزد و شهرهاي ديگر غريب باشد.اگر وحشي براي خود بافقيها شناخته شده بود كافي بود.مع الاسف وحشي براي خود بافقيها هم شناخته شده نيست.چه كس و كساني وظيفه شناساندن وحشي و ديگر مشاهير بافق را به عهده داشته اند؟يادم هست كه سالهاي متمادي در مدارس بافق درس خواندم با سعدي،حافظ،سنايي،خواجه عبدالله انصاري،غزالي و… آشنا شدم.از تنها كسي كه مربيان و معلمان صحبتي نمي كردند همين وحشي بود.شايد خيلي از آنها هم او را نمي شناختند.انسان ياد ضرب المثل “آب در خانه تلخ است” مي افتد.اصلا ظاهرا كسي متولي حفظ و شناساندن و بها دادن به ميراث ادبي اين شهر نيست.تا ميراث ادبي شناسانده نشود چطور مي توان انتظار داشت ادباي ديگري از اين شهر سر برآورند؟
بایدخجالت بکشیم حیف بافق بااین ادم های بزرگ واین همه معدن برای ما!!!!!!!
افتخار داشتن چنین شخصی لیاقت میخواهد که مردم بافق و یزد ندارند
خود وحشی هم میدونسته.این شعر وحشی نشون میده ما مردم بافق هنوزم همون مردم چند صدسال پیشیم. قدرناشناس
.
.
.
در اظهار انعام حکام بافق سخن بر لب و گریه ام در گلوست
در آن ده مجاور شدم هفت ماه نپرسید حالم نه دشمن نه دوست
جواب سلامم ندادند باز از آن رو که اطلاق دادن پراوست